پیچیدهترین فیلمهای تاریخ سینما که شما را گیج میکنند
چرا برخی از فیلمها پیچیده یا بیش از حد دیریاب هستند
در دنیای سینما ، برخی فیلمها چنان پیچیده و مبهم هستند که حتی بعد از چندین بار تماشا هم نمیتوان بهراحتی داستان و پیام آنها را درک کرد. این فیلمها که در دستهی پیچیدهترین فیلمهای تاریخ سینما قرار میگیرند، اغلب دارای روایت غیرخطی، دیالوگهای رازآلود و پایانهای چندلایه هستند. فهمیدن چنین آثاری نیاز به دقت بالا، دانش سینمایی و حتی آشنایی با تاریخ و فرهنگ زمانهی فیلم دارد. برخی از این فیلمها مانند Primer و Synecdoche, New York ساختاری دارند که ذهن مخاطب را به چالش میکشد و باعث میشود تا مدتها دربارهی آنها فکر کند. اما چرا برخی فیلمها عمداً دیرفهم و معماگونه ساخته میشوند؟ آیا هدف کارگردان، ایجاد یک تجربهی خاص برای مخاطب است یا فقط بازی با پیچیدگی داستان؟
در ادامه توضیح میدهم که چرا برخی از فیلمها پیچیده یا بیش از حد دیریاب هستند یا چنین تلقیای از آنها وجود دارد و 20 فیلم با ساختارها گوناگون را مثال میزنم که میتوان در این طبقهبندی قرار داد.
۱- فهمیدن فیلمهای پیچیده نیاز به ذهن باز و محیط مناسب دارد
تماشای فیلمهای پیچیده و سنگین در شرایطی که تمرکز کافی ندارید، بهراحتی میتواند باعث سردرگمی و عدم درک داستان شود. این فیلمها اغلب نیاز دارند که بیننده در یک محیط آرام، بدون حواسپرتی و با ذهن آماده آنها را تماشا کند. مثلا اگر هنگام تماشای Primer تلفن همراه خود را چک کنید یا درگیر کارهای دیگر باشید، به احتمال زیاد هیچ چیز از داستان آن نخواهید فهمید. علاوه بر این، برخی از این فیلمها به دانش قبلی نیاز دارند، مانند درک فلسفهی ذهن (Philosophy of Mind) برای فهمیدن Synecdoche, New York یا آشنایی با فیزیک کوانتوم (Quantum Physics) برای درک Interstellar.
۲- برخی فیلمها عمداً دیرفهم هستند تا ذهن مخاطب را درگیر کنند
بعضی فیلمها بهگونهای ساخته میشوند که مخاطب تا دقایق پایانی متوجه روابط شخصیتها یا معنای اصلی داستان نشود. این ویژگی در فیلمهایی مانند Mulholland Drive دیده میشود که با روایتی پازلی و گیجکننده، مخاطب را مجبور به بازبینی مجدد فیلم میکند. چنین رویکردی باعث میشود فیلم بعد از پایان هم در ذهن بیننده باقی بماند و او را به تحلیل و بحث دربارهی آن ترغیب کند. این نوع فیلمها معمولاً دارای فیلمنامههای غیرمتعارف، فلشبکهای (Flashbacks) متوالی و دیالوگهای رازآلود هستند که باعث افزایش لایههای داستان میشوند.
۳- تماشای فیلمهای پیچیده میتواند حس ناامیدی یا حتی نادانی ایجاد کند
اگر بعد از دو ساعت تماشای یک فیلم، همچنان متوجه داستان آن نشوید، احتمالاً حس ناامیدی و سردرگمی خواهید داشت. این مسئله در بین بسیاری از مخاطبان پیش میآید که پس از دیدن فیلمهای پیچیده احساس کنند چیزی از سینما نمیفهمند یا حتی هوش کافی برای درک داستان نداشتهاند. اما واقعیت این است که بسیاری از فیلمهای سختفهم، عمداً اینگونه طراحی شدهاند و نیاز به تحلیل عمیق دارند. برای مثال، 2001: A Space Odyssey بهگونهای ساخته شده که تا سالها بعد همچنان دربارهی معنای نهایی آن بحث میشود.
۴- پیچیدگی بیش از حد گاهی به ضرر فیلم تمام میشود
گرچه برخی فیلمها به دلیل پیچیدگی جذابتر میشوند، اما گاهی این پیچیدگی بیش از حد باعث از دست رفتن مخاطبان میشود. برخی فیلمها مانند The Fountain یا Cloud Atlas چنان درگیر لایههای داستانی شدهاند که بخش زیادی از بینندگان را سردرگم کردهاند. اگرچه این فیلمها طرفداران خود را دارند، اما در گیشه (Box Office) معمولاً عملکرد ضعیفتری نسبت به فیلمهای روایی استاندارد دارند. بنابراین، تعادل بین پیچیدگی و درکپذیری یکی از چالشهای مهم در فیلمسازی است.
۵- آشنایی با ادبیات و فلسفه به درک برخی فیلمها کمک زیادی میکند
بسیاری از فیلمهای پیچیده، ارجاعات عمیقی به متون ادبی و فلسفی دارند. برای مثال، درک فیلم The Matrix بدون آشنایی با نظریههای فلسفی مانند دوالیسم دکارتی (Cartesian Dualism) یا تمثیل غار افلاطون (Plato’s Allegory of the Cave) دشوار است. همچنین، برخی فیلمها مانند Synecdoche, New York یا Annihilation از استعارههای سنگین ادبی و فلسفی استفاده میکنند که بدون داشتن پیشزمینهی لازم، درک آنها بسیار سخت خواهد بود. اگر فیلمی مانند Tenet برای شما پیچیده است، شاید مطالعهی کمی دربارهی نظریهی زمان و فیزیک بتواند فهم آن را آسانتر کند.
۶- ساختار غیرخطی، یکی از مهمترین دلایل پیچیدگی فیلمها است
بسیاری از فیلمهای پیچیده از روایت غیرخطی (Nonlinear Narrative) استفاده میکنند، به این معنا که ترتیب وقایع در داستان به شکل معمول و متوالی رخ نمیدهد. به جای آن، ممکن است فیلم از فلشبک (Flashback) یا فلشفوروارد (Flashforward) استفاده کند که باعث ایجاد حس گمگشتگی در بیننده میشود. برای مثال، Memento بهطور کامل از انتها به ابتدا روایت میشود، که باعث میشود تماشاگر تا لحظات پایانی متوجه ساختار کلی فیلم نشود. گاهی نیز فیلمها از چندین خط زمانی (Multiple Timelines) بهطور همزمان استفاده میکنند، مانند Inception که سطوح مختلف رویا را در قالب چند زمان مختلف به تصویر میکشد. این تکنیکها اگرچه فیلم را جذابتر میکنند، اما برای مخاطبی که عادت به روایتهای سنتی دارد، میتوانند سردرگمکننده باشند. برخی فیلمها مانند The Tree of Life کاملاً به ساختار روایی کلاسیک بیاعتنا هستند و ترکیبی از خاطرات، تصاویر ذهنی و مفاهیم فلسفی را بدون ترتیب مشخص ارائه میدهند. چنین روایتی معمولاً نیاز به تماشای مجدد دارد تا مخاطب بتواند ساختار کلی را بهتر درک کند. این روش فیلمسازی همچنین مخاطب را وادار میکند تا خودش درگیر معناسازی شود، به جای اینکه فیلم همه چیز را بهصورت مستقیم توضیح دهد. همین ویژگی باعث میشود که این آثار برای برخی از مخاطبان شاهکار و برای برخی دیگر خستهکننده باشند.
۷- برخی فیلمها داستان مشخصی ندارند و بر تجربهی حسی تمرکز دارند
همهی فیلمهای پیچیده الزاماً دارای داستانی معماگونه یا رازآلود نیستند، بلکه برخی از آنها صرفاً تجربهی حسی خاصی را برای بیننده خلق میکنند. این دسته از فیلمها معمولاً از دیالوگهای کم، تصاویر نمادین (Symbolic Imagery) و تدوین نامتعارف برای انتقال احساسات و ایدهها استفاده میکنند. فیلم 2001: A Space Odyssey از نمونههای برجستهی این نوع سینما است که بیش از آنکه یک داستان روایی مشخص داشته باشد، سفری ذهنی و فلسفی را به تصویر میکشد. برخی فیلمها نیز مانند The Holy Mountain از فرم روایی کاملاً بیساختار استفاده میکنند و تنها با نمادها، موسیقی و طراحی بصری احساسات و مفاهیم را منتقل میکنند. این گونه آثار نیاز به تماشای دقیق دارند و معمولاً قابل توضیح در قالب یک خلاصهی داستانی ساده نیستند. برای بسیاری از بینندگان، این فیلمها بیش از حد انتزاعی (Abstract) و نامفهوم به نظر میرسند، زیرا هیچ شخصیت پردازی مشخص یا گرهگشایی داستانی در آنها وجود ندارد. از طرف دیگر، طرفداران این نوع سینما معتقدند که این فیلمها آزادی بیشتری برای تفسیر شخصی ارائه میدهند. تجربهی چنین فیلمهایی بیشتر شبیه به تماشای یک تابلو نقاشی سورئال یا شنیدن یک قطعه موسیقی بیکلام است تا یک فیلم داستانی معمولی. این فیلمها معمولاً در دستهی سینمای هنری (Art Cinema) قرار میگیرند و گاهی به دلیل ساختار غیرمعمول خود، مورد انتقاد بینندگان عام قرار میگیرند. اما برای کسانی که به دنبال تجربهای متفاوت در سینما هستند، این نوع فیلمها میتوانند بسیار جذاب و تاثیرگذار باشند.
۸- دیالوگهای پر رمز و راز میتوانند مخاطب را دچار چالش ذهنی کنند
در بسیاری از فیلمهای پیچیده، شخصیتها به شیوهای غیرمعمول و مبهم صحبت میکنند، که همین امر باعث سختتر شدن درک داستان میشود. این دیالوگها گاهی به صورت معماگونه، پر از استعاره (Metaphor) و اشارههای فلسفی هستند که نیاز به تفسیر دارند. برای مثال، فیلم The Lobster از دیالوگهایی استفاده میکند که در ظاهر ساده هستند، اما در لایههای زیرین خود نقدهای اجتماعی و روانشناختی عمیقی دارند. در برخی فیلمها مانند Mulholland Drive یا Eraserhead، شخصیتها جملاتی را بیان میکنند که معنای آنها به نظر کاملاً نامرتبط میآید، اما در چارچوب فیلم، میتوانند نشانهای از ذهنیت کارگردان یا یک مفهوم پنهان باشند. این نوع دیالوگها گاهی اوقات به عمد گیجکننده نوشته میشوند تا مخاطب را مجبور به تحلیل و تفکر کنند. همچنین، برخی فیلمها مانند The Master دیالوگهایی دارند که میتوانند معانی متفاوتی برای افراد مختلف داشته باشند، بسته به اینکه مخاطب چه دیدگاه و پیشزمینهی فکریای دارد. چنین دیالوگهایی معمولاً باعث میشوند که فیلم بیش از یکبار دیده شود، زیرا ممکن است در تماشای اول، مفهوم دقیق آنها قابل درک نباشد. این ویژگی از طرفی میتواند فیلم را جذابتر کند، اما در عین حال، ممکن است باعث بیگانگی برخی مخاطبان با داستان شود. برخی بینندگان چنین دیالوگهایی را بیش از حد مصنوعی و پیچیده میدانند، در حالی که دیگران آن را یکی از جنبههای هنری فیلمهای دیرفهم میدانند.
۹- فیلمهای پیچیده معمولا پایانبندیهای باز و تفسیربرانگیز دارند
یکی از ویژگیهای بارز فیلمهای پیچیده، داشتن پایانهایی است که تماشاگر را در حالت شک و تردید رها میکنند. در بسیاری از فیلمهای سنتی، پایان داستان معمولاً به وضوح مشخص است و مخاطب متوجه میشود که چه اتفاقی برای شخصیتها افتاد، اما در فیلمهای معماگونه، این مسئله کاملاً متفاوت است. فیلمهایی مانند Inception با پایان باز (Open Ending) خود، این سوال را برای مخاطب باقی میگذارند که آیا واقعاً شخصیت اصلی در دنیای واقعی است یا در یک رویا گیر افتاده است. همین امر باعث میشود که فیلم حتی پس از تماشای آن، همچنان در ذهن بیننده باقی بماند. برخی فیلمها مانند The Thing عمداً اطلاعاتی را پنهان میکنند تا پایان داستان به تفکر و تفسیر مخاطب بستگی داشته باشد. این پایانبندیها باعث ایجاد بحث و تحلیل در میان بینندگان میشوند و همین امر موجب میشود که فیلم ارزش چندین بار تماشا را داشته باشد. البته، برخی مخاطبان چنین پایانهایی را ناامیدکننده میدانند، زیرا ترجیح میدهند داستان بهطور مشخص جمعبندی شود. با این حال، برای کارگردانانی مانند کریستوفر نولان (Christopher Nolan) یا دیوید لینچ (David Lynch)، پایانهای باز بخشی از زیبایی سینمای آنها محسوب میشود.
۱۰- درک فیلمهای پیچیده، به تجربهی سینمایی بیشتری نیاز دارد
تماشای فیلمهای پیچیده برای افرادی که به دیدن فیلمهای روایی سنتی عادت دارند، معمولاً دشوارتر است. اینگونه فیلمها نیاز دارند که بیننده بهصورت فعال درگیر روایت شود و مفاهیم مختلف را خودش تحلیل کند. افرادی که تجربهی بیشتری در تماشای سینمای هنری، فیلمهای غیرهالیوودی یا آثار تجربی دارند، معمولاً در درک فیلمهای پیچیده بهتر عمل میکنند. به همین دلیل است که گاهی افراد تازهکار در دنیای سینما، پس از دیدن فیلمهایی مانند Mulholland Drive احساس میکنند که چیزی از فیلم نفهمیدهاند. مطالعهی تحلیلهای سینمایی، آشنایی با سبکهای مختلف فیلمسازی و داشتن ذهنی باز برای پذیرش داستانهای غیرمتعارف، از عواملی هستند که میتوانند به درک این فیلمها کمک کنند. در واقع، سینمای پیچیده بیشتر برای مخاطبانی جذاب است که از چالشهای فکری لذت میبرند و دوست دارند که دربارهی فیلمهایشان بیشتر فکر کنند. اما اگر فردی عادت به دیدن فیلمهای جریان اصلی (Mainstream Cinema) داشته باشد، ممکن است این فیلمها برایش کسلکننده و گیجکننده باشند.
۱۱- بعضی از فیلمهای پیچیده، مخاطب را در جایگاه یک کارآگاه قرار میدهند
برخی فیلمهای سختفهم بهگونهای طراحی شدهاند که مخاطب باید مانند یک کارآگاه، سرنخها را پیدا کرده و خود داستان را تکمیل کند. این فیلمها بهجای ارائهی پاسخهای مستقیم، تکههایی از حقیقت را در سرتاسر فیلم پخش میکنند و بیننده را وادار به جستوجو و تحلیل میکنند. برای مثال، فیلم The Prestige ساختار رواییای دارد که از تکنیک پنهانکاری (Misdirection) استفاده میکند و مخاطب باید با دقت زیاد، جزئیات را کنار هم بگذارد تا حقیقت را کشف کند. برخی فیلمها مانند Enemy دارای نمادگرایی (Symbolism) عمیقی هستند که تنها با توجه به نشانهها میتوان به معنا و تفسیر آنها رسید. در این نوع سینما، هر دیالوگ، شیء یا حتی رنگها ممکن است معنای پنهانی داشته باشند که فهمیدن آنها نیازمند دقت بالایی است. بسیاری از این فیلمها پس از تماشای اولیه، نیاز به تحلیل بیشتر دارند و گاهی اوقات فقط پس از خواندن تئوریهای مختلف، پیام آنها آشکار میشود. این ویژگی باعث میشود که مخاطبان خاصی عاشق این نوع فیلمها شوند، زیرا احساس میکنند که درگیر یک بازی ذهنی چالشبرانگیز هستند. اما از سوی دیگر، برخی بینندگان ممکن است از این سبک فیلمسازی ناامید شوند، زیرا انتظار دارند که داستان را بدون نیاز به جستوجوی اضافی درک کنند.
۱۲- برخی فیلمهای پیچیده در اولین نمایش خود با واکنشهای منفی روبهرو شدهاند
بسیاری از فیلمهای دیرفهم و معماگونه، در زمان اکران اولیه مورد استقبال گسترده قرار نگرفتهاند، زیرا مخاطبان و منتقدان در ابتدا موفق به درک کامل آنها نشدهاند. بهعنوان مثال، Blade Runner در زمان اکران خود با نقدهای ضدونقیضی مواجه شد، اما بعدها به یکی از مهمترین فیلمهای علمی-تخیلی تبدیل شد. 2001: A Space Odyssey نیز هنگام انتشار، واکنشهای دوگانهای را برانگیخت؛ برخی آن را شاهکار نامیدند و برخی دیگر آن را فیلمی بیمعنی و خستهکننده دانستند. این واکنشهای اولیه معمولاً به این دلیل است که این فیلمها مفاهیم پیچیدهای دارند که در نگاه اول ممکن است سردرگمکننده یا حتی نامفهوم به نظر برسند. اما بهمرور زمان و با تحلیلهای بیشتر، بسیاری از این آثار بهعنوان شاهکارهای سینمایی شناخته شدهاند. گاهی اوقات، فیلمهای پیچیده نیاز به زمان دارند تا ارزش واقعی آنها کشف شود، زیرا تنها پس از چندین بار تماشا یا مطالعهی تحلیلهای سینمایی میتوان معنای عمیقتر آنها را دریافت.
۱۳- فیلمهای پیچیده معمولاً از روشهای غیرمعمول در فیلمبرداری و تدوین استفاده میکنند
یکی دیگر از دلایل سختفهم بودن برخی فیلمها، استفاده از تکنیکهای نامتعارف در فیلمبرداری (Cinematography) و تدوین (Editing) است. برای مثال، برخی از این فیلمها از برشهای سریع (Jump Cuts) استفاده میکنند که باعث ایجاد حس گسستگی در روایت میشود. فیلم Requiem for a Dream از تکنیک مونتاژ سریع (Rapid Montage) بهره میبرد که اطلاعات زیادی را در مدتزمان کوتاهی به مخاطب ارائه میدهد. برخی فیلمها مانند Enter the Void از نمای اولشخص (First-Person Perspective) یا برداشتهای طولانی (Long Takes) استفاده میکنند که احساس خاصی را به مخاطب القا میکند. همچنین، برخی از فیلمهای پیچیده از تکنیکهای نورپردازی خاص و قاببندیهای نامتعارف استفاده میکنند که باعث میشود بیننده احساس کند در دنیایی متفاوت قرار گرفته است. این سبکهای بصری، اگرچه میتوانند تجربهی سینمایی منحصربهفردی خلق کنند، اما درک داستان را نیز سختتر میکنند. برخی فیلمها نیز بهطور عمدی از رنگهای خاص یا جلوههای بصری پیچیدهای استفاده میکنند که ممکن است باعث حواسپرتی مخاطب شود. این تکنیکها در کنار داستان غیرمتعارف، گاهی اوقات باعث میشوند که فیلمها حتی برای تماشاگران حرفهای هم چالشبرانگیز شوند.
۱۴- موسیقی و صداگذاری در فیلمهای پیچیده نقش کلیدی در درک داستان دارند
در بسیاری از فیلمهای سختفهم، موسیقی متن (Soundtrack) و صداگذاری (Sound Design) نقش مهمی در انتقال پیام داستان دارند. برخی از این فیلمها مانند Eraserhead از صداهای نامتعارف و دیالوگهای نامفهوم استفاده میکنند که فضایی سورئال و ناآرامکننده ایجاد میکنند. در برخی دیگر، موسیقی بهعنوان یک عنصر روایی عمل میکند و سرنخهایی دربارهی داستان به مخاطب میدهد. برای مثال، در فیلم The Shining موسیقی بهگونهای طراحی شده که حس تعلیق و جنون را به بیننده القا کند. همچنین، در فیلم Dunkirk از تکنیک شتابدهی موسیقی (Shepard Tone) استفاده شده که حس اضطراب دائمی ایجاد میکند. این نوع استفاده از موسیقی و صدا میتواند باعث شود که فیلم تأثیر عمیقتری بر مخاطب بگذارد، اما درعینحال ممکن است تجربهی تماشای آن را دشوارتر کند. برخی فیلمهای پیچیده حتی بهطور عمدی از سکوت (Silence) در لحظات کلیدی استفاده میکنند تا بیننده را به تفکر وادارند. اگرچه موسیقی و صداگذاری میتوانند به درک بهتر داستان کمک کنند، اما در برخی موارد، استفادهی بیشازحد از این تکنیکها ممکن است باعث سردرگمی بیشتر بیننده شود.
۱۵- تماشای فیلمهای پیچیده میتواند ذهن را تقویت کند و مهارتهای تحلیل را افزایش دهد
اگرچه برخی افراد ممکن است از دیدن فیلمهای سختفهم احساس خستگی یا ناامیدی کنند، اما این فیلمها درواقع میتوانند ذهن را به چالش بکشند و مهارتهای تحلیل و تفکر انتقادی را تقویت کنند. درک یک فیلم پیچیده نیازمند تمرکز، حوصله و توانایی تحلیل سرنخهای پنهان در داستان است. این روند شباهت زیادی به حل یک معما یا بازی فکری دارد که باعث افزایش تواناییهای شناختی مخاطب میشود. بسیاری از افراد پس از تماشای چندین فیلم دیرفهم، مهارت بیشتری در تفسیر نمادها، تحلیل روایات غیرخطی و درک پیامهای پنهان پیدا میکنند. این موضوع بهویژه برای دانشجویان سینما، نویسندگان و علاقهمندان به تحلیلهای هنری مفید است. همچنین، فیلمهای پیچیده میتوانند زاویهی دید مخاطب را نسبت به مفاهیم فلسفی، روانشناسی و جامعهشناسی گستردهتر کنند. برای مثال، فیلم Solaris نهتنها یک داستان علمی-تخیلی است، بلکه مباحث عمیق فلسفی دربارهی ماهیت واقعیت و ذهن انسان را مطرح میکند. بنابراین، اگرچه درک این فیلمها ممکن است دشوار باشد، اما میتوانند تأثیر عمیقی بر رشد فکری و دیدگاه هنری مخاطبان داشته باشند.
۱۶- فیلم “Primer” – یک پیچیدگی علمی که حتی دانشمندان را به چالش میکشد
فیلم Primer، ساختهی شین کاروث (Shane Carruth)، یکی از سختفهمترین فیلمهای تاریخ سینما است که حتی فیزیکدانان نیز برای درک کامل آن دچار مشکل میشوند. این فیلم که در ژانر علمی-تخیلی ساخته شده، داستان دو مهندس را روایت میکند که بهطور اتفاقی دستگاهی برای سفر در زمان میسازند. بازیگران اصلی فیلم شین کاروث و دیوید سالیوان (David Sullivan) هستند که نقش این دو مهندس را بازی میکنند. پیچیدگی Primer از آنجا ناشی میشود که فیلمنامهی آن بر پایهی مفاهیم پیچیدهی فیزیک و ریاضیات نوشته شده و هیچ تلاشی برای سادهسازی این مباحث برای مخاطب عام انجام نمیدهد. داستان فیلم از یک روایت غیرخطی پیروی میکند و بهتدریج، خطوط زمانی متعددی در داستان شکل میگیرد که باعث سردرگمی بیننده میشود. علاوه بر این، کاراکترها دیالوگهایی کاملاً فنی و علمی دارند که حتی با دقت زیاد نیز بهسختی قابل درک است. نبود هیچ توضیح مستقیمی در فیلم باعث میشود که مخاطب مجبور باشد سرنخها را بهتنهایی کنار هم بگذارد. بسیاری از بینندگان بعد از یک بار تماشای فیلم، چیزی از آن متوجه نمیشوند و برای درک بهتر، مجبور به مشاهدهی مجدد یا خواندن تحلیلهای مختلف میشوند. Primer یک تجربهی چالشبرانگیز است که از مخاطب انتظار دارد مانند یک دانشمند، مفاهیم پیچیدهی سفر در زمان را رمزگشایی کند. این فیلم نمونهی کاملی از سینمایی است که بدون سازش با مخاطب، روایت خود را به شکلی دشوار و در عین حال هوشمندانه ارائه میدهد.
۱۷- فیلم “Synecdoche, New York” – فیلمی که زندگی را مانند یک کابوس ذهنی بازتاب میدهد
فیلم Synecdoche, New York به کارگردانی چارلی کافمن (Charlie Kaufman) یکی از سورئالترین و پیچیدهترین فیلمهایی است که تاکنون ساخته شده است. فیلیپ سیمور هافمن (Philip Seymour Hoffman) در نقش شخصیت اصلی فیلم، یک کارگردان تئاتر به نام “کیدن” بازی میکند که در تلاش است یک نمایش عظیم دربارهی زندگی خودش بسازد. این فیلم با نادیده گرفتن مرزهای بین واقعیت و خیال، داستان را بهشکلی روایت میکند که مخاطب را در یک چرخهی بیپایان از اتفاقات، زمانهای موازی و استعارههای عمیق فرو میبرد. Synecdoche, New York دربارهی ماهیت زندگی، مرگ، افسردگی، و مفهوم هنر است، اما این مفاهیم را در قالب یک داستان روایی استاندارد ارائه نمیدهد. فیلم بهطور مداوم از فلشفورواردهای ناگهانی استفاده میکند و گاهی اوقات سالها در زندگی شخصیتها بدون هیچ هشدار قبلی سپری میشود. دیالوگهای فیلم پر از نمادگرایی هستند و سرشار از مفاهیم فلسفی که بهسادگی قابل فهم نیستند. تماشای این فیلم مانند این است که وارد ذهنی آشفته و پر از توهم شوید که در آن، هیچ چیز بهطور قطع قابل تعریف نیست. Synecdoche, New York به دلیل پرداخت عمیق به ذهنیت شخصیت اصلی و نمایش احساسات انتزاعی، میتواند برای برخی از بینندگان یک شاهکار و برای برخی دیگر، یک تجربهی سرگیجهآور و گیجکننده باشد. این فیلم نهتنها به درک عمیقتر نیاز دارد، بلکه گاهی اوقات حتی کسانی که آن را درک میکنند، از سنگینی احساسی آن بهشدت متاثر میشوند.
۱۸- فیلم “Mulholland Drive” – یک کابوس تاریک از جنس هالیوود
فیلم Mulholland Drive، ساختهی دیوید لینچ (David Lynch)، یکی از رازآلودترین و دیرفهمترین فیلمهای تاریخ سینما است که با ترکیب واقعیت و خیال، مخاطب را به دنیای پیچیدهای از توهمات و رویاها میبرد. این فیلم داستان یک زن جوان به نام “بتی”، با بازی نائومی واتس (Naomi Watts)، را روایت میکند که به هالیوود میآید تا بازیگر شود و در این میان با زنی اسرارآمیز که حافظهی خود را از دست داده، آشنا میشود. آنچه Mulholland Drive را دشوار میکند، این است که فیلم عمداً اطلاعات را بهطور غیرمستقیم ارائه میدهد و مخاطب را در حالت تعلیق دائمی نگه میدارد. در نیمهی دوم فیلم، ساختار داستانی بهطور ناگهانی تغییر میکند و بسیاری از شخصیتها هویت دیگری پیدا میکنند، که باعث ایجاد یک حس گمگشتگی در بیننده میشود. کارگردان بهجای ارائهی یک داستان خطی، تکههایی از یک پازل را به نمایش میگذارد که مخاطب باید خودش آنها را کنار هم قرار دهد. Mulholland Drive با استفاده از نمادگرایی، تدوین نامتعارف، و دیالوگهای رازآلود، به یکی از پیچیدهترین فیلمهای معاصر تبدیل شده است. این فیلم پس از پایان نیز در ذهن مخاطب باقی میماند و بحثهای زیادی دربارهی معنای واقعی آن وجود دارد. برخی آن را بهعنوان یکی از بهترین فیلمهای تمام دوران میدانند، در حالی که برخی دیگر معتقدند این فیلم بیش از حد گیجکننده است.
۱۹- فیلم “Enemy” – کابوسی از جنس هویتهای گمشده و استعارههای مرموز
فیلم Enemy ساختهی دنیس ویلنوو (Denis Villeneuve)، فیلمی پر از راز و نمادگرایی است که حتی بعد از پایان آن نیز بیننده را درگیر میکند. جیک جیلنهال (Jake Gyllenhaal) در نقش “آدام”، یک استاد دانشگاه، بازی میکند که متوجه میشود فردی دقیقا شبیه او در جایی دیگر زندگی میکند. فیلم از همان ابتدا با فضای سنگین، رنگبندی زرد و تنش روانی خود، مخاطب را در دنیایی آشفته فرو میبرد. Enemy سرشار از استعارههای روانشناختی و فلسفی است که بدون تحلیل و دقت زیاد، ممکن است برای بسیاری از مخاطبان بیمعنی به نظر برسد. داستان فیلم در مرز بین واقعیت و خیال حرکت میکند و مدام این سوال را ایجاد میکند که آیا شخصیتهای فیلم واقعی هستند یا فقط زاییدهی ذهن شخصیت اصلی؟ عنکبوتهای عظیمالجثهای که در طول فیلم ظاهر میشوند، از جمله نمادهایی هستند که تفسیرهای متعددی دربارهی آنها وجود دارد. هیچ پاسخ روشنی دربارهی ماهیت اتفاقات فیلم داده نمیشود و همه چیز به برداشت شخصی بیننده بستگی دارد. Enemy یک فیلم پر از رمز و راز است که پس از پایان، ذهن مخاطب را رها نمیکند و او را به بازبینی و جستوجو برای یافتن سرنخها ترغیب میکند.
۲۰- فیلم “The Lighthouse” – جنون در انزوا و روایتی که از منطق سرپیچی میکند
فیلم The Lighthouse به کارگردانی رابرت اگرز (Robert Eggers)، فیلمی است که درک آن نیازمند تحلیل و تأمل زیاد است. ویلم دفو (Willem Dafoe) و رابرت پتینسون (Robert Pattinson) دو نگهبان فانوس دریایی هستند که در یک جزیرهی دورافتاده گرفتار میشوند. فیلم در فضایی سیاهوسفید و با کادربندیهای عجیب، حس انزوا و جنون را بهشدت منتقل میکند. The Lighthouse بهشدت از اساطیر یونانی و روانشناسی فرویدی الهام گرفته و بسیاری از اتفاقات آن نمادین هستند. در طول فیلم، مرز بین واقعیت و خیال کاملاً محو میشود و مخاطب بهسختی میتواند تشخیص دهد که چه چیزی واقعی و چه چیزی توهم است. شخصیتها دیالوگهایی پیچیده و شاعرانه دارند که فهم آنها را دشوارتر میکند. این فیلم دربارهی قدرت، تسلط، وسواس و جنون است، اما همه چیز را بهصورت مبهم ارائه میدهد.
۲۱- فیلم “The Fountain” – سفری در زمان و معنویت که ذهن را به چالش میکشد
فیلم The Fountain به کارگردانی دارن آرونوفسکی (Darren Aronofsky) یکی از شاعرانهترین و درعینحال گیجکنندهترین فیلمهای تاریخ سینما است. هیو جکمن (Hugh Jackman) و ریچل وایس (Rachel Weisz) نقشهای اصلی این فیلم را ایفا میکنند. داستان فیلم در سه دورهی زمانی مختلف روایت میشود: گذشتهای در دوران اسپانیا، زمان حال و آیندهای دور که شخصیت اصلی در یک گوی شفاف در میان کیهان سرگردان است. The Fountain دربارهی مرگ، جاودانگی، عشق و رنج است، اما روایت آن بهگونهای طراحی شده که مخاطب را در لایههای مختلف داستان غرق کند. یکی از چالشهای اصلی این فیلم، روایت غیرخطی و درهمتنیدهای است که بین این سه دورهی زمانی حرکت میکند بدون اینکه توضیح واضحی برای ارتباط میان آنها ارائه دهد. بسیاری از لحظات فیلم سرشار از نمادگرایی و استعاره هستند، مانند درخت زندگی (Tree of Life) که بهعنوان عنصر کلیدی در داستان مطرح میشود. همچنین، فیلم بهشدت تحت تأثیر فلسفهی بودیسم و مفاهیم هستیشناسی است، که درک آن را برای بسیاری از مخاطبان دشوار میکند. موسیقی و تصاویر فیلم نیز بهگونهای طراحی شدهاند که حس یک رویا یا تجربهی عرفانی را تداعی میکنند، که ممکن است برای برخی از بینندگان گیجکننده باشد. بسیاری از مخاطبان بعد از دیدن فیلم، برداشتهای متفاوتی از داستان دارند و مشخص نیست که آیا این سه خط زمانی واقعاً اتفاق میافتند یا صرفاً بازتابی از ذهن شخصیت اصلی هستند. The Fountain فیلمی است که نیاز به تماشای چندباره و تحلیل فلسفی دارد تا مفاهیم عمیق آن بهدرستی درک شود.
۲۲- فیلم “Under the Silver Lake” – یک معمای توطئهآمیز که واقعیت را زیر سؤال میبرد
فیلم Under the Silver Lake ساختهی دیوید رابرت میچل (David Robert Mitchell) یکی از فیلمهایی است که ترکیبی از ژانر نوآر، رمزگشاییهای رازآلود و سورئالیسم را ارائه میدهد. اندرو گارفیلد (Andrew Garfield) در نقش “سم”، مردی بیکار و سرگردان در لسآنجلس بازی میکند که ناگهان درگیر معمایی پیچیده دربارهی ناپدید شدن یک زن میشود. فیلم پر از نشانههای پنهان، نمادها و ارجاعات به فرهنگ عامه (Pop Culture) است که بسیاری از آنها نیاز به اطلاعات قبلی دارند تا درک شوند. یکی از دلایل سختفهم بودن این فیلم، استفادهی آن از نظریههای توطئه است که مرز بین واقعیت و توهم را کاملاً مبهم میکند. شخصیت اصلی در مسیری عجیب و پرپیچوخم حرکت میکند که در آن هرچیزی میتواند یک سرنخ مخفی باشد، از نقاشیهای روی دیوار گرفته تا متن ترانههای موسیقی. Under the Silver Lake بهشدت از فضای سورئال الهام گرفته و شباهتهایی به آثار دیوید لینچ دارد، بهویژه در نحوهی روایت رویاگونهی داستان. فیلم بارها به گونهای پیش میرود که به نظر میرسد شخصیت اصلی گرفتار پارانویا شده و ممکن است تمام آنچه میبیند ساختهی ذهن خودش باشد. برخی صحنهها کاملاً بدون توضیح رها میشوند، درحالیکه به نظر میرسد سرنخهایی برای حل معما دارند، اما هرچه مخاطب بیشتر تلاش میکند، بیشتر در سردرگمی فرو میرود. Under the Silver Lake یکی از آن فیلمهایی است که هرچه بیشتر به جزئیات آن دقت کنید، بیشتر احساس میکنید که چیزهای بیشتری برای کشف کردن دارد. این فیلم برای مخاطبانی که به دنبال یک روایت سنتی و مشخص هستند، احتمالاً گیجکننده و غیرقابل درک خواهد بود.
۲۳- فیلم “Possession” – تلاقی جنون، وحشت و استعارههای سنگین روانشناختی
فیلم Possession به کارگردانی آندری ژووافسکی (Andrzej Żuławski) یکی از عجیبترین و درعینحال سختفهمترین فیلمهای تاریخ سینما است. ایزابل آجانی (Isabelle Adjani) و سم نیل (Sam Neill) در این فیلم نقش یک زوج در حال فروپاشی را بازی میکنند که زندگی آنها به سمت جنون و وحشت میرود. فیلم از همان ابتدا فضایی ناآرام و دیوانهوار دارد که در طول داستان، هرچه بیشتر به سوی آشفتگی کامل حرکت میکند. یکی از چالشهای اصلی فیلم این است که مرز میان واقعیت و استعاره کاملاً محو شده و مشخص نیست که اتفاقات فیلم تا چه حد واقعی هستند. رفتار شخصیتها بسیار غیرعادی است و بسیاری از لحظات فیلم به نظر میرسد بیشتر نمادین هستند تا روایتی مستقیم از یک ماجرا. در نیمهی دوم فیلم، داستان وارد مسیری کاملاً سورئال و غیرقابلپیشبینی میشود که شامل عناصری از وحشت بدنی (Body Horror) و روانشناسی فرویدی است. فیلم همچنین بهشدت بر ابهام و عدم ارائهی پاسخهای قطعی تأکید دارد، که باعث میشود مخاطب در تمام مدت احساس کند در حال تماشای یک کابوس است. بسیاری از تحلیلگران فیلم، Possession را تفسیری بر ناپایداری روانی و اضطراب عاطفی میدانند، اما هیچ پاسخ روشنی برای اتفاقات فیلم وجود ندارد. این فیلم به دلیل فضای ناآرام و روایت غیرمعمول خود، بهراحتی یکی از دیرفهمترین آثار سینمایی محسوب میشود.
۲۴- فیلم “A Ghost Story” – روایتی شاعرانه دربارهی زمان و خاطرات
فیلم A Ghost Story ساختهی دیوید لاوری (David Lowery) یک فیلم مینیمالیستی و درعینحال پر از مفاهیم پیچیده دربارهی گذر زمان، مرگ و خاطره است. کیسی افلک (Casey Affleck) و رونی مارا (Rooney Mara) نقشهای اصلی این فیلم را ایفا میکنند. داستان دربارهی مردی است که پس از مرگ، به شکل یک روح با ملحفهی سفید در خانهی خود باقی میماند و شاهد تغییرات تدریجی اطرافش در طول سالها میشود. آنچه این فیلم را دیرفهم میکند، روایت بسیار آهسته، استفادهی حداقلی از دیالوگ و زمانبندی نامتعارف آن است. برخی صحنهها مانند سکانس معروف خوردن پای توسط شخصیت زن، چندین دقیقه به طول میانجامند بدون اینکه اتفاق خاصی رخ دهد. A Ghost Story از طریق سبک روایت خود، مخاطب را مجبور به تجربهی مفهوم زمان به شیوهای غیرمعمول میکند که میتواند برای بسیاری از بینندگان چالشبرانگیز باشد. فیلم همچنین دارای یک پرش زمانی ناگهانی به آینده و گذشته است که باعث میشود داستان کاملاً غیرخطی شود. علاوه بر این، بسیاری از مفاهیم فیلم استعاری هستند و هیچ توضیح مستقیمی برای آنها داده نمیشود. A Ghost Story یک فیلم احساسی و فلسفی است که برای مخاطبانی که به روایتهای کلاسیک عادت دارند، ممکن است بیش از حد کند و گیجکننده به نظر برسد.
۲۵- فیلم “Stalker” – فیلمی که بیش از آنکه دیده شود، باید احساس شود
فیلم Stalker ساختهی آندری تارکوفسکی (Andrei Tarkovsky) یکی از مهمترین و سختفهمترین فیلمهای علمی-تخیلی فلسفی است. الکساندر کایدانوفسکی (Alexander Kaidanovsky) در نقش راهنما یا “استاکر” بازی میکند که دو مرد را به منطقهای مرموز به نام “The Zone” میبرد. در این منطقه، اتاقی وجود دارد که گفته میشود میتواند عمیقترین آرزوهای افراد را برآورده کند. بااینحال، فیلم برخلاف انتظارات ژانر علمی-تخیلی، هیچ اتفاق اکشن یا جلوهی ویژهای ندارد و بیشتر بر فلسفهی زندگی، ایمان و هستی تمرکز دارد. Stalker به دلیل ریتم بسیار کند، دیالوگهای فلسفی و قاببندیهای طولانی، یکی از دشوارترین فیلمها برای درک است. تارکوفسکی در این فیلم بهجای ارائهی یک داستان مشخص، بیشتر بر ایجاد حس و تجربهی معنوی تمرکز کرده است. بسیاری از مخاطبان ممکن است پس از تماشای فیلم احساس کنند که چیزی از آن نفهمیدهاند، اما این دقیقاً همان چیزی است که فیلم میخواهد منتقل کند: سفری به ناشناختههای ذهن.
۲۶- فیلم “Annihilation” – تلاقی علمیتخیلی و وحشت روانشناختی در دنیایی اسرارآمیز
فیلم Annihilation ساختهی الکس گارلند (Alex Garland) یکی از فیلمهای پیچیده و عمیق در ژانر علمی-تخیلی و وحشت روانشناختی است. ناتالی پورتمن (Natalie Portman) در نقش “لنا”، زیستشناسی است که به همراه یک گروه تحقیقاتی وارد منطقهای اسرارآمیز به نام “The Shimmer” میشود. این منطقه که تحت تأثیر نیرویی ناشناخته قرار گرفته، ساختار ژنتیکی موجودات زنده را تغییر میدهد و باعث خلق ترکیبات زیستی عجیب و وحشتناک میشود. یکی از اصلیترین دلایل سختفهم بودن فیلم این است که مرز میان واقعیت و توهم بهتدریج محو میشود و مخاطب نمیتواند بهراحتی تشخیص دهد که چه چیزی در حال وقوع است. علاوه بر این، فیلم دارای استعارههای سنگین دربارهی خودتخریبی (Self-Destruction)، تغییر هویت و تکامل است که تفسیر آنها نیاز به دقت و تحلیل دارد. Annihilation برخلاف بسیاری از فیلمهای علمی-تخیلی که توضیح علمی واضحی برای اتفاقات ارائه میدهند، ترجیح میدهد پاسخهای مبهم بدهد و رازهای خود را کاملاً برملا نکند. سکانس پایانی فیلم، که شامل مواجههی شخصیت اصلی با نسخهی ناشناختهای از خودش است، یکی از انتزاعیترین و گیجکنندهترین صحنههای فیلم محسوب میشود. موسیقی وهمآلود و فضاسازی بصری عجیب فیلم نیز بر حس ناآرامی و سردرگمی مخاطب میافزاید. بسیاری از بینندگان پس از پایان فیلم همچنان سؤالاتی دربارهی مفهوم نهایی داستان و اتفاقات آن دارند. Annihilation فیلمی است که بارها باید تماشا شود تا جزئیات و لایههای پنهان آن بهدرستی آشکار شوند.
۲۷- فیلم “The Man Who Fell to Earth” – داستانی مبهم از یک بیگانه در میان انسانها
فیلم The Man Who Fell to Earth ساختهی نیکلاس روگ (Nicolas Roeg) فیلمی در ژانر علمی-تخیلی است که با روایت نامتعارف و فضای عجیب خود، درک داستان را برای مخاطب دشوار میکند. دیوید بویی (David Bowie) در نقش “توماس جروم نیوتن”، یک بیگانهای است که به زمین میآید تا منابع آب را برای سیارهی در حال نابودیاش پیدا کند. فیلم برخلاف بسیاری از آثار علمی-تخیلی که بهطور مستقیم دربارهی موجودات فضایی صحبت میکنند، بیشتر به درگیریهای درونی شخصیت اصلی و احساس بیگانگی او در میان انسانها میپردازد. تدوین نامتعارف و روایت غیرخطی فیلم باعث میشود که برخی از وقایع بدون ارتباط مشخصی به نظر برسند و درک کلی داستان دشوار شود. The Man Who Fell to Earth سرشار از صحنههای سورئال و نمادگرایی است که اغلب بدون توضیح ارائه میشوند، مانند لحظاتی که شخصیت اصلی در فضایی ناآشنا با خاطرات و توهمات درگیر است. از سوی دیگر، موسیقی و طراحی بصری فیلم حالتی وهمآلود دارند که باعث میشود بیننده احساس کند که در دنیایی غریبه و بیقاعده قرار گرفته است. مفاهیمی مانند فساد انسانی، تنهایی و از دست رفتن آرمانها در فیلم به شکلی انتزاعی مطرح میشوند که درک آنها به تحلیل بیشتری نیاز دارد. داستان فیلم در برخی لحظات عمداً پراکنده و گنگ روایت میشود، بهطوریکه مخاطب در برخی صحنهها متوجه نمیشود که آیا توماس نیوتن همچنان یک بیگانه است یا به انسانی شکستخورده تبدیل شده است. پایان فیلم نیز بهگونهای طراحی شده که پاسخ روشنی دربارهی سرنوشت شخصیت اصلی ارائه نمیدهد. The Man Who Fell to Earth فیلمی است که هر بار تماشا شود، برداشتهای متفاوتی از آن به دست میآید و این همان چیزی است که آن را دیرفهم میکند.
۲۸- فیلم “Koyaanisqatsi” – سینمایی بدون دیالوگ که مخاطب را در تفکر غرق میکند
فیلم Koyaanisqatsi به کارگردانی گادفری رجیو (Godfrey Reggio) یکی از خاصترین و درعینحال سختفهمترین فیلمهایی است که تاکنون ساخته شده است. این فیلم برخلاف روایتهای معمول سینمایی، فاقد دیالوگ، شخصیت یا داستان مشخص است و تنها از ترکیب تصاویر و موسیقی بهره میبرد. موسیقی متن اثرگذار فیلم که توسط فیلیپ گلس (Philip Glass) ساخته شده، نقش کلیدی در انتقال احساسات و مفاهیم دارد. Koyaanisqatsi در زبان سرخپوستان هاپی به معنای “زندگی نامتعادل” است و فیلم نیز تصویری از نابودی تعادل در دنیای مدرن ارائه میدهد. تصاویر فیلم از طبیعت بکر و آرام شروع شده و به تدریج به صحنههایی از زندگی شهری، صنعت، شلوغی و تخریب محیط زیست میرسد. استفاده از تکنیکهای تایملپس (Time-Lapse) و حرکت آهسته (Slow Motion) باعث میشود که مخاطب احساس کند در حال مشاهدهی جهانی بیگانه است، درحالیکه تمام تصاویر واقعی هستند. نبود دیالوگ و روایت مشخص باعث میشود که فیلم از هر بینندهای تفسیر متفاوتی دریافت کند و هیچ پاسخ قطعیای دربارهی پیام نهایی آن ارائه نشود. برخی مخاطبان فیلم را نوعی تجربهی عرفانی و فلسفی دربارهی انسان و تکنولوژی میدانند، درحالیکه برخی دیگر آن را اثری گیجکننده و بدون مفهوم مشخص توصیف میکنند. Koyaanisqatsi نمونهی نادری از سینماست که کاملاً بر احساسات و ادراک بیننده متکی است و درک آن نیازمند تفسیر شخصی است.
۲۹- فیلم “Eraserhead” – کابوسی سورئال که منطق را زیر پا میگذارد
فیلم Eraserhead به کارگردانی دیوید لینچ (David Lynch) یکی از پیچیدهترین فیلمهای تاریخ سینما و یکی از سردرگمکنندهترین تجربههای سینمایی است. جک نانس (Jack Nance) در نقش “هنری اسپنسر”، مردی تنها در دنیایی صنعتی و تاریک بازی میکند که درگیر کابوسهای عجیب و تولد فرزند هیولاییاش میشود. فیلم هیچ توضیح روشنی دربارهی اتفاقات ارائه نمیدهد و پر از تصاویر نمادین و مفاهیمی است که بهسختی قابل تفسیر هستند. فضای فیلم کاملاً وهمآلود و غیرطبیعی است، از صدای دائمی نویزهای صنعتی گرفته تا رفتار غیرعادی شخصیتها. بسیاری از تحلیلگران Eraserhead را یک کابوس بصری توصیف کردهاند که اضطراب و وحشتهای ذهنی را به تصویر میکشد. فیلم سرشار از سکانسهایی است که هیچ منطق مشخصی ندارند، مانند زنی که در رادیاتور زندگی میکند یا جنینی که دائماً گریه میکند اما ویژگیهای انسانی ندارد. این فیلم بهشدت از نمادگرایی استفاده میکند، اما هیچ پاسخ روشنی برای معناهای پنهان خود ارائه نمیدهد. روایت غیرخطی و تدوین نامتعارف باعث میشود که درک توالی زمانی فیلم دشوار باشد و بسیاری از لحظات آن مانند یک رویا یا توهم به نظر برسد. Eraserhead فیلمی نیست که بتوان آن را بهسادگی در یکبار تماشا درک کرد و بسیاری از بینندگان پس از پایان فیلم همچنان دربارهی معنای واقعی آن سردرگم هستند.
۳۰- فیلم “Solaris” – فلسفهی واقعیت و ذهن در یک دنیای ناشناخته
فیلم Solaris ساختهی آندری تارکوفسکی (Andrei Tarkovsky) یکی از عمیقترین فیلمهای علمی-تخیلی فلسفی است که ذهن بیننده را به چالش میکشد. دوناتاس بانیونیس (Donatas Banionis) در نقش “کریس کلوین”، روانشناسی است که به ایستگاهی فضایی بر فراز سیارهی سولاریس فرستاده میشود. این سیارهی اسرارآمیز میتواند خاطرات و احساسات انسانها را به واقعیت تبدیل کند و باعث ایجاد توهماتی بسیار واقعی میشود. فیلم بهجای ارائهی یک داستان علمیتخیلی استاندارد، به مباحث عمیق فلسفی دربارهی واقعیت، هویت و معنای وجود میپردازد. Solaris بهدلیل ریتم کند، دیالوگهای سنگین و تصاویر طولانیمدت، فیلمی است که حوصله و دقت زیادی میطلبد. تارکوفسکی از فضا و زمان بهگونهای استفاده میکند که ذهن مخاطب را درگیر کند و او را به تفکر دربارهی چیستی واقعیت سوق دهد.
۳۱- فیلم “The Double” – کابوسی از هویتهای گمشده و جنون تدریجی
فیلم The Double به کارگردانی ریچارد آیوادی (Richard Ayoade) فیلمی است که بر اساس رمان داستایوفسکی ساخته شده و مفاهیمی از هویت، بیگانگی و فروپاشی روانی را بررسی میکند. جسی آیزنبرگ (Jesse Eisenberg) در نقش “سایمون”، مردی خجالتی و منزوی، و “جیمز”، همزاد پرنفوذ و کاریزماتیک او بازی میکند. فیلم در فضایی تاریک، غبارآلود و محصورکننده روایت میشود که تداعیکنندهی دنیای کابوسوار و دیستوپیایی است. آنچه The Double را دیریاب میکند، روایتی است که مرز بین واقعیت و توهم را محو کرده و هیچ توضیح روشنی دربارهی اتفاقات ارائه نمیدهد. داستان حول محور این سوال میچرخد که آیا “جیمز” واقعاً یک شخصیت جداگانه است یا صرفاً بخش سرکوبشدهی ذهن سایمون که حالا جان گرفته است. فیلم از تدوین و قاببندیهای خاصی استفاده میکند که فضای آشفته و روانپریشانهی داستان را تقویت میکنند. همچنین، دیالوگها بهگونهای نوشته شدهاند که گاهی اوقات احساس میشود شخصیتها در یک حلقهی بیپایان از پاسخهای غیرمستقیم گرفتار شدهاند. The Double شباهتهایی به آثار فرانتس کافکا و دیوید لینچ دارد، زیرا داستان آن بهگونهای پیش میرود که شخصیت اصلی هرچه بیشتر تلاش میکند، بیشتر در بنبست فرو میرود. فیلم بدون هیچ نتیجهگیری روشنی به پایان میرسد و هیچ پاسخ قطعی دربارهی اینکه واقعاً چه اتفاقی افتاده، ارائه نمیدهد. این ابهام و سبک بصری منحصربهفرد، The Double را به فیلمی تبدیل کرده که برای بسیاری از بینندگان، دیرفهم و گیجکننده است.
۳۲- فیلم “Upstream Color” – ترکیبی از عشق، کنترل ذهن و تجربهای سینمایی غیرعادی
فیلم Upstream Color ساختهی شین کاروث (Shane Carruth) یکی از تجربیترین و انتزاعیترین فیلمهایی است که به دلیل ساختار غیرمتعارف خود، درک آن دشوار است. ایمی سیمتز (Amy Seimetz) در نقش “کریس” و شین کاروث در نقش “جف” بازی میکنند، دو فردی که بهنظر میرسد با یکدیگر ارتباطی عمیق اما ناشناخته دارند. داستان فیلم درباره یک چرخهی زیستی عجیب از انگلها، خوکها و انسانها است که همهی آنها بهنوعی به یکدیگر متصل شدهاند. فیلم هیچ توضیح مستقیمی دربارهی این ارتباط نمیدهد و مخاطب باید بهمرور از طریق تصاویر، صداها و حسهای ارائهشده، خودش معنای داستان را استخراج کند. تدوین نامتعارف فیلم باعث میشود که صحنهها ناگهان تغییر کنند و رویدادها بدون ترتیب مشخصی به هم متصل شوند، که این امر درک روایت را دشوار میکند. دیالوگها به حداقل رسیدهاند و بسیاری از لحظات فیلم بهجای گفتار، از حس و موسیقی برای انتقال پیام استفاده میکنند. Upstream Color ترکیبی از علمی-تخیلی، درام و رومانس است، اما هیچیک از این ژانرها را به شیوهای سنتی دنبال نمیکند. مخاطب در بیشتر فیلم نمیداند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و تنها در پایان، ممکن است سرنخهایی را کنار هم قرار دهد. این فیلم بهشدت به نمادگرایی و تفسیر شخصی متکی است و هیچگونه پاسخ روشنی ارائه نمیدهد. بسیاری از بینندگان معتقدند که Upstream Color بیش از آنکه یک فیلم باشد، یک تجربهی سینمایی است که تنها با احساس و شهود درک میشود.
۳۳- فیلم “Alps” – روایت عجیبی از هویت و مرگ در فضایی سرد و ناآشنا
فیلم Alps ساختهی یورگوس لانتیموس (Yorgos Lanthimos) فیلمی عجیب و بهشدت دیرفهم است که به بررسی ماهیت هویت و سوگواری میپردازد. آریانه لابد (Ariane Labed) و آنگلکی پاپولیا (Angeliki Papoulia) از جمله بازیگران اصلی فیلم هستند که در داستانی غریب و بیگانه، نقش افرادی را بازی میکنند که برای خانوادههای داغدیده، نقش عزیزان ازدسترفتهشان را بازی میکنند. فیلم از همان ابتدا بدون ارائهی اطلاعات واضح، مخاطب را در فضایی خشک و ناآشنا رها میکند که پر از دیالوگهای غیرعادی و رفتارهای سرد شخصیتها است. یکی از دلایل سختفهم بودن Alps این است که فیلم در ارائهی احساسات انسانی از سبک خاصی پیروی میکند که در آن شخصیتها تقریباً بدون احساس به نظر میرسند. دیالوگها و روابط میان شخصیتها بهگونهای است که گویی آنها خودشان نیز نمیدانند چه احساسی باید داشته باشند. لانتیموس در این فیلم مانند آثار دیگرش، از روایتی مینیمالیستی و ریتمی کند استفاده کرده که باعث میشود برخی از بینندگان نتوانند بهراحتی با داستان ارتباط برقرار کنند. موضوع اصلی فیلم این است که انسان چگونه با از دست دادن عزیزان خود کنار میآید، اما این مفهوم بهصورت استعاری و غیرمستقیم ارائه شده است. بسیاری از لحظات فیلم بهگونهای طراحی شدهاند که احساس بیگانگی و عدم تعلق را به مخاطب منتقل کنند. پایان فیلم نیز بدون نتیجهگیری مشخصی به پایان میرسد و مخاطب را با سؤالاتی بیپاسخ رها میکند.
۳۴- فیلم “Beyond the Black Rainbow” – کابوسی بصری که منطق روایی را زیر پا میگذارد
فیلم Beyond the Black Rainbow به کارگردانی پانوس کوسماتوس (Panos Cosmatos) یکی از آوانگاردترین فیلمهای علمی-تخیلی و سورئال است که از لحاظ بصری و احساسی، تجربهای منحصربهفرد را ارائه میدهد. مایکل راجرز (Michael Rogers) و اوا بورن (Eva Bourne) در این فیلم در نقش شخصیتهایی مرموز در یک مرکز تحقیقاتی اسرارآمیز بازی میکنند. داستان دربارهی یک دختر با قدرتهای خاص است که در یک مرکز تحقیقاتی تحت آزمایش و کنترل قرار گرفته است. اما این فیلم بهجای ارائهی یک روایت مشخص، بیشتر بر اتمسفر، رنگهای شدید و موسیقی الکترونیک خود تکیه دارد تا فضایی عمیقاً ناآرامکننده خلق کند. دیالوگها بسیار کم و مرموز هستند و اغلب صحنهها تنها با نورپردازی و موسیقی پیش میروند که فهم داستان را دشوارتر میکند. فیلم بهشدت تحت تأثیر سینمای دههی ۷۰ و ۸۰ و سبک بصری فیلمهایی مانند 2001: A Space Odyssey است. بیشتر لحظات فیلم حالتی خوابگونه دارند که احساس یک توهم یا تجربهی روانگردان را منتقل میکنند. Beyond the Black Rainbow با سرعت روایت بسیار کند و تمرکز بر فضا بهجای داستان، برای بسیاری از مخاطبان یک اثر گیجکننده محسوب میشود. این فیلم نیاز به صبر و تفسیر دارد، زیرا هر سکانس میتواند معنایی پنهان داشته باشد. برای کسانی که به روایتهای متعارف سینمایی عادت دارند، Beyond the Black Rainbow یک معماست که بهراحتی قابل رمزگشایی نیست.
۳۵- “Holy Motors” – تئاتری از زندگی و مرگ که ژانرها را به هم میریزد
فیلم Holy Motors ساختهی لئوس کاراکس (Leos Carax) یکی از عجیبترین فیلمهایی است که ساختار معمول سینمایی را کاملاً از بین میبرد. دنی لاوان (Denis Lavant) در نقش “اسکار” بازی میکند، مردی که در طول روز بارها هویت خود را تغییر میدهد و نقشهای متفاوتی را در مکانهای مختلف بازی میکند. فیلم عملاً هیچ روایت خطیای ندارد و هر صحنهاش میتواند متعلق به یک دنیای کاملاً متفاوت باشد. Holy Motors ترکیبی از درام، فانتزی، موزیکال و حتی لحظات عجیب و کمیک است که مرز بین واقعیت و نمایش را از بین میبرد. درک ارتباط بین این صحنههای بهظاهر نامرتبط، یکی از چالشهای اصلی فیلم است. این فیلم مانند یک رویای سینمایی است که هرچه بیشتر تلاش کنید معنای آن را درک کنید، بیشتر در لایههای پیچیدهی آن گم میشوید.