مرگ مهمانان جشن تولد
سال 82 در زلزله هولناک شهر بم و در زلزله آبان امسال در سرپل ذهاب کرمانشاه حضور داشتم و در هردوی این حوادث جزو افرادی بودم که در ساعات اولیه توانستم برای امدادرسانی حضور پیدا کنم.
14 سال پیش زمانی که زلزله بم رخ داد، اکثر بنای ساختمانهای شهر بم خشت و گلی بود که همین باعث شده بود موقع زلزله خسارت زیاد و تلفات بسیاری برجای بگذارد. آن موقع همه وسایل ارتباطی قطع شده بود و حتی بیسیمهایی که در اختیار امدادگران بود نیز به درستی کار نمیکرد. دو سه روز اول ارتباط با دیگر شهرها حتی امکانپذیر نبود. خانواده مصدومان و آسیبدیدگان زلزله بم زمانی که میخواستند از وضع خود به خانواده یا اقوامی که در شهرهای دیگر داشتنداطلاع دهند باید از منطقه خارج میشدند تا بتوانند از وضع سلامت خود اطلاعاتی بدهند.
بعد از سه روز امداد و تلاش کمکم شرایط بهتر شد. کمکها بیشتر شد و افراد بسیاری را در زلزله توانستیم نجات دهیم. آن موقع تعداد قلادههای سگ زندهیاب کمتر بود اما امدادگران هلالاحمر به هر طریقی بود تلاش میکردند تا افراد بیشتری را نجات دهند و زنده از زیر آوار بیرون بیاورند. آن موقع مثل اکنون تکنولوژی زیاد در کار نبود تا لحظه به لحظه اخبار و اطلاعات و نحوه امدادرسانی به آسیبزدگان زلزله اطلاعرسانی شود و همگان در جریان ماجرا قرار بگیرند.
اما در زلزله سرپل ذهاب (غرب کشور) ماجرا کمی فرق میکرد. اینجا دیگر خانهها خشتی و گلی نبود و خانهها از بتون بود که تخریب شده بود. تعداد قلادههای سگ زندهیابی که به محل برده بودیم 31 قلاده بود و حتی 40 قلاده سگ به عنوان پشتیبان داشتیم تا در صورت نیاز برای یافتن گرفتارشدگان زیر آوار از آن استفاده کنیم. هر چند در ساعات اولیه وسایل ارتباطی کمی دچار مشکل شد اما به سرعت وسایل ارتباطی فعالیتش را از سر گرفت. فضای مجازی و گوشیهایی که افراد در اختیارشان بود در مناطق زلزلهزده باعث شده بود مردم در لحظه از وضعیت و حادثه رخ داده فیلم و عکس تهیه کرده و برای خانواده، دوستان و... ارسال کنند. به صورت آنلاین همه در فضای مجازی در جریان اطلاعات و رخدادههای حادثه و نحوه امدادرسانیهای موجود در غرب کشور قرار گرفته بودند. گاهی ما برخی اطلاعات و اخبار را از همکارانمان در تهران مطلع میشدیم. همین اطلاعرسانی از طریق تکنولوژیها و گوشیهای هوشمند باعث شده بود که همان روز نخست زلزله هموطنان در جریان ماجرا قرار بگیرند و کمکهایشان را به مناطق زلزلهزده غرب کشور ارسال کنند. همین باعث شد نیازهای زلزلهزدگان برایشان ارسال شود.
من در حادثه زلزله بم خاطرات تلخ و شیرین بسیاری دارم، یادم هست هنگام امداد و نجات در خرابههای زلزله بودیم که پسر 12 سالهای را که دو شبانهروز در میان آوار زلزله گرفتار شده اما به خواست خدا زنده بود را نجات دادم. او کنار جسد والدینش افتاده بود. آوار را که کنار زدیم علاوه بر اجساد والدینش این پسر نوجوان را زنده نجات دادیم. سالها گذشت و از او خبری نداشتم تا اینکه بعداز 14سال در ماه رمضان امسال به برنامه ماه عسل دعوت شده بودم که با مرد جوانی که مهمان برنامه بود، مواجه شدم و فهمیدم او همان پسر 12 سالهای است که آن سال از زیر آوار نجات دادم. پسر نوجوان آن روزها، حالا ازدواج کرده بود و کسب و کاری رقم زده و پدر شده بود. با دیدن او خیلی خوشحال شدم .
یادم میآید من و همکارانم در زمان زلزله با دختر خردسالی روبهرو شدیم که در زلزله والدینش را از دست داده و در کنار اقوامش بود. او با دیدن تیم امدادی ما تکهنانی را که در دست داشت نزدمان آورد و به ما داد که این صحنه هیچ وقت از ذهنم دور نمیشود. یک سال بعداز زلزله بم به نمایشگاه عکسی رفتم که عکاسان زلزله بم را به تصویر کشیده بودند. به هر کسی که نگاه میکردم لحظه لحظه خاطرات آن منطقه مقابلم ظاهر میشد. در زلزله اخیر در غرب کشور نیز خاطرات تلخ و شیرین مختلفی در قاب ذهنم جا خوش کرده است. زمانی که برای امداد و نجات به سرپل ذهاب رفته بودیم، به خانه تخریب شدهای برخورد کردیم که بادکنک و تزئینات مربوط به یک جشن تولد در آن بود. بررسیها نشان میداد شبی که زلزله آمده بود در آن خانه جشن تولدی برپا بوده که زلزله به یکباره شادی آنها را با خود برده بود.
خاطره دیگری به یاد دارم که نوید زندگی و امید در میان آوارههای زلزله بود. در حال امدادرسانی و بررسی خانهها بودم تا اگر کسی در میان آوار گرفتار شده را پیدا کنیم.
پیرزنی خانهاش ترک برداشته و زلزله آن را تخریب کرده بود، اما هنوز از مهربانی و مهماننوازیاش کم نشده بود. او از ما میخواست که برای چند لحظهای به خانهاش برویم، چای و نانی بخوریم و بعد کار امدادرسانیمان را ادامه دهیم. او در میان آوار باز هم از ما مهماننوازی میکرد. رفتار او نشانگر امید و جریان یافتن زندگی در میان آوار بود.