//
کدخبر: ۹۷۰۹ //

دردسر شوم برای ۲ دختر دبیرستانی با رقابت بر سر زیبایی

دیگر از هر چه گوشی و تلگرام است بدم می آید. می خواهم به زندگی عادی خودم بازگردم چرا که یک پیامک بچه گانه در شبکه تلگرام زندگی ام را به هم ریخت و مرا تا مرز نابودی کشاند...

دختر 17 ساله در حالی که عنوان می کرد از نگاه کردن به چشمان پدرم شرم دارم و بازیچه دست جوانی هوسران قرار گرفتم به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: همه چیز از یک شوخی ساده بچه گانه آغاز شد. در کلاس دوم هنرستان بودم که متوجه شدم دوستانم در تلگرام به عکس فردی نگاه می کنند و هر کدام نظری می دهند. من بر اثر کنجکاوی عکس آن پسر را به همراه شماره تلفنش گرفتم. ابتدا مقابل همکلاسی هایم چیزی بر زبان نیاوردم اما ساعت 12 شب و به دور از چشمان پدر و مادرم پیامی برای او فرستادم. ابتدا این پیامک ها با متلک پرانی و مسخره کردن او در رابطه با تیپ و قیافه اش آغاز شد. زمانی به خود آمدم که چند ساعت با او پیامک بازی کرده بودم. صبح که با خستگی زیاد به مدرسه رفتم از صحبت های همکلاسی هایم فهمیدم که این پسر به هر کسی توجه نشان نداده و تنها با یکی از همکلاسی هایم که چهره جذابی دارد رابطه برقرار کرده است. با این حرف ها مصمم شدم تا با «مسعود» ارتباط داشته باشم. از شب بعد عکس های زیبایی از خودم فرستادم تا بداند با چه کسی مراوده دارد و ارتباط با دوستم را قطع کند. خلاصه رقابت بر سر زیبایی ادامه داشت تا این که مسعود در پیامکی نوشت از من خوشش آمده و ارتباط خود را با دوستم قطع کرده است. خوشحال از این موضوع 5 ماه به ارتباطم با او ادامه دادم. دیگر درس هایم ضعیف شده بود و خانواده ام به من شک کردند. مدتی بعد پدرم که با بررسی گوشی تلفن من متوجه ارتباطم با مسعود شده بود ، رفتارش نسبت به من بسیار سرد شد اما من به خودم نیامدم و اهمیتی به موضوع ندادم تا این که مسعود شبی از من خواست با یکدیگر ملاقات کنیم و گفت در منزل آن ها به دیدارش بروم. اما من قبول نکردم و خواستم که در خیابان قرار بگذارد. چند لحظه بعد او پیامک تهدیدآمیزی فرستاد که اگر به خواسته اش عمل نکنم عکس هایم را برای پدرم می فرستد. با خواهش و تمنا از او خواستم تا از این ملاقات نامعقول بگذرد ولی او زیر بار نرفت و به تهدیدهایش ادامه داد. ناچار به بهانه رفتن به مدرسه به دیدن مسعود رفتم. وقتی زنگ در منزل آن ها را به صدا درآوردم زن جوانی با وضعیت بسیار زننده در را گشود و مرا به اتاق مسعود هدایت کرد. چند لحظه بعد مسعود با خنده های شیطانی وارد اتاق شد و از این که من با پوشش مناسب بودم مسخره ام کرد و از من خواست راحت باشم. وقتی مقاومت مرا دید به زور متوسل شد و... در حالی که ترس وجودم را فراگرفته بود با چشمانی گریان خانه مسعود را ترک کردم اما وقتی به چشمان سوال برانگیز پدرم نگاه کردم نتوانستم از شرم و حیا چیزی بگویم. دیگر درس هایم به کلی ضعیف شده بود و مسعود هم به ندرت پاسخ مرا می داد. وقتی با او تماس می گرفتم تا دلیل این کارش را بفهمم پسر دیگری تلفن او را پاسخ می داد و از من می خواست که با او در ارتباط باشم. دیگر از خودم بدم آمده بود که چگونه بازیچه یک پسر هوسران شده ام و درس و مدرسه ام را فدای یک ارتباط احمقانه کردم. موضوع را به خانواده ام گفتم و با یکدیگر به کلانتری آمدیم تا...

 

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۹۷۰۹ //
ارسال نظر