حکایت نزاع بر سر یک کلمه| وقتی همه یک چیز را میخواهند
حکایت جالب مردمانی که بر سر یک چیز، با نامهای متفاوت، به جان هم افتادند.
چهار نفر که هر کدام زبان خاصی داشتند به جایی آمدند . شخصی یک دِرَم پول به آنها داد که چیزی برای خود بخرند . آنکه فارس زبان بود گفت : برویم با این پول ، انگور بخریم . عرب زبان گفت : انگور دیگر چیست ؟ من عِنَب می خواهم . آنکه رومی بود گفت : من نه انگور می خواهم و نه عِنَب ، من فقط استافیل می خواهم . و آنکه ترک زبان بود گفت : این حرف ها را بگذارید کنار ، من نه انگور می خواهم و نه عِنَب و نه استافیل . باید برویم ازوم بخریم و بخوریم . همین موجب نزاع و دعوا شد و از نادانی مشت بر هم میزدند.
سرانجام حکیمی که به چهار زبان آگاهی داشت به آنها فهماند که همۀ شما یک چیز را می خواهید منتهی با الفاظِ مختلف ، در نتیجه اختلاف آنها رفع شد.