حکایت جالب عقل الاغ و عقل امیر
حکایت آموزنده و جالب عقل الاغ و عقل امیر را باهم می خوانیم.
علی بن محمد گوید: روزی عبداله بن معاویه به آسیابانی گذشت که الاغ خویش را به آسیا بسته بود و زنگولههایی به گردن آن آویخته بود.
بدو گفت: چرا این زنگولهها را به گردن الاغت آویختهای؟
آسیابان گفت: آویختهام که وقتی ایستاد و آسیا از کار افتاد بدانم.
گفت: اگر بایستد و سر تکان دهد چگونه میفهمی که آسیا را نمیگرداند؟
آسیابان گفت: خدا امیر را قرین صلاح بدارد. عقل الاغ من مانند عقل امیر نیست!
بیشتر بخوانید:
- حکایت | داستانی زیبا از کشاورز فقیر خرشانس که فکر میکرد بد شانس است!
- حکایت | حکایت قضاوت کار ما نیست قاضی خداست به چه معنی است ؟!
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.