نمیدانم کجایی!
پوراندخت دیوانیان

نمیدانم کجایی!
اما میدانم هرجای این دنیا که باشی آنجا زیباترین مکان است...
در دشتهای سبز...
در هوهوی موسیقی باد...
میدانی من بر سطر سطر لوح دلم از تو نگاشتم...از تو...
زیبایی گل به واسطه تو جان گرفت،
و پاکی شبنم به یمن حضور تو آفریده شده است... خورشید اگر میچرخد، نه بر گرد زمین!
که بر محور عشق تو میگردد...
ای جویبار جاری در ذره ذره وجود...
ای سبزترین بهار هستی... تو روحم را بسوی ایمان روانه کردی...
آه که چقدر به تو مشتاقم، خطا در وادی حضورت مفهوم ندارد...
نام تو باران پاک بهاریست،
نام تو سبزی نهفته در ذهن بهار است،
نام تو عشق است...
تورا به نام خودت میخوانم!
به نام پاکت به زیباترین نامت،
به بارانترین نامت و به سبزینه ترینش، نشسته در سماع بیقرار عارفان...
میخوانمت در غیاب و حضور،
در سکون و عبور، میخوانمت به نام عاشقانهات،
به عاشقانهترین نامت....
به نامی که چون سروده شود،
آبی است بر تشنه کامی کویر و آرامش نابی برتشویش و سرگردانی...
در سرود رود، در موسیقی آبشار و زمزمه عاشقانه چمن به جستجوی تو مینشینم...
به جستجوی پیدای پنهانت!
آوازم، صدای غریبی است...
درک ناچیزیست از بزرگیت... میخوانمت چون تو را عاشقانه دوست دارم... دوستت دارم... ای عزیزمن، مهربان خدای من....