با واژهها چاقو میساختیم
شاعر: سپیده ثابتیان

با واژهها
چاقو میساختیم
قافل از اینکه
چاقوهای بیدسته
خطوط سرنوشتمان را هم عوض میکند
هر شب
دستهایت را
در اشکهایم میشستی
اگر تمام رودها
به چشمهایم میریخت
پاک نمیشد
وقتی دستهایت را میگرفتم
تا خوابم ببرد
و روزها
با سه نفر بیدار میشدم
کسی که در آغوشم میکشید
تویی که میراندیم
آنکه در آینه میدیدم
من
با هیچ سه نفری جمع نمیشوم
آینه را میشکنم
حرمت هر چیز شکسته شود
هزار برابر میشود
هزاران از من
از تو
آخرین ضربه را به خودم میزنم
این تقدیری است
که در دستهایم حک کردم
و تو ...
سپیده_ثابتیان