نقدی بر فیلم «نگار»
«جیم کری» ایران یکدفعه «کریستوفر نولان» شد!
آخرین فیلم سینمایی رامبد جوان فرسنگها با ساخته های قبلیاش فاصله دارد. در تحلیل فیلم سینمایی «نگار» یک مسئله بسیار مهم وجود دارد که کارگردان مستقل از جایگاه تلویزیونیاش با قالب دیگری میاندیشد و الگوهای فکریاش نه به شکل متظاهرانه، بلکه به صورت متفکرانه با آن چیزی که هست متفاوت است. الگوهای ذهنی و فکری که خیلی فراتر از سینمای ایران است. «نگار» با ساختار و چهارچوبهای مشی و روش اندیشه در سینمای ایران به شدت فاصله دارد.
«جوان» چند سالی پس از آخرین فیلمش و اجرای برنامه خندوانه، به یک دگراندیشی محض و ناب دچار شده و طلیعه تغییر در دیدگاهش را در فیلم «نگار» به وضوح می توان دید.
شخصیت اصلی فیلم «جوان» به یک شک ساده قهرمانانه سینمای مبتلا نیست، ظن او هیومی و دکارتی است. فیلم نیز به تناسب نگرشهای فلسفی در متن و زیر لایه های فیلم از حیث روایت و اجرا بسیار متفاوت است و نوعی همگونی خاص مخاطب را ترغیب به دیدن این فیلم شعف انگیز می کند.
اگر با چهارچوب های مرسوم و کلیشهای نقد در سینمای ایران فیلم را ارزیابی کنیم، فیلم «نگار» روایت یک داستان انتقامجویانه مکاشفهگراست. اما اگر متن فیلم در سادگی خیلی فلسفی و حقیقت جویانه است. ساختار فیلم هم در پیوست با شالوده فکری کارگردان، او را به یک رستگاری بصری فوق العاده می رساند. نکته مهم این است که همه چیز فیلم به اندیشه نویسنده و کارگردان شباهت دارد. فیلمنامه خیلی پر مغز و استخواندار است، اجرای فیلم نیز فراتر از فیلمنامه پرو پیمان آن است.
ظاهر ساده روایت این است: " فرامرز ولیان (علیرضا شجاع نوری) پدر مقروض و ورشکسته نگار( نگار جواهریان) ظاهرا خودکشی کرده است. او قبل از مرگش خانه خودش را فروخته است. نگار و مادر مجبور هستند خانهشان را تخلیه کنند. مدارکی به دست نگار می رسد که او را در مقابل «وحید بهتاش» قرار می دهد و با ماجرای یک چک منسوخ نگار وارد کند و کاوانهای می شود.
اما پس از مرگ پدر شخصیت اصلی فیلم دچار یک دگرسانی میشود. این دگرسانی در ابتدا در مورد پدر و سپس در مورد سایر شخصیتهای فیلم اتفاق می افتد. یک گزاره فلسفی ساده، قالبی نمایشی به خود میگیرد و مولفان نگرههای ذهنی خود را چاشنی اثر میکنند. دگرسانی و زیستن جای دیگران و تسخیر ساحت دیگران مولفه روایی تازه ای است که در برخی فیلمهای هالیودی به شکل علمی مورد استفاده داستانی قرار گرفته است. «دگرسانی» نه به عنوان یک پدیده فلسفی بلکه به عنوان یک پدیده علمی در فیلمهای کدمنبع( دانکن جونز) و شق داروینیستی اش در فیلم «ماه» باز هم به کارگردانی همین کارگردان، دستمایه های داستانی متقاوتی را خلق کرده است. اما رامبد جوان در فیلم نگار از مولفه دگرسانی به شکل فلسفی و با بهرهبری از عالم رویا که به فرهنگ شرقی ما نزدیکتر است استفاده میکند. یک دگرسانی قابل تقلیل که مثل فیلمهای هالیوودی جنبه علمی و تخیلی به خود نمیگیرد و یک مرز مشخصی دارد و «منِ» شخصیت محوری، یعنی «نگار» به مخاطره نمیافتد. در شکل علمی تخیلی دانکن جونز در فیلم کد منبع «منِ» شخصیت اصلی فیلم یعنی کالتر استیونس ( جیک جینهال) کاملا دگرگون میشود یا درفیلم «ماه» فرآیند دگرسانی به تولید انسانی «منِ» های فراوانی دچار میشود. کاراکترهایی که در جهان سینما با پدیده دگرسانی مواجه می شوند ر زیست دوگانه و یا چندگانهای را تجربه میکنند. استباط ساده این است که جای افراد دیگر زیستن را تجربه میکنند و چنین شخصیت هایی کاراکترهای معمولی و سادهای نیستند.
پرسوناژهایی که «منِ» دیگری را تجربه می کنند یا به «منِ» دیگران می رسند دچار نوعی دلهره و دلشوره هراس می شوند که نباید این هراس هایدگری باشد. بلکه این هراس نوعی «ترسْ آگاهی» در مواجه با نوع زیست دیگران است. در فرآیند دگر سانی وقتی « نگار» نخستین بار با«منِ»پدرش زندگی می کند صورتی عریان و مطلقی از زیست را تجربه می کند و روانپریشی نگار برای مخاصمه و جدال با آنتاگونیست های روایی منطق پیدا می کند. اما خود نگار در این کشاکش عریانی «منِکالبدی» خود را درک میکند و به نوعی خودشناسی متعالی دست پیدا میکند. به همین دلیل حتی سلاح دست گرفتنش منطقی وآدمیزادی است و رفتار هیستریک این شخصیت را کاملا قابل توجیه میکند. نگار قبل از اینکه به ستیزه با دیگران دچار شود، دچار یک ستیزه از درون است. این ستیزه منجر به این مسئله میشود که او از دشمنانش انتقام سختی بگیرد.
ضمن اینکه در مورد ترس آگاهی نگار باید نوشت که این ترس آگاهی ناظر بر نظرات هایدگر، ناظر به نیستی، پس از دگرسانی نیست. نکته مهم این است که این شیوه استفاده از مفهوم و «منِ دیگران» و دگرسانی چقدر تازه با طراوات در یک فیلم سینمایی ایرانی ظهور و بروز داشته است.
در اغلب دگرسانیهای هالیوودی، زمان برگشت ناپذیر و نوعی نگره الحادی چاشنی پدیده دگرسانی میشود. صادقانه مینویسم انگارههای کفر آمیز در نمایشی شدن چنین پدیدههایی رویه مطلقی دارد. چرا الحاد با مفهوم دگرسانی قرابت و نزدیکی دارد؟ دلیلش خیلی ساده است. نفی زمان خطی سبب میشود که پدیده دگرسانی به خلق و بازآفرینش منجر شود، مصداقش همان اتفاقی است که در فیلم کد منبع ( دانکن جونز) می افتد. اما نویسندگان این اثر با اتکا به مفهوم «زمان برگشتناپذیر» مایههای شرقی زیبایی به این اثر جنون آمیز داده اند. نکته مهم در نمایش دگرسانی در فیلم نگار این است که اصل وجود جهان خارج ، ساختار و خصوصیتهای تابع معرفت شناسی است و از تعدد پارادایمها و تعدد جهانهای ذهنی سخن می گوید. تلازم میان نسبیگرایی و ضد رئالیسم در متن اثر به خوبی رعایت شده است. رامبد جوان در فیلم نگار جهانی خلق میکند که صرفا حاصل وجوه اشتراک چهارچوبهای مفهومی دگرسانی در نسبت با علو غریبه نیست. نوعی نسبیت وجود شناختی در شخصیت نگار متجلی است که فیلمساز نوعی معناشناسی خود ویرانگر را چاشنی آن میکند والبته فیلمنامه نویس چقدر باهوش بوده که ، جهان خارج از بان و ذهن را نادیده نمی گیرد.
بسیاری از فیلسوفان شک گرا از نسبی گرایی معرفتی به نسبی گرایی وجود شناختی رسیدند و در این جستجو نگار مبتلا به نسبی گرا وجود نمی شود و روایت ذهنی فیلم نیز یک سفر ذهنی در نسبت بامتافیزیک نیست. رامبد جوان خیلی موجود پیچیده ای است از طرفی با اجرای خنده وانه جایگاهی شبیه «رابین ویلیامز» و جیم کری را در تلویزیون ایفا میکند و از سوی دیگری فیلم با مایه های کریستوفر نولان می سازد.خیلی تعجب برانگیز است.