//
کدخبر: ۸۳۴۶۳ //
بازخوانی یک پرونده

خانم منشی نتوانست در برابر درخواست مدیر شرکت دوام بیاورد!

هیجده سال بیشتر نداشت، یک دختر دبیرستانی بود. با هزار امید قلبش وقتی پر از عطر عشق شده بود، در برابر احساسش دوام نیاورده بود...

 خانم منشی نتوانست در برابر درخواست مدیر شرکت دوام بیاورد!
به گزارش فرتاک نیوز،

دختر در کله تو هیچ عقلی نیست، تو تنها به این فکر می‌کنی که به خواسته‌ات برسی، ولی حقیقت زندگی چیز دیگری است. تو باید بدانی که زندگی‌ات را نباید در این سن و سال و با این تجربه آغاز کنی. تو باید بفهمی نه تو و نه آن پسری که از عشق حرف می‌زند، تنها در برابر یک شور بیهوده قرار دارید و زندگی یعنی احساس مسوولیت، زندگی یعنی...

پدر می‌گفت و مادر سرش را به علامت تایید تکان می‌داد، اما او به هیچ‌کدام از این حرف‌ها اعتقاد نداشت:

پدر‌جان شرایط تغییر کرده و دوره و زمانه عوض شده است. الان دیگر کسی مثل شما فکر نمی‌کند. من و محمود هم دارای عقل و شعور هستیم و برای خودمان هزار دلیل داریم که در کنار هم خوشبخت خواهیم شد، ولی نمی‌دانم چرا شما ما را باور ندارید و نمی‌توانید این حق را که ما هم می‌توانیم درست فکر کنیم را به ما بدهید.

حرف‌های زیادی بین‌شان رد و بدل شده بود، ولی او برای ازدواج با محمود پافشاری کرده بود. هیچ‌وقت جمله پدر را در آخرین صحبت‌هایش از یاد نبرده بود:

- دخترم تو الان مثل یک جواهر هستی، اگر قدر خودت را ندانی، مطمئن باش روزهای سخت و دشواری را در پیش خواهی داشت.

خیلی زود متوجه اشتباهش شده بود، خیلی زود فهمیده بود که تمام پنجره‌ها را به روی خودش بسته و روزنه‌ای به سوی خوشبختی ندارد، اما جرات صحبت در این مورد را نداشت. خودش با دست خودش در دام افتاده بود.

روزی نبود که زیر ضربات مشت و لگد محمود سیاه و کبود نشود. محمود یک جوان عصبی و ناراحت بود. درست شش ماه بعد از ازدواج‌شان بود که فهمید هر‌چه از او شنیده، دروغی بیش نبوده است.

آن روز وقتی در آپارتمان را باز کرده و پدرش را دیده بود، یکه خورده بود. پدرش نا‌غافل و سرزده به آنجا آمده بود:

- دیشب خواب بدی دیدم. نگرانت شدم. آمدم ببینم در چه حالی هستی؟

سعی کرده بود با دست، کبودی‌های صورتش را پنهان کند، اما وقتی لیوان شربت را در برابر پدر گذاشته بود:

- فکر نمی‌کردم دختری که تربیت کرده‌ام هم نتواند درست انتخاب کند و هم نتواند حقش را از دیگران بگیرد و غرور نداشته باشد. مانده‌ای در این زندگی که هر روز کتک بخوری؟ مانده‌ای که تحقیر شوی؟

با خودت چه فکری می‌کنی؟ من این روزها را می‌دیدم که با او مخالفت می‌کردم. تا همین جا بس است، از این به بعد را من می‌گویم که باید چه کنی، چون طاقت اینکه جنازه‌ات را دستم دهند، ندارم دختر.

پدر تمام سنگ‌ها را با محمود وا‌کنده بود، اما محمود به هیچ صراطی مستقیم نبود. آخرین نتیجه‌ای که او و محمود به آن رسیده بودند، جدایی بود.

خیلی زود دوباره به خانه پدر بازگشته بود. دیگر نه از آن شادابی خبری بود و نه بر لب‌هایش خنده‌ای می‌رویید. بیشتر وقت‌ها گوشه‌ای می‌نشست و با خود در فکر فرومی‌رفت. پدر و مادرش از دیدن او در این وضعیت رنج می‌بردند. اگر‌چه کسی حرفی نمی‌زد، ولی آنها هم حال و روزشان بهتر از او نبود. چند هفته‌ای گذشته بود تا اینکه دایی برایش در شرکتی کار پیدا کرده بود.

بالاخره از خانه ماندن و بیکاری بهتر است، سودابه جان!

منشی یک شرکت بود، تلفن‌ها را پاسخ می‌داد و کار همه را راه می‌انداخت. مدیر شرکت به تدریج به او اعتماد پیدا کرده بود و کار‌های بیشتری را به او می‌سپرد.

فکر می‌کرد اگر در زندگی مشترک شانس نداشته، در کار زیاد هم بد‌شانس نیست. دو سال گذشته بود، آرام آرام روحیه‌اش را به دست آورده بود. هر چند از آن سر زندگی سابق دیگر خبری نبود، ولی سعی می‌کرد شاداب باشد. خیلی‌ها در شرکت با او دوستی می‌کردند، اما مدتی بود که رییس با او مهربان‌تر از قبل شده بود:

- امروز بعد از پایان کار با شما کار دارم.

پایان کار در برابر او نشسته بود:

- راستش من برادری دارم که مدتی قبل از همسرش جدا شد. همسرش دختر بداخلاقی بود. حالا به دنبال دختر خوبی هستیم تا او و بچه‌هایش را خوشبخت کند. راستش من در مدتی که اینجا کار می‌کنی، تو را از هر لحاظ شناخته‌ام...

همه‌چیز خیلی تند و سریع انجام شده بود، سیامک خیلی آرام بود و تنها دغدغه‌اش این بود که با زنی مهربان ازدواج کند. چند جلسه با هم صحبت کرده بودند، از بچه‌های او هم خوشش آمده بود و فکر می‌کرد که دوست‌شان دارد. سه سال از ازدواج‌شان می‌گذشت، در این مدت کوچک‌ترین مشکلی با سیامک و بچه‌ها نداشت، اما دلش می‌خواست بچه‌دار شود. خیلی‌ها به او می‌گفتند کی قرار است مادر شود. می‌دانست پدر و مادرش در آرزوی دیدن نوه‌شان هستند.

ناهار را که خورده بودند، به سیامک گفته بود آرزو دارد مادر شود، ولی از عکس‌العمل او شوکه شده بود:

- من دو تا بچه دارم و تو هم که دوست‌شان داری، دیگر چه نیازی است که فرزند دیگری را داشته باشیم. من در این مورد هرگز موافق نیستم.

خیلی با او حرف زده بود، ولی بی‌نتیجه بود. مرد هرگز حاضر نبود از تصمیمی که گرفته بود، عقب‌نشینی کند. نمی‌دانست باید چه کار کند و چگونه تصمیم‌گیری کند.

پاسخ مشاور

عاطفه کیانی‌نژاد،روان‌شناس بالینی و مدرس دانشگاه

یکی از مواردی که باید زوج‌ها قبل از ازدواج در نظر بگیرند، این است که تصمیم برای بچه‌دار شدن مبحث بسیار مهم و حیاتی است که نیاز به رضایت هر دو والد دارد. اکثر تحقیقاتی که انجام شده است، نشان‌دهنده این بوده که بین ناخواسته بودن کودک در دوران بارداری و مشکلات رفتاری بعدی آنها در آینده ارتباط قوی وجود دارد، از این رو رضایت هر دو والد برای بچه‌دار شدن لازمه اصلی این امر مهم در زندگی به شمار می‌رود.

در مواردی که یکی از زوج‌ها برای بچه‌دار شدن مخالفت کند، مشکلات تازه‌ای در زندگی آنها شکل می‌گیرد که بسیار خطرناک و آسیب‌زا برای یک زندگی مشترک تازه شکل گرفته به شمار می‌رود. لازم به ذکر است هر دو والد چه پدر و چه مادر به اندازه یکسان حق اظهار‌نظر، مخالفت و موافقت دارند و باید به یک اندازه موافق یا مخالف این امر باشند تا بتوانند بهترین تصمیم‌گیری را داشته باشند، بنابراین اگر یکی از آنها مخالف این تصمیم‌گیری باشد، همین مخالفت‌های به ظاهر اندک و سطحی به مرور زمان می‌تواند در خانواده مشکل‌ساز شود و زمینه را برای بروز انواع آسیب‌های رفتاری و خانوادگی فراهم سازد. اگر‌چه مواردی نیز وجود دارد که بعد از بچه‌دار شدن یکی از افرادی که مخالف بوده ممکن است تغییر عقیده دهد و نظرش تغییر کند، اما در اکثر موارد بچه‌دار شدن بدون رضایت یکی از والدین باعث کمرنگ شدن رابطه عاطفی والدین و بروز مشکلات و اختلافات زیادی بین آن دو یعنی والدین می‌شود که حتی در برخی موارد دیده شده است که افراد تا مرز جدایی و طلاق نیز پیش می‌روند. در نتیجه این مساله هم برای خود کودکی که تازه متولد شده است و هم برای هر دو والد دردسر‌ساز خواهد شد،

از این رو لازم است زوج‌ها قبل از ازدواج کردن در مورد تمایل به بچه‌دار شدن و حتی تعداد فرزندان با هم به توافق برسند و اگر در این موارد مساله اختلاف بنیادینی وجود داشت، حتی در ازدواج خود تجدیدنظر کنند. از طرفی نوزاد تازه متولد شده مخصوصا در 14 ماه نخست نیاز حیاتی و شدیدی به توجه و رسیدگی فوری توسط مادر دارد. یک مادر در صورتی می‌تواند این رسیدگی لازم و کافی را انجام دهد که خود از نظر روانی در شرایط سالمی بسر ببرد. وجود تنش بین والدین در این دوران و ناخواسته بودن کودک مشکلات زیادی را به وجود خواهد آورد. همچنین در دوره‌های بعدی زندگی نیز ممکن است بارها این مساله در حضور کودک نیز عنوان شود، برای مثال برخی والدین به فرزند خود مدام می‌گویند ما تو را ناخواسته باردار شدیم یا اینکه پدرت مخالف این مساله بود.

احساس ناخواسته بودن و دوست‌داشتنی نبودن مبنای بسیاری از اختلالات شخصیتی و روانی خواهد بود، از این رو آن دسته از زنانی که برای بچه‌دار شدن با مخالفت همسر خود مواجه می‌شوند، باید این مساله را بدانند همسر آنها حق اظهارنظر در این مورد را دارد و بدون رضایت او بچه‌دار شدن امری جایز نخواهد بود، حتی می‌توان گفت امری غیر‌اخلاقی به نظر می‌رسد.

اما اگر در این مورد قبل از ازدواج توافقی بین آنها صورت گرفته است، پس باید نسبت به این توافق متعهد باشند و تا وقتی همسرشان رضایت قلبی به این تصمیم نداشته باشد، بهتر است این مساله را به تعویق بیندازند، زیرا اختلافات شدیدتر می‌شود. از سوی دیگر با وجود باور عمومی که گفته می‌شود بچه‌دار شدن استحکام رابطه زوج‌ها را بیشتر می‌کند، جالب است زوج‌ها بدانند بچه‌دار شدن در اکثر موارد رابطه زوج‌ها را کمرنگ می‌سازد و فاصله‌ای بین آنها به وجود می‌آورد، مخصوصا اگر اصول فرزند‌پروری رعایت نشود، این فاصله‌ها روز‌به‌روز بیشتر خواهد شد، بنابراین بهتر است برای جلوگیری از هر‌گونه آسیب احتمالی در زندگی برای هر مساله‌ای مشورت وجود داشته باشد و زوج‌ها به یک تصمیم قطعی و ثابت برسند تا بتوانند اهداف خود را دنبال کرده و به نتیجه مطلوبی دست یابند، بنابراین برای تصمیم مهمی مثل فرزنددار شدن رضایت هر دو سوی این ارتباط نیاز است تا بتوانند نظام تربینی مثبتی را برای تربیت فرزندان به کار بگیرند.

برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.
آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۸۳۴۶۳ //
ارسال نظر