چند فراز خواندنی از سیره اخلاقی امام باقر(ع) در ارتباط با شاگردان و جامعه
هفتم ذیالحجه سالروز شهادت امام محمد باقر(علیه السلام) است. بهمین مناسبت فرازهایی از سیره اخلاقی آن بزرگوار در ارتباط با شاگردان، دوستان، همسران و جامعه بازخوانی میشود.
هفتم ذیالحجه سالروز شهادت امام محمد باقر(علیه السلام) است.
نام مبارک امام پنجم محمد بود .
لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است , بدین جهت که : دریاى دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت .
القاب دیگرى مانند شاکر و صابر و هادى نیز براى آن حضرت ذکر کرده اند که هریک بازگوینده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .
کنیه امام ابوجعفر بود .
مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى ( ع )است .
بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن ( ع )و از سوى پدر به امام حسین ( ع ) میرسید .
پدرش حضرت سیدالساجدین , امام زین العابدین , على بن الحسین ( ع ) است .
تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدینه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سیدالشهداء کودکى بود که به چهارمین بهار زندگیش نزدیک میشد .
دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95 هجرى که سال درگذشت امام زین العابدین ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114 ه . یعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است .
در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفرصادق ( ع ) مسائلى مانند انقراض امویان و بر سر کار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسى و ظهور سرداران و مدعیانى مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانى و دیگران مطرح است , ترجمه کتابهاى فلسفى و مجادلات کلامى در این دوره پیش میآید , و عده اى از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا میشوند .
قاضیها و متکلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحب قدرتان پدید می آیند و فقه و قضاء و عقاید و کلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسیر مینماید , و تعلیمات قرآنى - به ویژه مسأله امامت و ولایت را , که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا , افکار بسیارى از حق طلبان را به حقانیت آل على ( ع ) متوجه کرده بود , و پرده از چهره زشت ستمکاران اموى ودین به دنیا فروشان برگرفته بود , به انحراف میکشاندند و احادیث نبوى را دربوته فراموشى قرار میدادند .
برخى نیز احادیثى به نفع دستگاه حاکم جعل کرده ویا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون مینمودند .
اینها عواملى بود بسیار خطرناک که باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنهابایستند .
بدین جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وى امام جعفر صادق ( ع )از موقعیت مساعد روزگار سیاسى , براى نشر تعلیمات اصیل اسلامى و معارف حقه بهره جستند , و دانشگاه تشیع و علوم اسلامى را پایه ریزى نمودند .
زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقى تعلیمات پیامبر( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند , و میبایست به تربیت شاگردانى عالم و عامل و یارانى شایسته و فداکار دست یازند , و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوین و تدریس کنند .
به همین جهت محضر امام باقر ( ع ) مرکز علماء ودانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران بنام بود .
در مکتب تربیتى امام باقر ( ع ) علم و فضیلت به مردم آموخته میشد .
ابوجعفر امام محمد باقر ( ع )متولى صدقات حضرت رسول ( ص ) و امیرالمؤمنین ( ع ) و پدر و جد خود بود واین صدقات را بر بنى هاشم و مساکین و نیازمندان تقسیم میکرد , و اداره آنهارا از جهت مالى به عهده داشت .
امام باقر ( ع ) داراى خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامى بود .
سیرت و صورتش ستوده بود .
پیوسته لباس تمیز و نومیپوشید .
در کمال وقار و شکوه حرکت میفرمود .
از آن حضرت میپرسیدند : جدت لباس کهنه و کم ارزش میپوشید , تو چرا لباس فاخر بر تن میکنى ؟ پاسخ میداد : مقتضاى تقواى جدم و فرماندارى آن روز , که محرومان و فقرا و تهیدستان زیادبودند , چنان بود .
من اگر آن لباس بپوشم در این انقلاب افکار , نمیتوانم تعظیم شعائر دین کنم .
امام پنجم ( ع ) بسیار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خویش برخورد بود .
با همه اصحاب مصافحه میکرد و دیگران را نیز بدین کار تشویق میفرمود .
در ضمن سخنانش میفرمود : مصافحه کردن کدورتهاى درونى را از بین میبرد و گناهان دوطرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - میریزد .
امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگیرى از نیازمندان و تشییع جنازه مؤمنین وعیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینى , کمال مواظبت را داشت .
میخواست سنتهاى جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بین مردم زنده کند و مکارم اخلاقى را به مردم تعلیم نماید .
در روزهاى گرم براى رسیدگى به مزارع و نخلستانها بیرون میرفت , و باکارگران و کشاورزان بیل میزد و زمین را براى کشت آماده میساخت .
آنچه ازمحصول کشاورزى - که با عرق جبین و کد یمین - به دست می آورد در راه خدا انفاق میفرمود .
بامداد که براى اداى نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) میرفت , پس از گزاردن فریضه , مردم گرداگردش جمع میشدند و از انوار دانش و فضیلت او بهره مند میگشتند .
مدت بیست سال معاویه در شام و کارگزارانش در مرزهاى دیگر اسلامى درواژگون جلوه دادن حقایق اسلامى - با زور و زر و تزویر و اجیر کردن عالمان خودفروخته - کوشش بسیار کردند .
ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهاى بی سابقه آل ابوسفیان , که مردم به حقانیت اهل بیت عصمت ( ع ) توجه کردند , در اصلاح عقاید مردم به ویژه در مسأله امامت و رهبرى , که تنها شایسته امام معصوم است , سعى بلیغ کردند و معارف حقه اسلامى را - در جهات مختلف - به مردم تعلیم دادند ; تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جایى رسید که فرزند گرامى آن امام , حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پایه گذارى نمود , و احادیث و تعلیمات اسلامى را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد .
امام سجاد ( ع )با زبان دعا و مناجات و یادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منکرو امام باقر ( ع ) با تشکیل حلقه هاى درس , زمینه این امر مهم را فراهم نمود ومسائل لازم دینى را براى مردم روشن فرمود .
رسول اکرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینى وحى الهى وظایفى را که فرزندان و اهل بیت گرامیاش در آینده انجام خواهند داد و نقشى را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت , ضمن احادیثى که از آن حضرت روایت شده , تعیین فرموده است .
چنان که در این حدیث آمده است : روزى جابر بن عبدالله انصارى که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفیاب شد .
صداى کودکى را شنید , پرسید کیستى ؟ گفت من محمد بن على بن الحسینم , جابر گفت : نزدیک بیا , سپس دست او راگرفت و بوسید و عرض کرد : روزى خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم .
فرمود : شاید زنده بمانى و محمدبن على بن الحسین که یکى از اولاد من است ملاقات کنى .سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حکمت دهد .علم و دین را نشر بده .
امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینى و تعلیم حقایق قرآنى و احادیث نبوى ( ص ) پرداخت .
این جابر بن عبدالله انصارى همان کسى است که در نخستین سال بعد از شهادت حضرت امام حسین ( ع ) به همراهى عطیه که مانند جابر از بزرگان و عالمان باتقوا و از مفسران بود , در اربعین حسینى به کربلا آمد و غسل کرد , و در حالى که عطیه دستش را گرفته بود در کنار قبر مطهر حضرت سیدالشهداء آمد و زیارت آن سرور شهیدان را انجام داد .
بارى , امام باقر علیه السلام منبع انوار حکمت و معدن احکام الهى بود .
نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت وکلمات قصار و اندرزهایى همراه است , که به ویژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است .
بنا به روایاتى که نقل شده است , در هیچ مکتب و محضرى دانشمندان خاضعتر و خاشعتر ازمحضر محمد بن على ( ع ) نبوده اند .
در زمان امیرالمؤمنین على ( ع ) گوئیا , مقام علم و ارزش دانش هنوز -چنان که باید - بر مردم روشن نبود , گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حیات مادى بیرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشیده بودند , و در کنار دریاى بیکران وجود على ( ع ) تشنه لب بودند و جز عدهاى معدود قدر چونان گوهرى رانمیدانستند .
بی جهت نبود که مولاى متقیان بارها میفرمود : سلونى قبل أن تفقدونى پیش از آنکه من را از دست بدهید از من بپرسید .
و بارها میگفت : من به راههاى آسمان از راههاى زمین آشناترم .
ولى کو آن گوهرشناسى که قدر گوهر وجودعلى را بداند ؟ اما به تدریج , به ویژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم کم کم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامى را درک میکردند , و مانند تشنه لبى که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد , زلال گواراى دانش امام باقر ( ع ) را دریافتند و تسلیم مقام علمى امام ( ع ) شدند , و به قول یکى از مورخان : مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشکر کشى متوجه فتح دروازه هاى علم و فرهنگ شدند .
امام باقر ( ع ) نیز چون زمینه قیام بالسیف ( قیام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و کمبودحماسه آفرینان - فراهم نبود , از این رو , نشر معارف اسلام و فعالیت علمى راو هم مبارزه عقیدتى و معنوى با سازمان حکومت اموى را , از این طریق مناسبترمیدید , و چون حقوق اسلام هنوز یک دوره کامل و مفصل تدریس نشده بود , به فعالیتهاى ثمر بخش علمى در این زمینه پرداخت .
اما بدین خاطر که نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او - در ابعاد و مرزهاى مختلف - بر ضرر حکومت بود , مورد اذیت و ایذاء دستگاه قرار میگرفت .
در عین حال امام هیچگاه از اهمیت تکلیفى شورش ( علیه دستگاه ) غافل نبود , و از راه دیگرى نیز آن را دامن میزد : و آن راه , تجلیل و تأیید برادر شورشی اش زید بن على بن الحسین بود .
روایاتى در دست است که وضع امام محمد باقر ( ع ) که خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فکرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصیل اسلامى و جهان بینى خاص قرآن , و تنظیم مبانى فقهى و تربیت شاگردانى مانند امام شافعى و تدوین مکتب داشته , موضع انقلابى برادرش زید را نیز تأیید می کرده است چنانکه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) میفرمود : خداوندا پشت من را به زید محکم کن .
و نیز نقل شده است که روزى زید بر امام باقر ( ع ) وارد شد , چون امام ( ع ) زید بن على را دید , این آیه را تلاوت کرد : یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله .
یعنى : اى مؤمنان , بر پاى دارندگان عدالت باشید و گواهان , خداى را .
آنگاه فرمود : انت و الله یا زید من اهل ذلک , اى زید , به خدا سوگند تو نمونه عمل به این آیهاى .
میدانیم که زید برادر امام محمد باقر ( ع ) که تحت تأثیر تعلیمات ائمه ( ع ) براى اقامه عدل و دین قیام کرد .
سرانجام علیه هشام به عبدالملک اموى ,در سال ( 120 یا 122 ) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج کرد و دستگاه جبار , ناجوانمردانه او را به قتل رساند .
بدن مقدس زید را سالها بر دار کردند و سپس سوزانیدند .
و چنانکه تاریخ مینویسد : گرچه نهضت زید نیز به نتیجه اى نینجامید و قیامهاى دیگرى نیز که در این دوره به وجود آمد , از جهت ظاهرى به نتایجى نرسید , ولى این قیامها و اقدامها در تاریخ تشیع موجب تحرک و بیدارى و بروز فرهنگ شهادت علیه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاک شیعه را درجوشش و غلیان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاریخ شیعه ادامه داده است .
امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به این قیامها دست نیازیدند , که زمینه را مساعد نمیدیدند , ولى در هر فرصت و موقعیت به تصحیح نظر جامعه درباره حکومت و تعلیم و نشر اصول اسلام و روشن کردن افکار , که نوعى دیگر از مبارزه است , دست زدند .
چه در این دوره , حکومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسیان دامنگیر آنان شده بود , از این رو بهترین فرصت براى نشرافکار زنده و تربیت شاگردان و آزادگان و ترسیم خط درست حکومت , پیش آمده بود و در حقیقت مبارزه سیاسى به شکل پایه ریزى و تدوین اصول مکتب - که امرى بسیار ضرورى بود - پیش آمد .
اما چنان که اشاره شد , دستگاه خلافت آنجا که پاى مصالح حکومتى پیش می آمد و احساس میکردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمیگیرد و خط صحیح را در شناخت امام معصوم ( ع ) و امامت که دنباله خط رسالت و بالاخره حکومت الله است تعلیم میدهد , تکان میخوردند و دست به ایذاء و آزار وشکنجه امام ( ع ) میزدند و گاه به زجر و حبس و تبعید ... براى شناخت این امر , به بیان این واقعه که در تاریخ یاد شده است میپردازیم : در یکى از سالها که هشام بن عبدالملک , خلیفه اموى , به حج می آید , جعفر بن محمد , امام صادق , در خدمت پدر خود , امام محمد باقر , نیز به حج میرفتند .
روزى در مکه , حضرت صادق , در مجمع عمومى سخنرانى میکند و در آن سخنرانى تأ کید بر سر مسأ له پیشوایى و امامت و اینکه پیشوایان بر حق و خلیفه هاى خدا در زمین ایشانند نه دیگران , و اینکه سعادت اجتماعى و رستگارى در پیروى از ایشان است و بیعت با ایشان و ... نه دیگران .
این سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته میشود , آن هم در مکه در موسم حج , طنینى بزرگ مییابد و به گوش هشام میرسد .
هشام در مکه جرأ ت نمیکند و به مصلحت خود نمیبیند که متعرض آنان شود .
اما چون به دمشق میرسد , مأمور به مدینه میفرستد و از فرماندارمدینه میخواهد که امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه کرد , و چنین میشود .
حضرت صادق ( ع ) میفرماید : چون وارد دمشق شدیم , روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید .
هنگامى که به مجلس او درآمدیم , هشام بر تخت پادشاهى خویش نشسته و لشکر و سپاهیان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود , و در دو صف دربرابر خود نگاه داشته بود .
نیز دستور داده بود تا آماج خانه اى ( جاهایى که درآن نشانه براى تیراندازى میگذارند ) در برابر او نصب کرده بودند , و بزرگان اطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازى بودند .
هنگامى که وارد حیاط قصر او شدیم , پدرم در پیش میرفت و من از عقب او میرفتم , چون نزدیک رسیدیم , به پدرم گفته : شما هم همراه اینان تیر بیندازید پدرم گفت : من پیر شده ام .
اکنون این کار از من ساخته نیست اگر من را معاف دارى بهتر است .
هشام قسم یاد کرد : به حق خداوندى که ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامى داشت , تورا معاف نمیدارم .
آنگاه به یکى از بزرگان بنى امیه امر کرد که تیر و کمان خود را به او ( یعنى امام باقر - ع - ) بده تا او نیز در مسابقه شرکت کند .
پدرم کمان را از آن مرد بگرفت و یک تیر نیر بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بکشید و بر میان نشانه زد .
سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد ... تاآنکه نه تیر پیاپى افکند .
هشام از دیدن این چگونگى خشمگین گشت و گفت : نیک تیر انداختى اى ابوجعفر , تو ماهرترین عرب و عجمى در تیراندازى .
چرامیگفتى من بر این کار قادر نیستم ؟ ...
بگو : این تیراندازى را چه کسى به تویاد داده است .
پدرم فرمود : میدانى که در میان اهل مدینه , این فن شایع است .
من در جوانى چندى تمرین این کار کرده ام .
سپس امام صادق ( ع ) اشاره میفرماید که : هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و عازم قتل پدرم شد .
در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر ( ع ) سخن میگوید .
امام باقر درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامى باید چگونه باشد , سخن میگوید .
اینها همه هشام را - که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام -بیش از پیش ناراحت میکند .
بعضى نوشته اند که : امام باقر را در دمشق به زندان افکند .
و چون به او خبر میدهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام ( ع ) شده اند , امام را رها میکند و به شتاب روانه مدینه مینماید .
و پیکى سریع , پیش از حرکت امام از دمشق , میفرستد تا در آبادیها و شهرهاى سر راه همه جا علیه آنان ( امام باقر و امام صادق ع ) تبلیغ کنند تا بدین گونه ,مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأ ثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند .
با این وصف امام ( ع ) در این سفر , از تماس با مردم - حتى مسیحیان - و روشن کردن آنان غفلت نمیورزد .
جالب توجه و قابل دقت و یادگیرى است که امام محمد باقر ( ع ) وصیت میکند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) که مقدارى از مال او را وقف کند , تاپس از مرگش , تا ده سال در ایام حج و در منى محل اجتماع حاجیها براى سنگ انداختن به شیطان ( رمى جمرات ) و قربانى کردن براى او محفل عزا اقامه کنند .
توجه به موضوع و تعیین مکان , اهمیت بسیار دارد .
به گفته صاحب الغدیر -زنده یاد علامه امینى - این وصیت براى آن است که اجتماع بزرگ اسلامى , در آن مکان مقدس با پیشواى حق و رهبر دین آشنا شود و راه ارشاد در پیش گیرد , واز دیگران ببرد و به این پیشوایان بپیوندد , و این نهایت حرص بر هدایت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى .
شهادت امام باقر ( ع )
حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین ( ع ) زندگى کرد و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت , نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامى , تعلیم شاگردان , رهبرى اصحاب و مردم , اجرا کردن سنتهاى جد بزرگوارش در میان خلق , متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحیح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم , که تنها خلیفه راستین خدا و رسول ( ص ) در زمین است , پرداخت و لحظهاى از این وظیفه غفلت نفرمود .
سرانجام در هفتم ذیحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست .
پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع - کنارپدر بزرگوارش - به خاک سپردند .
زنان و فرزندان
فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشتهاند : ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق ( ع ) و عبدالله که مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر بود .
ابراهیم و عبیدالله که از ام حکیم بودند و هر دو در زمان حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند .
على و زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند .
گوشه ای از سیره ی اجتماعی حضرت
زندگى امام، آینه تمام نماى زندگى شرافتمندانه انسانهاى موحد و متعالى است.یکى از بارزترین ویژگیهاى امام جامعیت اوست.
توجه به علم، او را از اخلاق و فضایل روحى غافل نمىسازد و روى آورى به معنویات و عبادت و بندگى، وى را از پرداختن به زندگى مادى و روابط اجتماعى و اصلاح جامعه باز نمىدارد .
در حالى که انسانهاى معمولى، در بیشتر زمینه ها گرفتار افراط و تفریط میشوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشه نشینى کشیده مىشوند و اگر به کار و تلاش رو آورند، از انجام بایسته وظایف عبادى و معنوى، دور میمانند!
کار و تلاش در اوج زهد و تقوا
انسانهاى کم ظرفیت و کوته اندیش، گمان مىکنند که لازمه زهد و تقوا، این است که خرقه اى پشمینه بر دوش افکنده و زاویه خلوتى را انتخاب کنند و روى از خلق بگردانند تا به خدا نزدیک شوند!
اینان گمان مىکنند که تلاش براى تأمین معاش و کسب روزى، مخالف زهد و توکل است، و وظیفه انسان فقط ذکر گفتن و پرداختن به نماز و روزه می باشد و روزى از هر جا که باشد مى رسد ! ولى برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غیر از این بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و بندگى خدا، اهل کار و تلاش بوده اند، و از این که دیگران روزى آنها را تأمین کنند و خرج زندگى ایشان را بپردازند، بشدت بیزار بوده اند.
محمد بن منکدر یکى از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است که همانند طاووس یمانى و ابراهیم بن ادهم و عده اى دیگر، داراى گرایشهاى صوفیانه بوده است.او خود نقل مىکند:
در یکى از روزهاى گرم تابستان، از مدینه به سمت یکى از نواحى آن، خارج شدم، ناگاه در آن هواى گرم، محمد بن على (ع) را ملاقات کردم که با بدنى فربه و با کمک دو نفر از خدمتکارانش مشغول کار و رسیدگى به امور زندگى است.با خود گفتم: بزرگى از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین وضعیت جسمى، به فکر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه کنم.
به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم.
او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت.
فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم:
خداوند، کارهایت را سامان دهد! چرا بزرگى چون شما در چنین شرایطى به فکر دنیا و طلب مال باشد! براستى اگر مرگ در چنین حالتى به سراغ شما بیاید، چه خواهید کرد!
امام باقر (ع)، دست از دست خدمتکاران برگرفت و ایستاد و فرمود:
به خدا سوگند، اگر در چنین حالتى مرگ به سراغم آید، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.این تلاش من خود اطاعت از خداست، زیرا با همین کارهاست که خود را از تو و دیگر مردم بى نیاز مى سازم (تا دست حاجت و تمنا به کسى دراز نکنم) .
من زمانى از خدا بیمناک هستم که هنگام معصیت و نافرمانى خدا، مرگم فرا رسد!
محمد بن منکدر مىگوید:
پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خداى رحمتت کند، من مى خواستم شما را موعظه کنم، اما شما مرا راهنمایى کردید. (1)
حضور سازنده و مؤثر در جامعه
امام باقر (ع) با این که توجه به استغناى نفس و لزوم تلاش براى کسب معاش داشت و عملا در این راستا گام مىنهاد، اما هرگز زندگى خود را وقف تأمین معاش نکرده بود، بلکه همت اصلى آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.
این درست است که نباید براى تأمین زندگى، سربار دیگران بود، ولى این نکته را نیز باید در نظر داشت که هدف اصلى و عالى زندگى، دستیابى به رفاه، و ثروت نیست و نباید در طریق تلاشهاى دنیوى، از ارزشهاى اصیل زندگى غافل بود.
امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترین تأثیر علمى و عملى را براى جامعه خویش داشت.
حضور در مجامع علمى و تأسیس جلسات فرهنگى، یکى از بهترین و ارزنده ترین نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زیرا هر گونه تکامل اجتماعى در ابعاد اخلاقى و معنوى و اقتصادى و...منوط به تکامل فکرى و فرهنگى است.
براى تبیین نقش حیاتى امام باقر (ع) در جامعه اسلامى، یاد همین نکته کافى است که:
جمع عالمان بر این عقیده اتفاق دارند که فقیه ترین مردم در آغاز سلسله فقیهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بشمار مى آیند. (2) و سخن حسن بن على الوشاء (3) که از معاصران امام رضا (ع) مىباشد، خود گواهى روشن بر مدعاى ماست که مىگوید: نهصد شیخ و بزرگ راوى حدیث را در مسجد کوفه مشغول تدریس یافتم که همگى از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل حدیث مى کردند. (4)
محققان بر این عقیده اند که امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقیقت بنیانگذار دانشگاه اهل البیت هستند که حدود شش هزار رساله علمى از فارغ التحصیلان آن به ثبت رسیده است .
اصول اربعمائه همان رساله هاى چهار صد گانه اى است که در میان محدثان شیعه، به عنوان کتب اصول شناخته مىشود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار مى آید، و چه بسا بیشتر محتویات کتب چهارگانه شیعه (کافى، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار) از همین رساله هاى اربعمائه گرفته شده باشد. (5)
مرجعیت و پاسخگویى به پرسشهاى مردم
ابو بصیر مىگوید: امام باقر (ع) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زیادى از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در این هنگام طاووس یمانى به همراه گروهى به من نزدیک شد و پرسید: آن مردم در اطراف چه کسى حلقه زده اند؟
گفتم: محمد بن على بن الحسین (باقر العلوم علیه السلام) است که نشسته و مردم دور او گرد آمده اند.
طاووس یمانى گفت: من نیز به او کار داشتم.آنگاه پیش رفت، سلام کرد و نشست و گفت: آیا اجازه مى دهید مطالبى را از شما بپرسم؟
امام باقر (ع) فرمود: آرى بپرس! (6) طاووس یمانى سؤالهایش را مطرح کرد و امام (ع) به او پاسخ بایسته را ارائه داد. ابو حمزه ثمالى نیز مى گوید: در مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردى پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستى؟
به او گفتم: مردى از اهل کوفه ام. چه مى خواهى و در جستجوى چه هستى؟
مرد گفت: آیا ابو جعفر، محمد بن على (ع) را مى شناسى؟
گفتم: بلى، به آن گرامى چه کار و حاجتى دارى؟
گفت: چهل مسأله آماده کرده ام تا از وى سؤال کنم و آن چه حق بود بپذیرم.
ابو حمزه مى گوید: از آن مرد پرسیدم، آیا تو فرق بین حق و باطل را مىدانى؟
مرد گفت: آرى...
در این هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالى که گروهى از اهل خراسان و مردم دیگر در اطراف وى بودند و مسایل حج را از آن حضرت مى پرسیدند.
آن مرد نیز نزدیک امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در میان گذاشت و جواب لازم را دریافت داشت. (7)
این نمونه ها و موارد دیگر، بروشنى مى نمایاند که امام باقر (ع) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نیازهاى مختلف آنان رسیدگى مى کرده است.
رسیدگى به محرومان
درباره امام باقر (ع) گفته اند: هرگز شنیده نشد که نیازمندى نیازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفى، مواجه شده باشد.
امام باقر (ع) همواره توصیه مى کرد که وقتى نیازمندان به شما رو مى آورند و یا شما مى خواهید آنان را صدا بزنید، بهترین نامها و عناوین را درباره آنان به کارگیرید (8) و با عناوین و اوصاف زشت و بى ارزش و با بى احترامى با ایشان برخورد نکنید) .
امام صادق (ع) مىفرماید: پدرم با این که از نظر امکانات مالى، نسبت به سایر خویشاوندان، در سطح پایینترى قرار داشت و مخارج زندگى وى، سنگینتر از بقیه بود، هر جمعه به نیازمندان انفاق مى کرد و مى فرمود: انفاق در روز جمعه، داراى ارجى فزونتر است، چنان که روز جمعه، خود بر سایر روزها برترى دارد. (9)
و نیز این سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:
در یکى از روزها به حضور پدرم رسیدم در حالى که میان نیازمندان مدینه، هشت هزار دینار، تقسیم کرده و یازده برده را آزاد ساخته بود. (10)
سخاوت و مروت نسبت به دوستان
عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید مى گویند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (ع) نرفتیم، مگر این که به وسیله هدایا و پوشاک و امکانات مالى، از ما استقبال و پذیرایى کرده، مى فرمود : اینها را از قبل براى شما تدارک دیده بودم. (11)
ظاهرا منظور امام از بیان جمله اخیر این بوده است که دوستان و میهمانانش احساس شرم و نگرانى نکنند و گمان نبرند که با دریافت آن هدایا و امکانات، بر زندگى شخصى امام باقر (ع) کم و کاستى را تحمیل کرده اند.سلمى یکى از خدمتکاران خانه امام باقر (ع) است.او مى گوید:
برخى از دوستان و آشنایان امام باقر (ع) به میهمانى آن حضرت مى آمدند و از نزد وى بیرون نمى شدند، مگر این که بهترین غذاها را تناول کرده و چه بسا گاهى لباس و پول از آن گرامى دریافت مى کردند.
سلمى مىگوید: گاهى من با امام در این باره سخن مى گفتم که خرج خانواده شما، خود سنگین است و از نظر در آمد وضع متوسطى دارید (بهتر این است که در پذیرایى از دوستان و مهمانان با احتیاط بیشترى رفتار کنید!) اما امام مى فرمود: اى سلمى! نیکى دنیا، رسیدگى به برادران و دوستان و آشنایان است، و گاهى حضرت پانصد و تا هزار درهم هدیه مى داد . (12)
اسود بن کثیر مى گوید: تهیدست شدم و دوستانم به من رسیدگى نکردند. نزد امام باقر (ع) رفتم و از نیازمندى خود و جفاى برادران شکوه کردم، آن حضرت فرمود:
بد برادرى است آن برادرى که به هنگام ثروت و توانمندى، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولى زمانى که تهیدست و نیازمند شدى، از تو ببرد و به سراغت نیاید! سپس امام به خدمتکارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: این مقدار را خرج کن و هر گاه تمام شد و نیاز داشتى باز مرا از حال خود با خبر ساز. (13)
شکیبایى و بردبارى در روابط اجتماعى
شرط اصلى حضور سازنده و مفید در جامعه، برخوردارى فرد از صبر و شکیبایى است.این ویژگى به عالیترین شکل آن در زندگى امام باقر (ع) مشهود است.
براى نمایاندن این ویژگى ارزشمند در زندگى آن حضرت نقل این حدیث کافى است که:
مردى غیر مسلمان (نصرانى) در یکى از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دلیلى نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به بدگویى گشود و با تغییر اندکى در اسم امام باقر (ع) گفت:
تو بقر (گاو) هستى!
امام بدون این که خشمناک شود و عکس العمل شدیدى نشان دهد، با آرامش خاصى فرمود: من باقرم .
مرد نصرانى که از سخن قبل به مقصود نرسیده بود و احساس مىکرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:
تو فرزند زنى آشپز هستى!
امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عارى براى او نخواهد بود)
مرد نصرانى، پا فراتر نهاد و با گستاخى هر چه تمامتر گفت:
تو فرزند زنى سیاه چرده و زنگى و...هستى!
امام (ع) فرمود: اگر تو راست مى گویى و مادرم آن گونه که تو توصیف مى کنى بوده است، پس از خداوند مى خواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهاى تو دروغ و بى اساس است، از خداوند مىخواهم که تو را بیامرزد!
در این لحظه، مرد نصرانى که شاهد حلم و بردبارى اعجاب انگیز امام باقر (ع) بود و مشاهده کرد که این شخصیت اصیل و پر نفوذ، علیرغم پایگاه عظیم اجتماعى و علمى خود که صدها شاگرد از درس او بهره مىگیرند و در میان قریش و بنى هاشم از ارج و منزلت و حمایت برخوردار است، به جاى عکس العمل منفى و مقابله به مثل در برابر بد زبانیهاى او، چون کوه صبر و شکیبایى، آرام و مطمئن ایستاده و با او سخن مى گوید، ناگهان در دادگاه وجدان خویش، خود را محکوم وشکست خورده یافت، و بى تأمل از گفته هاى خود معذرت خواهى کرد و اسلام آورد . (14)
ارزش و اهمیت این گونه شکیبایى و بردبارى، چه بسا براى بسیارى از انسانها، نامفهوم باشد، ولى کسانى چون خواجه نصیر الدین طوسى که از یک سو افضل عالمان عصر خویش در علوم عقلى و نقلى شناخته شده، و از سوى دیگر منصب وزارت را در دستگاه حکومت به وى واگذار کرده اند، در اوج موقعیت علمى و اجتماعى، به امام خویش اقتدا کرده و در مقابل بدگویان به صبرى شگفت نایل مى شود.
شخصى به او خطاب مىکند: اى سگ، و اى سگ زاده!
اما او در پاسخ مى گوید، این سخن تو درست نیست، زیرا سگ بر چهار دست و پا راه مى رود و من چنین نیستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمى اندیشد، ولى من چنین نیستم و... (15)
براستى چنین شکیبایى و تحملى را جز در پیروان مکتب اهل بیت نمى توان پیدا کرد.
صمیمیت و محبت با دوستان
یکى از دوستان امام باقر (ع) به نام ابى عبیده مى گوید:
در سفر، رفیق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر همیشه نخست من سوار بر مرکب مى شدم و سپس آن حضرت بر مرکب خویش سوار مىشد. (و این نهایت احترام و رعایت حرمت بود) .
زمانى که بر مرکب مى نشستیم و در کنار یکدیگر قرار مى گرفتیم، آن چنان با من گرم مى گرفت و از حالم جویا مىشد که گویى لحظاتى قبل در کنار هم نبوده ایم ودوستى را پس از روزگار دورى جسته است.
به آن حضرت عرض کردم:
اى فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفیقان به گونه اى رفتار مى کنید که از دیگران سراغ ندارم، و براستى اگر دیگران دست کم در اولین برخورد و مواجهه، چنین برخورد خوشى با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدیر خواهد بود.
امام باقر (ع) فرمود: آیا نمى دانى که مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشى دارد؟ مؤمنان هر گاه با یکدیگر مصافحه کنند و دست دوستى بفشارند، گناهانشان همانند برگهاى درخت فرو مىریزد و در منظر لطف خدایند تا از یکدیگر جدا شوند. (16)
محبت و عاطفه نسبت به خانواده
محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضاى خانواده در اوج رعایت ارزشهاى دینى و الهى، چیزى است که تنها در مکتب اهل بیت به صحیحترین شکل آن دیده مىشود.کسانى که از مکتب اهل بیت (ع) دور مانده اند، چه آنان که اصولا پایبند به دین نیستند و چه آنان که دین را از طریق غیر اهل بیت دریافت کرده اند، در ایجاد تعادل میان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفریط شده اند.
گروهى آنچنان دلبسته به فرزند و زندگى هستند که همه قوانین و ارزشهاى دینى و اجتماعى را فداى آن مى کنند، و دستهاى آنچنان گرفتار جمود و جهالت شده اند که گمان کرده اند، توحید و محبت به خدا مستلزم بى عاطفگى و بى مهرى نسبت به غیر خداست.این گروه دوستى و محبت زن و فرزند را عار مى دانند و در مرگ عزیزانشان، حتى از قطرهاى اشک دریغ دارند، ولى در مکتب امام باقر (ع) خبرى از این افراط و تفریطها نیست.
گروهى نزد امام باقر (ع) شرفیاب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا یکى از فرزندان خردسال امام باقر (ع) مریض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانى را در آن حضرت مشاهده کردند.امام باقر از مریضى فرزند به گونه اى نگران و ناراحت بود که آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده این وضع با خود گفتند که اگر این کودک طورى بشود (بمیرد) ممکن است امام باقر (ع) چنان ناراحت و غمگین شود و از خود عکس العملهایى نشان دهد که ما از ایشان انتظار نداشته باشیم.در همین اندیشه بودند که ناگهان صداى شیون شنیده شد و دانستند که کودک جان سپرده و اطرافیان بر او مى گریند، اما همچنان از وضع امام باقر (ع) بیخبر بودند که ایشان با صورتى گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده کرده بودند.
میهمانان گفتند: وقتى که ما وارد شدیم و حال مضطرب شما را دیدیم، ما نیز نگران وضع و حال شما شدیم!
امام (ع) فرمود: ما دوست داریم که عزیزانمان سالم و بى رنج و درد باشند، ولى زمانى که امر الهى سر رسید و تقدیر خداوندى محقق شد، خواست خداوند را مىپذیریم و در برابر مشیت او تسلیم و راضى هستیم. (17)
این بیان، مى نمایاند که برخوردارى از روحیه رضا و تسلیم به معناى کنار نهادن عواطف و احساسهاى طبیعى نیست، بلکه عواطف در جاى خود باید ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانى، روحیه رضا و تسلیم در برابر حکم الهى را نیز باید حفظ کرد.
احترام به حقوق اجتماعى مؤمنان
زراره گوید: امام باقر (ع) براى تشییع جنازه مردى از قریش، حضور یافت و من هم با ایشان بودم.در میان جمعیت تشییع کننده عطاء نیز حضور داشت.
در این میان، زنى از مصیبت دیدگان فریاد و ناله بر آورد.
عطاء به زن مصیبت زده گفت: یا ساکت مى شوى، یا من بازخواهم گشت! و در این تشییع، شرکت نخواهم جست.
اما، آن زن ساکت نشد و به زارى و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشییع را ناتمام گذاشت.
من براى امام باقر (ع) قضیه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عکس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهیم و جنازه را همچنان تشییع کنیم، زیرا اگر بنا باشد که به خاطر مشاهده یک عمل اشتباه و سر و صداى بیجاى یک زن، حقى را کنار بگذاریم (و به وظیفه اجتماعى خود نسبت به مؤمنى عمل نکنیم) حق مسلمانى را نادیده گرفته ایم.
زراره گوید: پس از تشییع، جنازه را بر زمین نهادند و بر آن نماز خواندیم و مراسم تدفین ادامه یافت.در این میان، صاحب عزا پیش آمد، از امام باقر (ع) سپاسگزارى کرد و به ایشان عرض کرد: شما توان راه رفتن زیاد را ندارید، به همین اندازه که لطف کرده و در تشییع جنازه شرکت کرده اید، متشکریم و اکنون بازگردید!
زراره میگوید: من به امام گفتم: اکنون که صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگردید، زیرا من سؤالى دارم که مىخواهم از محضرتان استفاده کنم.
امام فرمود: به کار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نیامده ایم تا با اجازه او بازگردیم.تشییع جنازه یک مؤمن، فضل و پاداشى دارد که ما به خاطر آن آمدهایم.به هر مقدار که انسان به تشییع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش مىگیرد. (18) در این حدیث، درسهاى چندى نهفته است که از آن جمله به این موارد مىتوان اشاره کرد:
الف: لزوم وا ننهادن وظیفه و ترک نکردن حق به خاطر مشاهده باطل از دیگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعى مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظرى.
ج: حرمت مؤمن، حتى پس از مردن.
د: ضرورت انجام همه وظایف حتى وظایف اجتماعى، براى خدا و نه صرفا رضاى خلق.
اهتمام به حقوق مالى مردم
ابو ثمامه گوید: حضور امام باقر (ع) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من مردى هستم که مى خواهم در مکه اقامت گزینم، ولى یکى از پیروان مذهب مرجئه (19) از من طلبکار است و من به او مدیون مى باشم.نظر شما چیست؟ (آیا بهتر است که به وطنم بازگردم و بدهکاریم را به آن مرد بپردازم، یا با توجه به این که مذهب آن مرد مذهب باطلى است، مى توانم پرداخت بدهى خود را به تأخیر انداخته، همچنان در مکه بمانم؟)
امام فرمود: به سوى طلبکار باز گرد و قرضت را ادا کن و مصمم باش به گونه اى زندگى کنى که هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبى از ناحیه دیگر بر عهد تونباشد، زیرا مؤمن هرگز خیانت نمى کند. (20)
رعایت حقوق و نیازهاى روحى همسران
زاهد نمایان و تنگ نظرانى که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود مى بینند و با ترک شؤون زندگى و رفتارهاى اجتماعى در صدد راهیابى به مقامات معنوى هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جاى پیروى از تمامیت وحى، تشخیصهاى نادرستشان را، ملاک حق مى شمرند، تشکیل زندگى خانوادگى را مانع وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهاى طبیعى و واقعى همسران را در خور دنیا گرایان مى دانند! و در جهت ضدیت با فطرت و طبیعت و نظام هستى بر مى خیزند، اما در مکتب اهل بیت (ع) و در زندگى امام باقر (ع) اثرى از این گونه حرکتها نیست، بلکه هر حقیقتى در جاى خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نیازهاى روحى همسران است که معمولا در نگاه انسانهاى سطحى مورد غفلت و بی مهرى قرار مىگیرد، ولى در زندگى امامان (ع) به عنوان یک واقعیت مورد توجه بوده است.
گروهى از مردم به حضور امام باقر (ع) رسیدند، در حالى که امام خضاب (21) کرده بود.
تازه واردان، از علت خضاب کردن آن حضرت، جویا شدند.
امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگى شوهر خویش شادمان مىشوند، من براى همسرانم خضاب کرده و خود را آراسته ام. (22)
عدم تحمیل ایده هاى خویش بر همسران
ایده هاى انسان بر دو گونه اند:
1 ـ ایده هاى اصولى و غیر قابل چشم پوشى، مانند پایبندى به اصول دین و واجبات و محرمات شرعى و نیز رعایت اصول اخلاق انسانى و...که انسان نسبت به چنین ایده هایى نمى تواند بى تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه دیگران.
امر به معروف و نهى از منکر شامل چنین زمینه هایى است و همه مردم در قلمرو مکتب وظیفه دارند که در مرحله نخست، اعضاى خانواده خویش را به این ارزشها دعوت کرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهى از منکر نمایند.
2 ـ ایده هاى فردى در مورد مسایل مختلفى که فراتر از حد وظایف ضرورى است، مانند رعایت مستحبات و ترک مکروهات، و یا چشم پوشى از مباحات به منظور هدف و آرمانى خاص و ارزشمند .
اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظایف واجب و ضرورى، بسیارى از لذتهاى دنیوى را ترک مى کنند و حتى از تجملهاى مجاز و مباح نیز اجتناب مى ورزند.
گاه موقعیت اجتماعى و سنى یک فرد، مستلزم رعایت مسایلى است که رعایت آنها بر دیگران و حتى همسران وى لازم نیست.در چنین مواردى، معمول انسانها سعى مىکنند تا ایده هاى خود و شیوه زندگى خویش را بر دیگران و همسر و فرزندشان تحمیل کنند و شرایط و روحیات ایشان را در نظر نگیرند.
در زندگى امام باقر (ع) نه تنها چنین نقطه ضعفهایى دیده نمى شود، بلکه خلاف آن قابل مشاهده است.
حسن زیات بصرى مىگوید: من به همراه یکى از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شدیم.
برخلاف تصور خویش، آن حضرت را در اتاقى مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و بر دوش وى پارچه اى به رنگ گلهاى سرخ مشاهده کردیم.محاسن را قدرى کوتاه کرده و بر چشمان سرمه کشیده بود. (باید توجه داشت که در آن عصر و محیط سرمه کشیدن مردان رایج بوده است) .
ما مسایل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و سؤالهایمان را پرسیدیم و ازجا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بیایید.
گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد.
چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولى این بار به اتاقى وارد شدیم که در آن، جز یک حصیر، هیچ امکاناتى نبود و امام پیراهنى خشن بر تن داشت.
در این هنگام امام به رفیق من رو کرد و فرمود: اى برادر بصرى! اتاقى که دیشب مشاهده کردى و در آنجا نزد من آمدى از همسرم بود که تازه با او ازدواج کرده ام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و امکاناتى است که او آورده است.
او خودش را براى من آراسته بود و من نیز مى بایست عکس العمل مناسبى داشته باشم و خودم را براى او بیارایم و بى تفاوت نباشم.امیدوارم از آنچه دیشب مشاهده کردى، به قلبت گمان بد راه نداده باشى.
رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولى اکنون خداوند آن بد گمانى را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم. (23)
آنچه از این حدیث استفاده مىشود، این است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن کند.
امام با این که در قلمرو اعمال فردى خود، از تجمل پرهیز دارد، ولى در زندگى خانوادگى و حتى اجتماعى، عواطف و نیازهاى روحى همسر و نیز شرایط و مقتضیات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمى شمارد و در مواردى لازم هم مى داند.
حکم بن عتیبه مىگوید: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالى که اتاقش آراسته و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره شده بودم و نگاه مى کردم.امام که آثار شگفتى را در من مشاهده کرده بود، فرمود: اى حکم نظرت درباره آنچه مى بینى چیست؟
عرض کردم: درباره عمل شما چگونه مى توانم داورى کنم (شما امام هستید و جز کار بایسته انجام نمى دهید)، ولى در محیط ما، جوانان کم سن و سال چنین مى پوشند، نه بزرگسالان!
امام فرمود: اى حکم، چه کسى زینتهاى الهى و خدادادى را ممنوع ساخته است! (پوشیدن این لباس زیبا و شیک، حرمت شرعى ندارد) ولى خوب است بدانى که این اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کرده ام و تو مى دانى که اتاق ویژه خود من چگونه اتاقى است. (24)
رعایت جمال و زى شرافتمندانه
ائمه (ع) به تناسب شرایط زمانى و مسؤولیتهاى اجتماعى خود، زندگى مىکرده اند.
در حالات على (ع) دیده شده است که آن حضرت در دوران حکومت و فرمانروایى خویش، کفشهایش را خود وصله مى زد و از ساده ترین و کم بهاترین جامه ها استفاده مى کرد، ولى آن حضرت شیوه زندگى خود را براى همگان تجویز مى نمود و مى فرمود: من چون حاکم جامعه هستم، وظیفه خاصى دارم و باید در حد پایینترین طبقات جامعه زندگى کنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضایت کنند.
اما سایر امامان، از آنجا که مسؤولیت حکومت را بر عهده نداشته اند و در شرایط اجتماعى ویژه اى زندگى مىکرده اند، که چه بسا استفاده از لباسهاى کم بها و وصله دار موجب تضعیف موقعیت اجتماعى آنان و توهین به شیعه مى شد، و بازتاب منفى داشته است، بر اساس وظیفه، آداب صحیح اجتماعى را رعایت کرده، به جمال و زى شرافتمندانه در جامعه اهتمام مى ورزیده اند .
امام باقر (ع) حتى در مورد چگونگى اصلاح محاسن خویش به مرد پیرایشگر رهنمود مىدهد. (25) و در انتخاب لباس براى خویش، عزت و شرافت و زى شایسته را در نظر دارد! چنان که گاه لباس فاخر و تهیه شده از خز مى پوشد. (26) و براى لباس رنگهاى جذاب و پر نشاط انتخاب مى کند. (27)
امام باقر (ع) از این که در اندام او آثار رخوت و کسالت و پژمردگى ظاهر باشد، متنفر بود.
حکم بن عتیبه مى گوید: امام باقر (ع) را دیدم که حنا بر ناخنها نهاده است.
امام به من فرمود: نظرت درباره این کار چیست؟
عرض کردم: درباره کار شما چه مى توانم بگویم (شما خود آگاهتر هستید و جز کار بایسته انجام نمى دهید)، ولى در آداب و رسوم اجتماعى ما، جوانان ناخنهایشان را با حنا مى آرایند !
امام فرمود: اى حکم! وقتى که انسان تنظیف مىکند و با دارو، موهاى زاید بدن را مى زداید، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبیه ناخن مردگان مى سازد.رنگ آن را با حنا مى توان تغییر داد. (28) این احادیث در مجموع مىرساند که امام باقر (ع) به چگونگى وضع لباس و زى خویش در جامعه توجه داشته، بى قیدى و بد منظرى و بى مبالاتى را نمى پسندیده است.
پى نوشتها:
1 ـ رأیت الباقر (ع) و هو متکىء على غلامین اسودین.فسلمت علیه فرد على على بهر و قد تصبب عرقا فقلت: اصلحک الله لوجاءک الموت و انت على هذه الحال فى طلب الدنیا، فخلى الغلامین من یده و تساند و قال: لو جاءنى و انا فى طاعة من طاعات الله اکف بها نفسى عنک و عن الناس، و انما کنت اخاف الله لو جاءنى و انا على معصیة من معاصى الله، فقلت: رحمک الله اردت ان اعظک فوعظتنى.ارشاد مفید 2/159، مناقب 4/201، کشف الغمة 2/330، الفصول المهمة 213، بحار 46/ .287
2 ـ المناقب 2/295، ائمتنا 1/ .351
3 ـ حسن بن على الوشا از شخصیتهاى برجسته امامیه و از اصحاب امام رضا (ع) مىباشد که نجاشى درباره او گفته است «کان من وجوه هذه الطائفة» و «کان عینا من عیون هذه الطائفة» .اعیان الشیعة 5/ .195
4 ـ اعیان الشیعة 5/ .194
5 ـ سیرة الائمة الاثنى عشر 2/ .202
6 ـ کان ابو جعفر الباقر (ع) جالسا فى الحرم و حوله عصابة من اولیائه، إذ اقبل طاووس الیمانى فى جماعة، فقال: من صاحب الحلقة؟ قیل: محمد بن على...قال: ایاه اردت، فوقف علیه و سلم و جلس ثم قال: اتأذن لى فى السؤال؟ فقال الباقر (ع) قد اذناک فسلم قال: ...بحار 46/ .355
7 ـ عن ابى حمزة الثمالى قال: کنت جالسا فى مسجد رسول الله (ص) اذ اقبل رجل فسلم فقال من انت یا عبد الله...بحار 46/ .357
8 ـ کان علیه السلام لا یسمع من داره یا سائل بورک فیک، و یا سائل خذ هذا، و کان علیه السلام یقول: سموهم باحسن اسمائهم.احقاق الحق 12/ .189
9 ـ عن ابى عبد الله (ع) : کان ابى اقل اهل بیته مالا و اعظمهم مؤونة و کان یتصدق کل جمعة بدینار و کان یقول الصدقة یوم الجمعة تضاعف کفضل یوم الجمعة على غیره من الایام .بحار 46/295، الانوار البهیة 122، اعیان الشیعة 1/ .653
10 ـ روى عن ابى عبد الله (ع) قال: دخلت على ابى یوما و هو یتصدق على فقراء اهل المدینة بثمانیة آلاف دینار، و اعتق اهل بیت بلغوا احد عشر مملوکا...بحار 46/ .302
11 ـ قال عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید بن عمیر، مالقینا ابا جعفر محمد بن على (ع) الا و حمل الینا النفقة و الصلة و الکسوة، و یقول: هذه معدة لکم قبل ان تلقونى.بحار 46/287، کشف الغمة 2/ .334
12 ـ قالت سلمى ـ مولاة ابى جعفر (ع) ـ کان یدخل علیه اصحابه، فلا یخرجون من عنده حتى یطعمهم الطعام الطیب، و یکسوهم الثیاب الحسنة، و یهب لهم الدنانیر، فاقول له فى ذلک لیقل منه فیقول: یا سلمى ما حسنة الدنیا الا صلة الاخوان و المعارف و کان یصل بالخمسمأة ...الفصول المهمة .197
13 ـ و قال الاسود بن کثیر: شکوت الى ابى جعفر (ع) الحاجة و جفاء الاخوان فقال: بئس الأخ أخ یرعاک غنیا و یقطعک فقیرا ثم امر غلامه فاخرج کیسا فیه سبعمأة درهم فقال: استنفق هذا فاذا فرغت فأعلمنى.ارشاد 2/146، روضة الواعظین 1/204، کشف الغمة 2/321، الفصول المهمة 215، نور الابصار 50، الانوار البهیة .122
14 ـ قال له نصرانى: انت بقر؟ قال: انا باقر، قال: انت ابن الطباخة؟ قال: ذاک حرفتها، قال: انت ابن السود الزنجیة البذیة، قال: ان کنت صدقت غفر الله لها، و ان کنت کذبت غفر الله لک، قال: فاسلم النصرانى.مناقب ابن شهر آشوب 4/207، بحار 46/289، نور الابصار، مازندرانى 51، اعیان الشیعة 1/ .653
15 ـ ر ک: الانوار البهیة .123
16 ـ عن ابى عبیدة قال: کنت زمیل ابى جعفر (ع) و کنت ابدا بالرکوب ثم یرکب هو، فاذا استوینا سلم و ساءل مساءلة رجل لا عهد له بصاحبه و صافح، قال: و کان اذا نزل نزل قبلى فاذا استویت انا و هو على الأرض سلم و ساءل مساءلة من لا عهد له بصاحبه، فقلت: یا ابن رسول الله انک لتفعل شیئا ما یفعله من قبلنا، و ان فعل مرة لکثیر، فقال: اما علمت ما فى المصافحة، ان المؤمنین یلتقیان فیصافح احدهما صاحبه فما تزال الذنوب تتحات عنهما کما یتحات الورق عن الشجر و الله ینظر الیهما حتى یفترقان.
17 ـ کان قوم اتوا ابا جعفر (ع) فوافقوا صبیا له مریضا، فرأوا منه اهتماما و غما و جعل لا یقر، قال فقالوا: و الله لئن اصابه شىء إنا لنتخوف ان نرى منه ما نکره، قال: فما لبثوا ان سمعوا الصیاح علیه فاذا هو قد خرج علیهم منبسط الوجه فى غیر الحال التى کان علیها فقالوا له: جعلنا الله فداک لقد کنا نخاف مما نرى منک ان لو وقع ان نرى منک ما یغمنا فقال لهم: إنا لنحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امر الله سلمنا فیما یحب.عیون الأخبار، ابن قتیبه 3/66، بحار 11/ .86
18 ـ حضر ابو جعفر (ع) جنازة رجل من قریش و انا معه و کان فیها عطاء فصرخت صارخة فقال عطاء: لتسکتن او لنجرعن قال: فلم تسکت، فرجع عطاء قال: فقلت لأبى جعفر (ع) ان عطاء قد رجع قال: و لم؟ قلت صرخت هذه الصارخة فقال لها: لتسکتن او لنرجعن فلم تسکت فرجع فقال : امض بنا فلو انا اذا رأینا شیئا من الباطل مع الحق ترکنا له لم نقض حق مسلم، قال: فلما صلى على الجنازة قال ولیها لابى جعفر: ارجع مأجورا رحمک الله فانک لا تقوى على المشى فأبى ان یرجع، قال فقلت له: قد اذن فى الرجوع و لى حاجة ارید ان اسالک عنها فقال: امض فلیس باذنه جئنا و لا باذنه نرجع، انما هو فضل و اجر طلبناه فبقدر ما یتبع الجنازة الرجل یؤجر على ذلک.بحار 46/301 ـ
19 ـ مذهب مرجئه از جمله مذاهب ساختگى و انحرافى است که معتقدان به آن چنان پایبند عمل نیستند و به ادعاى ایمان، دلخوش مىدارند و در روایات معصومین مورد لعن و نفرین قرار گرفتهاند.ر ک: الفرق بین الفرق، مترجم 145 ـ
20 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و قلت له: جعلت فداک انى رجل ارید ان الازم مکة و على دین للمرجئة، فما تقول؟ قال (ع) : ارجع الى مؤدى دینک و انظر ان تلقى الله عز و جل و لیس علیک دین، فان المؤمن لا یخون.علل الشرایع 528، بحار 103/ .142
21 ـ خضاب، نوعى آراستن موها یا پوست بدن با تغییر دادن رنگ آن به وسیله حنا یا سایر داروهاى رنگى است.
22 ـ عن ابى الحسن (ع) قال: دخل قوم على ابى جعفر (ع) فرأوه مختضبا فسألوه فقال: انى رجل احب النساء فأنا اتصبغ لهن.بحار 46/ .298
23 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) انا و صاحب لى فاذا هو فى بیت منجد، و علیه ملحفة وردیة، و قد حف لحیته و اکتحل، فسألنا عن مسائل، فلما قمنا، قال لى: یا حسن! قلت: لبیک قال : إذا کان غدا فأتنى أنت و صاحبک، فقلت: نعم جعلت فداک، فلما کان من الغد دخلت علیه و اذا هو فى بیت لیس فیه الا حصیر و اذا علیه قمیص غلیظ، ثم اقبل على صاحبى، فقال: یا اخا البصرة! انک دخلت على امس و انا فى بیت المرأة و کان امس یومها، و البیت بیتها، و المتاع متاعها، فتزینت لى، على ان اتزین لها کما تزینت لى، فلا یدخل قلبک شىء، فقال له صاحبى: جعلت فداک قد کان و الله دخل فى قلبى، فأما الآن فقد و الله اذهب الله ما کان، و علمت ان الحق فیما قلت.بحار 46/ .293
24 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و هو فى بیت منجد و علیه قمیص رطب و ملحفة مصبوغة قد أثر الصبغ على عاتقه، فجعلت انظر الى البیت و انظر فى هیئته فقال لى: یا حکم و ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول و أنا أراه علیک، فأما عندنا فانما یفعله الشاب المرهق، فقال: یا حکم من حرم زینة الله التى اخرج لعباده؟ فأما هذا البیت الذى ترى فهو بیت المرأة، و انا قریب العهد بالعرس، و بیتى البیت الذى تعرف.الکافى 6/446، بحار 46/ .292
25 ـ عن محمد بن مسلم، قال: رأیت ابا جعفر (ع) و الحجام یأخذ من لحیته فقال: دورها.بحار 46/ .299
26 ـ قال: رأیت على ابى جعفر محمد بن على (ع) جبة خز و مطرف خز.طبقات ابن سعد 5/321، سیر اعلام النبلاء 4/ .407
27 ـ عن مالک بن اعین، قال دخلت على ابى جعفر (ع) و علیه ملحفة حمراء شدیدة الحمرة.بحار 46/ .292
28 ـ رأیت ابا جعفر (ع) و قد اخذ الحناء و جعله على اظافیره فقال: یا حکم! ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول فیه و انت تفعله، و ان عندنا یفعله الشبان، فقال: یا حکم ان الأظافیر اذا اصابتها النورة غیرتها حتى تشبه اظافیر الموتى، فغیرها بالحناء، کافى 6/509، بحار 46/ .