حکایت مرد یک چشم و پادشاه خرافاتی
هشام بن عبدالملک با دیدن مردی یک چشم او را بدشگون دانست، اما این مرد با کلامی هوشمندانه توانست هشام را به فکر وا دارد که واقعاً چه کسی نحستر است.
روزی هشام بن عبدالملک بیرون شهر رفت و در راه مردی یک چشم دید.
عصبانی بود و دستور داد او را بزنند و زندانی اش کنند.
سپس گفت دیدن آدم یک چشم منحوس است.
مرد یک چشم گفت عجب، شومی یک چشم به خودش می رسد یا به تو؟
من که به تو برخوردم، تو هیچ واقعه ای برایت پیش نیامد و تو که به من برخوردی، برای من بدی پیش آمد.
حالا خودت حق بده، من نحس ترم یا تو؟