حکایت پند آموز من هم مسافرم!
مردی جهانگرد در جستجوی روحانی مقدسی به کلبهای محقر میرسد و با حقیقتی عمیق روبرو میشود.
مردی جهانگردی شنید روحانی مقدسی در سرزمین خاور زندگی می کند. وسایلش را جمع کرد تا برود و شکوه و عظمت او را ببیند. وقتی به خانه روحانی رسید او را در کلبه محقری تنها یافت در حالی که در آن خانه جز یک قفسه کتاب و میز و صندلی چیزی وجود نداشت.
مرد جهانگرد از روحانی پرسید: « پس وسایل خانه شما کجاست؟»
روحانی پرسید: « وسایل تو کجاست؟»
مرد جهانگرد پاسخ داد: « من وسیله ای ندارم. اینجا مسافرم.»
روحانی نیز پاسخ داد: « من هم وسیله ای ندارم. اینجا مسافرم ...»