//
کدخبر: ۴۳۴۹۵۳ //

داستان واقعی یوزارسیف، پیامبری که مصر را نجات داد!

داستان اوزارسف اولین بار 300 سال قبل از میلاد در نوشته‌های مانتو (کاهن و تاریخ‌نگار مصری) نقل شده است. منشاء تاریخی این داستان محل بحث است و دیدگاه‌های مختلفی دربارۀ آن وجود دارد.

داستان واقعی یوزارسیف، پیامبری که مصر را نجات داد!
به گزارش فرتاک نیوز،

بیشتر ما وقتی اسم یوزارسیف را می‌شنویم، چهرۀ مصطفی زمانی در سریال «یوسف پیامبر» در ذهنمان مجسم می‌شود. خب حق هم داریم، چون احتمالا اولین بار در آن سریال بود که این اسم را شنیدیم. اما شاید جالب باشد که بدانیم به کار بردن این اسم برای حضرت یوسف صرفا محصول تخیلات فرج‌الله سلحشور نبود. در اینجا نگاهی خواهیم داشت به آنچه که دربارۀ این شخصیت در کتاب‌های تاریخی گفته شده است.

یوزارسیف یا به تلفظ درست‌تر «اوزارسف» شخصیتی پر راز و رمز است که نامش در یکی از قدیمی‌ترین کتاب‌های مربوط به تاریخ مصر ذکر شده. این کتاب با عنوان «ایگپتیکا» (Aegyptiaca) یا مصرنامه شناخته می‌شود و فردی مصری به اسم مانتو (Manetho) آن را در حدود سیصد سال قبل از میلاد تالیف کرده است. این کتاب به طور کامل به دست ما نرسیده، اما قطعاتی از آن در آثار تاریخ‌نگاران دوره‌های بعدی مثل فلاویوس ژوزفوس (مورخ یهودی قرن اول میلادی) نقل شده است.

مانتو احتمالا خودش یک شخصیت مذهبی معتقد به آیین‌های مشرکانۀ مصری بوده و نگاهی منفی نسبت به یهودیان داشته است. مانتو داستان اوزارسف را در بخشی از کتاب خود و در بیان ماجرا‌های دوران فرمانروایی فرعونی به اسم آمنوپیس ذکر کرده است. خلاصۀ این ماجرا به این صورت است:

آمنوپیس تمایل داشت که خدایان را مشاهده کند. او این تمایل را با کاهن و پیشگوی مخصوص خود در میان گذاشت. کاهن به او می‌گوید تنها در صورتی قادر به دیدن خدایان خواهد بود که سرزمین مصر را از وجود افراد جذامی و آلوده پاک کند. به فرمان آمنوپیس هشتادهزار نفر از اینگونه افراد را از سراسر مصر جمع کردند و به معادن سنگ شرق نیل فرستادند. اما چون در میان این افراد کاهنان و شخصیت‌های مذهبی هم وجود داشتند، کاهن دربار از عاقبت عمل خود ترسید و چون به او الهام شد که این عمل نتیجۀ شومی خواهد داشت، خودکشی کرد و این باعث اندوه و دلسردی آمنوپیس شد.

بعد از مدتی طولانی، مردمان تبعید شده که روزگار سختی داشتند از فرعون درخواست می‌کنند که آن‌ها را به شهر متروکۀ آواریس بفرستد تا در آنجا زندگی کنند. شهر آواریس در اصل محل زندگی چوپانانی بود که چندین سال قبل از آن به سرزمین فلسطین تبعید شده بودند. آمنوپیس با این درخواست موافق می‌کند.

اما وقتی آن‌ها به شهر آواریس رسیدند آنجا را به پایگاهی برای شورش تبدیل کردند. آن‌ها یکی از کاهنان شهر هلیوپولیس به اسم اوزارسف را به رهبری خود برگزیدند و نسبت به او سوگند وفاداری خوردند. مانتو می‌گوید که نام اوزارسف برگرفته از نام اوزیریس خدای مصری بود. اوزارسف قوانینی برای آن‌ها وضع می‌کند از جمله اینکه نباید خدایان مصری را بپرستند، نباید از قربانی کردن حیواناتی که برای مصریان مقدس هستند دست بکشند و نباید با کسانی جز همکیشان خودشان ازدواج کنند.

اوزارسف در ادامه، به چوپانانی که قبلا به فلسطین تبعید شده بودند نامه می‌نویسد و از آن‌ها می‌خواهد که به کمک این شورش بیایند. چوپانان قبول می‌کنند و دویست هزار نفر از آنان به سمت مصر حرکت می‌کنند. آمنوپیس ابتدا برای جنگ آماده می‌شود، اما بعد تصمیم می‌گیرد که به همراه فرزند خردسالش رامسس از مصر فرار کند و به اتیوپی پناهنده شود. به این ترتیب حکومت مصر به دست اوزارسف و پیروانش می‌افتد. مانتو می‌گوید آن‌ها سیزده سال حکومت کردند و در این دوره مجسمه‌های خدایان را نابود کردند و معابد مصری را به آشپزخانه‌ای برای طبخ حیوانات تبدیل کردند؛ حیواناتی که مصری‌ها قبلا آن‌ها را می‌پرستیدند. آخرین نکته‌ای که مانتو دربارۀ اوزارسف می‌گوید این است که او در نهایت نام خود را به موسی تغییر داد. طبق گفتۀ او بعد از سیزده سال رامسس پسر آمنوپیس دوباره به مصر حمله می‌کند و سلطنت را پس می‌گیرد.

خود ژوزفوس که اولین بار عبارات مانتو را نقل کرده، می‌گوید او دروغ و افسانه را با حقایق درآمیخته است. از نظر ژوزفوس (که دیدگاهش مبتنی بر تورات است) موسی حدود پانصد سال قبل از زمانی که مانتو می‌گوید زندگی می‌کرده و قطعا هیچ نسبتی با خدایان مصری مثل اوزیریس نداشته است؛ بنابراین طبیعتا از نظر او اوزارسف با یوسف هم نمی‌تواند ارتباطی داشته باشد، چون یوسف حتی از موسی هم قدیمی‌تر است.

هیچ یک از تاریخ‌نگاران معاصر هم اعتقاد ندارند که کتاب مانتو مطابقت دقیقی با وقایع تاریخی داشته باشد. در واقع کتاب او آمیخته‌ای از افسانه‌ها و واقعیات تاریخی است و بنابراین دربارۀ مطالب کتاب او و چگونگی تطبیق آن‌ها با وقایع تاریخی بحث‌ها و دیدگاه‌های فراوانی وجود دارد. داستان اوزارسف هم از این قاعده مستثنی نیست و دیدگاه‌های متفاوتی دربارۀ آن وجود دارد.

این‌که نام اوزارسف از کجا می‌آید یکی از نکات مورد بحث است. یک دیدگاه این است که اصل داستان ترکیبی از داستان‌هایی است که مصری‌ها از یهودیان دربارۀ موسی و یوسف شنیده بودند. چنانکه در داستان می‌توان دید بعضی از مضامین شبیه به داستان موسی و بعضی دیگر شبیه به سرگذشت یوسف است. مثلا اینکه دشمن نهایی اوزارسف نامش رامسس است، اوزارسف را به شخصیت موسی پیوند می‌دهد (چنان که خود مانتو هم او را با موسی یکی گرفته). از طرف دیگر نام اوزارسف بی‌شباهت به ترکیبی از نام‌های اوزیریس و یوسف نیست.

دیدگاه دیگری هست که این داستان را با دوران هیکسوس (Hyksos) مرتبط می‌داند. هیکسوس در لفظ به معنی «فرمانروای خارجی» است و اصطلاحا به سلسله‌ای از پادشاهان غیر مصری گفته می‌شود که بر اساس یافته‌های تاریخی در زمانی حدود 1500 تا 1650 سال قبل از میلاد بر مصر فرمانروایی می‌کردند. اطلاعات زیادی دربارۀ نام این پادشاهان و وضعیت مصر در دوران فرمانروایی آن‌ها در دست نیست، اما یافته‌های باستانشناسی در تل‌الضبعه در نزدیک دلتای نیل نشان می‌دهد که این پادشاهان تباری سامی و کنعانی داشته‌اند و معابد آن‌ها نیز نشان از آیین‌هایی مشابه با آیین‌های بابلی و مردمان سامی دارد.

مورخان قدیمی یهودی مثل ژوزفوس، هیکسوس‌ها را با یهودی‌ها و دوران آن‌ها را با دوران پادشاهی شاهان یهود یکی گرفته‌اند. در بین تاریخ‌شناسان معاصر، برای مثال هاوارد ووس (Howard Vos) حتی توصیفاتی را که در کتاب مقدس از پیراهن یوسف شده است، با شکل لباس کنعانی‌های ترسیم شده در نقاشی‌های مقبرۀ خنومهوتپ دوم (تصویر زیر) مشابه می‌داند.

دیدگاهی هم وجود دارد که کل ماجرا را با اصلاحات مذهبی فرعونی به اسم آخناتون پیوند می‌دهد. آخناتون فرعونی است که حدودا در 1300 سال قبل از میلاد بر مصر حکمرانی میکرده است. او ابتدا آمنهوتپ چهارم نام داشته است، اما نام خود را به آخناتون تغییر می‌دهد و تغییرات گسترده‌ای در مذهب مصری ایجاد می‌کند و کثرت خدایان را با نوعی از یکتاپرستی جایگزین می‌کند. او آتون را (که پیش از آن صرفا خدای خورشید بود) به عنوان خدای واحد معرفی کرد و دستور داد که معابد سایر خدایان را ویران کنند و تمثال‌های خدایان را از بین ببرند. بعد از مرگ آخناتون مصر دوباره به تدریج به سمت چندخدایی بازگشت (تصویر زیر یکی از الواحی است که آخناتون را به شکل ابوالهول و در حال پرستش آتون نشان می‌دهد).

در هر صورت داستان اوزارسف دقیقا به همان صورتی که مانتو نقل کرده نمی‌تواند واقعیت تاریخی داشته باشد، اما این احتمال بسیار قوی است که مجموعه‌ای از وقایع تاریخی به شکلی در‌هم‌آمیخته این داستان را شکل داده باشند. حضور پادشاهان نژاد سامی در مصر، شکل‌گیری دوره‌هایی از یکتاپرستی و درگیری‌های میان مصریان و سامی‌ها وقایعی تاریخی است که یافته‌های باستانشناسی آن‌ها را تایید می‌کنند؛ بنابراین منشاء واقعی داشتن داستان اوزارسف چیزی نیست که بتوان با استنادات علمی آن را کاملا مردود دانست.

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۳۴۹۵۳ //
ارسال نظر