//
کدخبر: ۴۹۳۲۸۵ //

حکایت پیشگویی برای پادشاه/ حاکمی که می‌خواست از پیشگویی، پیشگو درامان باشد

پادشاهی که با ساخت قلعه‌ای نفوذناپذیر به دنبال گریز از پیش‌گویی شوم بود، بی‌خبر از آنکه خودش زمینه‌ساز فاجعه‌ای بزرگ شد.

حکایت پیشگویی برای پادشاه/ حاکمی که می‌خواست از پیشگویی، پیشگو درامان باشد
به گزارش فرتاک نیوز،

روزی پیش‌گوی پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد...      

پادشاه از شنیدن این پیش گویی خوشحال شد. چرا که به نظر خودش می‌توانست پیش از وقوع حادثه کاری بکند و خودش را از بلا محفوظ دارد. پس از این پیشگویی پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور داد هر چه زودتر محکم‌ترین قلعه را برایش بسازند.

معماران دورهم جمع شدند و بی‌درنگ و بی‌آن که هیچ سهل انگاری و معطلی نشان بدهند، دست به کار شدند. آنها از مکان‌های مختلف سنگ‌های محکم و بزرگ را به آنجا منتقل کردند و روز و شب به طراحی و ساخت قلعه پرداختند.

سرانجام یک روز پیش از روز مقرر قلعه مستحکم و نفوذ ناپذیر آماده شد. پادشاه پس بازدید از قلعه و وارسی برای نفوذ ناپذیر بودنش از قلعه خوشش آمد و رضایت در چهره اش موج می‌زد.

پادشاه مطابق با وعده خود جایزه‌ها و انعام‌های زیادی به معماران داد و پس از آن ورزیده‌ترین پاسداران خود را در اطراف قلعه گماشت.

پادشاه در آستانه روز وقوع حادثه به گفته پیش گو، وارد اتاق سری شد که از همه جا مخفی‌تر و ایمن‌تر بود. اما پیش از آن که کمی احساس راحتی کند، متوجه شد که حتی در این اتاق سری هم چند شعاع آفتاب دیده می‌شود.

او فورا به زیر دستان خود دستور داد که هر چه زودتر همه شکاف‌های این اتاق سری را هم پر کنند تا از ورود حادثه و بلا از این راه‌ها هم جلوگیری شود.

سرانجام پادشاه احساس کرد آسوده خاطر شده است. چرا که گمان کرد خود را کاملا از جهان خارج، حتی از نور و هوایش، جدا کرده است.

هنوز چند ساعت از حضور آسوده خاطر پادشاه در اتاق امن قلعه نگذشته بود که حادثه رخ داد. از قرار معلوم پادشاه خیلی زود در اتاق بدون هوا خفه شد و مرد و پیش گویی منجم پادشاه به حقیقت پیوست و سرنوشت شوم طبق گفته پیش گو رقم خورد!.

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۹۳۲۸۵ //
ارسال نظر