ماجرای زنی که مرتب از چاله به چاه می افتاد
جنگ تن به تن ایدز با دختر دانشجو مشهدی / ماجرای چگونه بیمار شدن این زن
غرش ابرهای سیل آسا در آسمان زندگی اش تمامی نداشت. رعدهای وحشتناک مانند فوت همسر، اعتیاد، از دست دادن فرزند و از همه بدتر ابتلا به ویروس ایدز یکی پس از دیگری بر سرش فرود آمدند و زندگی اش را تار و مار کردند.
بعد از مدت ها کشمکش با سیاهی دود حالا دست روی زانویش گذاشته تا از خاکستر نشینی رهایی یابد. زن معتاد درباره زندگی اش می گوید: دانشجوی مهندسی ریاضی بودم اما در یک اتفاق اعداد و ارقام زندگی ام به هم ریخت و رفوزه شدم. در حین تحصیل به درخواست پدرم تن به ازدواج دادم و به همین علت مرخصی تحصیلی گرفتم.
بعد از ازدواج و کش و قوس های فراوان برای رفتن به دانشگاه متوجه شدم حامله هستم. به ناچار مرخصی ام را تمدید کردم تا این که اتفاق شومی افتاد و زندگی ام دگرگون شد. در فکر خرید سیسمونی بچه بودم که رخت عزا بر تن کردم و شوهرم در یک سانحه تصادف جانش را از دست داد.
یک چشم ام اشک شده بود و یک چشم ام خون. به خاطر از دست دادن همسرم خیلی بی تابی می کردم و همین ماجرا باعث شد خانواده ام به روش خودشان نسخه درمان برایم بپیچند. پدرم چون معتاد به مواد صنعتی بود تنها راه حل را خوراندن مواد به من می دانست تا آرام بگیرم. بعد از مدتی اعتیاد هم به داغم اضافه شد و مرا از درون خالی کرد و سوزاند.
با به دنیا آمدن بچه ام که اعتیاد را از من به ارث برده بود زندگی ام دچار مشکلات زیادی شد. روزها فرزندم را نزد مادرم می گذاشتم و سر زمین های مردم کارگری می کردم. خانواده شوهرم چون اهل دود نبودند چشم دیدن مرا نداشتند و می خواستند حضانت بچه را بگیرند به همین دلیل اعتیادم را مدتی کنار گذاشتم تا آب ها از آسیاب بیفتد. به محض این که قضیه حضانت بچه فیصله پیدا کرد به سراغ مواد رفتم چون تنها راه فراموش کردن غم فقدان همسر و مشکلاتم را مصرف آن می دانستم.
بعد از مدتی دوباره به اصرار پدرم با مردی که از همسرش جدا شده بود ازدواج کردم. با شوهر دومم کنار آمدم چون چاره ای نداشتم اما رفتار او تغییر نمی کرد و پرخاشگر بود. از او صاحب یک فرزند شدم. بعد از مدتی شوهرم به خاطر وقوع یک سانحه و پرداخت نکردن دیه به زندان افتاد. چون توان پرداخت هزینه و پرستاری از فرزندم را نداشتم و اعتیاد صنعتی داشتم او را از من گرفتند و به یک نهاد حمایتی دولتی تحویل دادند. شب و روز گریه می کردم چون تحمل دوری او را نداشتم.
شب ها به خاطر حال و روز سیاهم زار و برای دوری جگر گوشه ام در سکوت فریاد می زدم. نمی دانستم چه کار کنم و مدام با خودم فکر می کردم چه اشتباهی کرده ام که چنین تاوانی را باید پرداخت کنم. نه حامی داشتم و نه خانواده ای که بتوانم به آن ها تکیه کنم، تنها و بی یاور در این دنیای پوچ گیر افتاده بودم.
عمه ام قاچاقچی مواد بود برای همین خودم را به او نزدیک کردم تا از خماری پس نیفتم تا این که یک روز ماموران به خانه عمه ام آمدند و ما را با مواد گرفتند.
بعد از این ماجرا چون سابقه نداشتم و از طرفی اعتیاد داشتم به من اخطار دادند در صورت ترک نکردن اعتیادم باید به زندان بروم. وقتی دیدم زندان بیخ گوشم است به کمپ آمدم.
در کمپ بودم که دوباره دنیا دور سرم چرخید و متوجه بیماری خطرناکم شدم و روحیه ام را بدجور باختم. به ویروس ایدز مبتلا شده بودم و خودم خبر نداشتم.
با کمک مشاوران کمپ تحت درمان قرار گرفتم تا پاک شوم و به زندگی عادی و نزد فرزندم برگردم. می خواهم خودم را از باتلاق مواد بیرون بکشم تا راحت تر از پس بیماری ام برآیم.