حکایت جالب نذر شاه و جستجوی پارسایان واقعی
نذر پادشاه و جستجوی بینتیجهی غلام برای یافتن زاهدی واقعی، حکایتی جالب از تعارض میان عمل و ادعا است.
پادشاهی دچار حادثه خطیری شد. نذر کرد که اگر در آن حادثه پیروز و موفق گردد. مبلغی پول به پارسایان بدهد. او به مراد رسید و کام دلش بر آمد. وقت آن رسید که به نذرش وفا کند،
کیسه پولی رابه یکی از غلامان داد تا آنرا در تامین مخارج زندگی پارسایان به مصرف برساند. آن غلام که خردمندی هوشیار بود هرروز به جستوجو برای یافتن زاهد می پرداخت و شب نزد شاه آمده و کیسه پول را نزدش می نهاد و میگفت: «هرچه جستوجو کردم زاهد و پارسایی نیافتم.»
شاه گفت: «این چه حرفی است که میزنی، طبق اطاعی که دارم چهارصد زاهد و پارسا در کشور وجوددارد.»
غلام هوشیار گفت: «اعلیحضرتا! آنکه پارسا است، پول ما را نمی پذیرد، و آن کس که می پذیرد پارسا نیست.»
شاه خندید و به همنشینانش گفت: «به همان اندازه که من به پارسایان حق پرست ارادت دارم، این غلام گستاخ با آن ها دشمنی دارد، ولی حق با غلام است.»
«که آن کس که در بند پول است زاهد نیست.»
زاهد که درم گرفت و دینار / زاهدتر از او یکی به دست آر