//
کد خبر: 468728

بلاهایی که زخم های روانی کودکی در بزرگسالی سرمان می آورد

برخی زخم‌ها هرگز کهنه نمی‌شوند. این روایت‌ها به ما نشان می‌دهند که چگونه شکاف‌های دوران کودکی می‌توانند به آسیب‌های عمیق در بزرگسالی تبدیل شوند.

تجربیات تلخ دوران کودکی، مانند آزار و اذیت، خشونت، طلاق، فقر و فقدان، می‌توانند اثرات مخربی بر سلامت روان، عاطفی و جسمی افراد در بزرگسالی داشته باشند. این تجربیات می‌توانند منجر به مشکلات مختلفی از جمله افسردگی، اضطراب، PTSD، سوء مصرف مواد، مشکلات رفتاری، و مشکلات در روابط شوند. در ادامه، به چند روایت از تجربه تلخ افراد در دوران کودکی می‌پردازیم:

روایت اول:

«من در کودکی توسط پدرم مورد آزار و اذیت جنسی قرار می‌گرفتم. این تجربه وحشتناکی بود که تا به امروز بر زندگی من سایه افکنده است. من از اعتماد به دیگران می‌ترسم، با اضطراب و افسردگی دست و پنجه نرم می‌کنم، و در روابطم با دیگران مشکل دارم. هنوز هم در حال تلاش برای التیام زخم‌های گذشته خود هستم.»

روایت دوم:

«والدین من همیشه در حال دعوا و مشاجره بودند. آنها به ندرت به من توجه می‌کردند و از نظر عاطفی از من حمایت نمی‌کردند. من احساس تنهایی و بی‌ارزشی می‌کردم. این تجربیات منجر به اعتماد به نفس پایین و عزت نفس ضعیف در من شده است. »

روایت سوم:

«پدر و مادرم زمانی که من فقط ۵ سال داشتم از هم جدا شدند. این تجربه بسیار سختی برای من بود. من احساس می‌کردم که خانواده‌ام از هم پاشیده شده است. من دچار اضطراب جدایی و ترس از رها شدن شدم. این مشکلات تا به امروز بر روابط من با دیگران تاثیر گذاشته است.»

روایت چهارم:

«ما در یک خانواده فقیر زندگی می‌کردیم. من همیشه احساس می‌کردم که از بقیه بچه‌ها کمبود دارم. ما نمی‌توانستیم لباس‌ها و اسباب‌بازی‌های جدید بخریم، و به سفر نمی‌رفتیم. من احساس شرم و حقارت می‌کردم. این تجربیات منجر به عزت نفس پایین و مشکلات در روابط اجتماعی من شده است.»

روایت پنجم:

«مادر من زمانی که من ۱۰ ساله بودم بر اثر بیماری فوت کرد. این فقدان عظیمی برای من بود. من احساس غم، خشم و تنهایی می‌کردم. این تجربه منجر به افسردگی و اضطراب در من شده است. من هنوز هم نتوانستم با غم و اندوه خود کنار بیاییم.»

آسیب‌های روانی ناشی از تجربیات تلخ دوران کودکی به طور گسترده‌ای بر زندگی بزرگسالی تاثیر می‌گذارند و این موضوع در روایت‌های افراد با تجربیات مشابه به وضوح دیده می‌شود. دکتر سیما قدرتی، روان‌درمانگر و استاد دانشگاه نیز با اذعان به این مسئله معتقد است که تجربیات تلخ دوران کودکی می‌توانند به‌طور قابل توجهی بر سلامت روان و کیفیت زندگی فرد در بزرگسالی تأثیر بگذارند.او می گوید:«هر اتفاق بزرگ منفی و آسیب‌زا در دوران کودکی به منزله یک تروما یا آسیب روانی است و این مسئله ابعاد مختلف زندگی آن فرد را تحت تاثیر قرار می‌دهد.»

تأثیرات عمیق زخم‌های روانی دوران کودکی بر زندگی بزرگسالی

دکتر سیما قدرتی با ذکر مثال‌هایی به بازتاب زخم‌های روانی دوران کودکی در بزرگسالی می‌پردازد و می‌گوید:«وقتی فردی در سن کودکی اتفاق بزرگی مثل طلاق والدین را تجربه می‌کند و دچار ترومای روانی می‌شود، این مسئله جنبه‌های مختلف زندگی کودک را تحت تأثیر قرار می‌دهد و بعد از این با والدینی زندگی خواهد کرد که به نوعی آسیب دیدند، حال روحی خوبی ندارند و در نتیجه آن مراقبتی که باید و شاید از کودک به عمل نمی‌آید؛ یا مثلاً والدینی که مشکلات اقتصادی دارند، این والدین به شکل‌های مختلف درگیر این مشکل می‌شوند و شاید مجبور باشند ساعت‌های طولانی کار کنند یا نیازهای اصلی کودک‌شان را نمی‌توانند تأمین کنند. بنابراین، این کودک با یک کمبود محبتی بزرگ می‌شود و این می‌تواند در سنین کودکی به منزله یک زخم روانی باشد.»

او اظهار می‌کند: «خاصیت زخم‌های روانی این است که افراد را در زندگی بزرگسالی درگیر می‌کند؛ لذا اگر برای ترمیم این زخم‌ها اقدام به‌موقع انجام نشود، فرد با این زخم روانی وارد زندگی بزرگسالی می‌شود و این مسئله رابطه فرد با دیگران را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.»

اختلالات روانشناختی ناشی از آسیب‌های دوران کودکی

به گفته قدرتی، یکی از مهم‌ترین اثراتی که تجربیات تلخ به لحاظ روانی می‌تواند روی کودک داشته باشد، ابتلا به انواع اختلالات روانشناختی مثل افسردگی، اضطراب، اختلال شخصیت و... در بزرگسالی است. همچنین تجربیات تلخ دوران کودکی بُعد عاطفی زندگی افراد در بزرگسالی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

این روان‌شناس تأکید می‌کند: «افرادی که در دوران کودکی بحران‌های سختی را پشت سر گذاشتند اغلب با این احساس بزرگ می‌شوند که دنیا جای امن و شادی نیست و خطر هر لحظه در کمین ماست و این خطرناک‌ترین احساس برای یک کودک است.»

او افزود: «این احساس باعث می‌شود تا کودک مدام با ترس زندگی کند؛ ترس ازدست‌دادن یا ترس از سوءاستفاده دیگران از او و فریب‌خوردن. این نگاه خطرناک است؛ چون فرد در بزرگسالی با آدم‌های اطراف خود به‌گونه‌ای رفتار می‌کند که گویی هر لحظه می‌خواهند او را فریب دهند، رهایش کنند و از او سوءاستفاده نمایند.»

قدرتی در تشریح برخورد کودکان آسیب‌دیده با دیگران در بزرگسالی می‌گوید: «معمولاً این‌گونه افراد در بزرگسالی به دو صورت ممکن است رفتار کنند؛ یا جلب آدم‌هایی می‌شوند که خاصیتشان لطمه‌زدن به دیگران است؛ چون این الگو را در کودکی داشته و به آن عادت کرده است، یا اگر افرادی به سمتشان بروند که آدم‌های نسبتاً سالمی هستند چون فرد یک الگوی رفتار بیمارگونه‌ای دارد به‌گونه‌ای در آن رابطه رفتار می‌کند که طرف مقابل بعد از یک مدت خسته می‌شود؛ مثلاً دائم او را چک می‌کند؛ چون احساس می‌کند طرف مقابل هر لحظه او را رها می‌کند، دروغ می‌گوید یا فریب می‌دهد.»

چگونه می‌توان اثرات منفی تجربیات تلخ کودکی در بزرگسالی را کاهش داد؟

قدرتی در پاسخ به این سؤال می‌گوید: «یکی از مهم‌ترین چیزها این است که از نظر روانشناختی فرد را مورد بررسی قرار دهیم و به او کمک کنیم تا رد پای اتفاقات گذشته را در زندگی فعلی خود بتواند پیدا کند تا متوجه شود که چقدر از رفتارهای فعلی او تحت‌تأثیر آن زخم و آسیبی است که درگذشته دیده است.»

او تأکید می‌کند: «اگرچه آگاهی پیداکردن از تأثیر تجربیات تلخ گذشته در رفتارهای فعلی‌مان دردناک است؛ اما می‌تواند از تکرار این چرخه معیوب جلوگیری کرده و به فرد کمک کند تا با کسب مهارت با مشکلات فعلی خود مقابله کند.»

قدرتی بخشی از تأثیر تجربیات تلخ کودکی در دوران بزرگسالی را متوجه والدین دانست و افزود: «متأسفانه ما شاهد رشد بچه‌هایی هستیم که انگار چندین دفعه مورد آسیب قرار می‌گیرند؛ یک‌بار به‌خاطر آن اتفاق بیرونی که برایشان افتاده و یک‌بار هم به‌خاطر ناآگاهی والدین و اینکه نمی‌دانند وقتی کودک دچار تروما می‌شود چطور به او کمک کنند که به لحاظ روانی بتواند آن شرایط را پشت سر بگذارد؛ لذا یک مسئله مهمی که می‌تواند کمک کند که ما جلوی تجارب تلخ دوران کودکی و انتقال این‌ها به دوران بزرگسالی را بگیریم این است که پدرها و مادرها اولاً روی خودشان و روی روابط زوجی‌شان کار کنند، ثانیاً مهارت‌های فرزندپروری را یاد بگیرند؛ این مهارت‌ها کمک می‌کند که کودکشان را با آگاهی بزرگ کنند و نگذارند که به‌خاطر حتی آن اتفاقاتی که شاید کنترلشان دست ما نیست بچه‌ها آسیب ببینند.»