حکایت سقفهای چوبی و ذکر خدا: داستان فردی بیخیال و مسئولیت ناپذیر
شخصی خانه به کرایه گرفته بود، چوب های سقف بسیار صدا میداد… یکی از حکایتهای زیبا عبید زاکانی است. در این مطلب ما این حکایت را به نثر ساده امروزی برایتان آورده ایم
سالها پیش، یعنی زمانی که سقف اکثر خانهها چوبی بود، فردی خانهای قدیمی اجاره کرد. چندی نگذشت که متوجه شد سقف بالای سرش بسیار صدا میکند و نگرانی زیادی در او بوجود آورد که نکند یک شب بخوابیم و این سقف بر روی سر خودم و زن و بچهام خراب شود؟!
پس به نزد صاحب خانه رفت و او را از این موضوع مطلع ساخت و از او خواست که برای باسازی و تعمیر سقف، کاری انجام دهد. صاحب خانه که آدم بی خیال و مسئولیت ناپذیری بود در جواب به او گفت: نگران نباش، چوبهای سقف خانه ذکر خدا را میگویند و او را عبادت میکنند، به همین خاطر است، که از آنها سر و صدا میشنوی! مرد مستاجر که از این پاسخ شگفت زده شده بود، به کنایه و طعنه گفت: خوب است که حتی چوبهای سقف خانه تو نیز خدا شناس و اهل عبادت هستند! اما من میترسم ذکر و تسبیح آنها آنقدر زیاد شود که لازم شود سجده کنند! (کنایه از خراب شدن سقف).