کام عروس جوان در ماه عسل تلخ شد/داماد به جای عروس با یک دختر دیگر روی تخت بود و ...
یک زن داستانی را از روزی که در ماه عسل بوده و با صحنه ای که برایش مثل کابوس بوده روبرو شده را نقل کرد.
وارد دفتر که شدم صدای الله اکبر اذان مغرب شنیده می شد. با بلندشدن صدای فریاد خانم جوانی که در اتاق مراجعین نشسته بود، سلامم را قورت دادم.
“کاظم به همین الله اکبر قسم حلالت نمی کنم. تو آبرو و حیثت خانواده ام رو که بردی به کنار، رویا های من تازه عروس رو هم...
- بیشتر بخوانید:
تعرض جنسی 3جوان شیطان صفت به دختر دبیرستانی/ او به خانه دوست پسرش رفته بود و...
آه و ناله زن جوان جگر سوز بود و کاظم،شوهرش بی آنکه لام تا کام حرفی بزند با قیافه ای شرم از آن می بارید سر به زیر ایستاده بود.
وارد اتاق کارم شدم و انگشتم را روی زنگ اخبار فشار دادم تا منشی اولین مراجعه کننده را به داخل هدایت کند. باز صدای زن جوان بلند شد:من می خوام نفر آخر برم با آقای وکیل صحبت کنم” به منشی خبر دادم که اجازه بدهد نوبتش به تاخیر بیفتد.
ماجرای تلخ ماه عسل
نگاهی به ساعت دیواری کرد و بدون اینکه منتظر پاسخم بماند گفت: سریع می روم سر اصل مطلب.
لیلا خانم نیم خیزشد اما زود به حال اول برگشت. کمی صدایش را صاف کرد. در حالی که به زمین چشم دوخته بود آرام و با صدایی آهسته گفت:
“من و این آقا ده روز پیش از تالار عروسی که بیرون آمدیم رفتیم فرودگاه تا ماه عسل رو در مشهد باشیم. مادر من و مادر او هم همراهمون امومدند. به هتلی که پدرشوهرم در مشهد رزرو کرده بود رفتیم.
با اینکه دو تا اتاق رزرو کرده بود متصدی هتل به اشتباه یک سوئیت چهار تخته برامون کنار گذاشته بود. این شد که همان بدو ورود ،شیرینی ماه عسل به تلخی جر و بحث با مسئول رزرو هتل تبدیل شد .
دعوا نتیجه ای نداشت و چارهای جز انتخاب همون سوئیت نداشتیم . وقتی دیدیم اوضاع طبق خواسته مون پیش نرفته برنامه قبلی مون رو که قرار بود یک هفته مشهد بمونیم به هم زدیم و و تصمیم گرفتیم برگردیم شیراز.
انگار خدا می خواست که بلیط کاظم برای شب باشه و بلیط ما سه نفر بقیه برای فردا ساعت۱۰صبح. آقا کاظم شب پرواز کرد به سمت شیراز.
شاید هنوز هواپیمای او به آسمان شیراز نرسیده بود که مدیر هتل برای تلافی اشتباه کارمندش و جبران نارضایتی ما از اوضاع هتل، سه تا بلیت برامون آورد که ساعت پرواز ۶ صبح بود.”
لیلا خانم چشمش را از زمین برای لحظه ای برداشت و به کاظم نگاه کرد.کاظم یخ زده بود انگار. با انگشتهایش بازی می کرد و معلوم بود با بی میلی گوش می دهد.
” اصلا به ذهنم نیومد به کاظم خبر بدم که ساعت پرواز عوض شده.
شاید هم چون با مادر و مادرشوهرم گرم حرف زدن بودم کاظم رو فراموش کردم”
صدای لیلا کمی بلندترشد. دیگر جویده جویده حرف نمی زد. صورتش هم داشت قرمزتر می شد:”حدود ساعت هشت وارد خانه شدم.کلید رو یواش توی قفل چرخوندم که کاظم بیدار نشه.
فکر کردم او هم خسته راهه و خوبه بیشتر استراحت کنه.
توی راه از مشهد تا شیراز به این فکر بودم که حالا که ماه عسل مون خراب شده، شرایط رو فراهم کنم که توی شیراز خودمون چند روز اول زندگی رو با آرامش کنار هم باشیم”
لیلا خانم سکوت کرد.شاید برای بیست ثانیه. حس کردم از گفتن بقیه حرفهایش منصرف شده. شاید هم دنبال کلمه می گشت.
وقتی نگاهش کردم قطره های اشک روی گونه هایش دویده بود.کاظم از روی صندلی بلند شد تا از اتاق بیرون برود.
“بشین کاظم” . صدای لیلی آنقدر آمرانه بود که کاظم همانطور که ایستاده بود خشکش بزند.
صحنه ای که کابوسم سد
صحنه ای که می دیدم عجیب بود. سالها تجربه پرونده های خانوادگی نشانم داده بود که هیچ دو پرونده ای کاملا شبیه هم نیست اما این بار گویا با پرونده ای روبرو شده بودم که تفاوتش خیلی بیشتر از بقیه بود.
لحظات به کندی می گذشت. برای اینکه واکنشی نشان دهم تا زمان را مدیریت کنم لیوان را از پارچ آب پر کردم و به لیلا تعارف کردم. با خودم گفتم شاید لیلا تتمه ی بغضش را با خنکای آب لیوان قورت بدهد . اما…
اماهمان یک جرعه آب، شد آبشار تلخی که از گونه های عروس خانم سرازیر شد.
فضای اتاق برایم سنگین شده بود. نمی دانم چرا دوست داشتم آنجا نباشم. برای فرار از اتاق،سیگاری گیراندم تا بهانه ای داشته باشم برای بیرون آمدن از آنجا و تنها گذاشتن زوج جوان .بلکه خلوت چند دقیقه ای فضا را به آرامش برساند .
قبل از اینکه قدم از قدم بردارم، لیلا سد راهم شد.
“آقای وکیل! می دونید چی دیدم؟ این آقای مثلا مرد در کمال وقاحت روی تختخوابی که هنوز عروسش نخوابیده …”
- بیشتر بخوانید:
قصه برملا شد
ازش بدم آمده بود اما در عین حال دلم برایش سوخت. چرا حرفی نمی زند؟چرا یک کلمه اعتراض نمی کند؟چرا از خودش دفاع نمی کند؟ چرا نمی گوید لیلا اشتباه کرده؟ چرا زنش را متوهم نمی خواند؟
این سوال ها از جلوی چشمهایم رژه می رفتند. باید برای شان جواب پیدا می کردم…
به سمتش رفتم. گوشه آستینش را گرفتم تا از اتاق بیرونش ببرم .باید می رفتیم جای دیگری که لیلا نباشد. جایی که هم خودم راحت تر باشم هم کاظم. جایی که کاظم از آوار سنگین شرم لیلا نجات پیدا کند و زبانش باز شود.
کاظم پا به پایم نشد. همانطور که ایستاده بود شروع کرد به حرف زدن. صدایش مثل آدمهای بی شرم نبود.بی آنکه سوالی کنم شروع کرد به نقل اتفاقات آن شب و دو شب قبل تر از آن.
شرمساری از صورتش بارید
هرجمله ای که می گفت پشت بندش می گفت” خاک بر سر من”. صورتش سرخ شده بود. نفس کم آورده بود. نمی دانم از من بیشتر خجالت می کشید یا از لیلا. این را از چشمهایش نفهمیدم چون حتی یک لحظه به من نگاه نکرد.
حاضرم حق طلاق رو به لیلا بدم ،مهریه و حقوق قانونی اش رو هم می پردازم. هرجور شما بگید همون کار رو می کنم”
لیلا اما نیت دیگری داشت. نه اینکه نمی خواست مهریه را بگیرد و نام مردی که به او خیانت کرده از شناسنامه اش پاک نشود. اینها را می خواست اما درخواست دیگری هم داشت.
در گذر عمر کاظم چه گذشته بود
او می خواست بداند در لایه های زندگی کاظم چه می گذرد.و وقتی از آنها مطلع شد، تصمیم نهایی اش را اعلام کند.
قرار گذاشتم یکی دوجلسه دیگر آنها را ببینم و در این فاصله هرکدام از آنها در خانه پدرشان بمانند.
هرچه بیشتر فکر می کردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم که هرچه هست در همان دو سه روز پس از عروسی است.
چندساعت درگیر زندگی لیلا و کاظم بودم؟
پرده را که کنار زدم ،روشنی هوا گفت صبح شده است.
پیامکی به کاظم زدم که ساعت ۵ فلان روز بیا دفتر.
درست یا غلط بودن تحلیل کاظم چندان اهمیتی در ارائه مشاوره نداشت و علی رغم علم به قدرت بی حد و حصر غریزه جنسی دلیل موجهی برای رفتار ناشایست کاظم پیدا نکردم و هرگز به وی حق چنین رفتاری ندادم،
پرسش لیلا شاید مهمترین چالشی بود که در پرونده های خانواده با آن مواجه شده بودم؛هیچ حرفی برای گفتن نداشتم،زبانم قفل شده بود؛به راستی چه پاسخی باید به لیلا می دادم؟
یقینا خبری از تعارفات معمول نبود که بشود لیلا را با عباراتی چون “خدا نکنه”،”این یک اتفاق استثنایی بوده و بعیده دوباره رخ بده” و…قانع کرد.
سوال لیلا برخاسته از یک دوراندیشی منطقی و عشق به زندگی بود.از او تقاضای فرصت کردم تا بیشتر فکر کنم. پس از یک هفته قرار مشاوره گذاشتم و به لیلا گفتم:چیزی که در جلسهی قبل از شما شنیدم هرگز نشنیده بودم و در هیچ پرونده ای از این زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم.
دوباره جمله ای از لیلا شد سرمشق من وکیل:” آقای وکیل زندگی که بر مبنای تعهد محضری و گیر و گرفتاری قانونی بنا شود و اعتمادی که به یک تکه کاغذ وصل باشد به درد نمی خورد.
- بیشتر بخوانید:
یک تصمیم جدید گرفتم
من تصمیم خودم را گرفته ام و میخواهم زندگی را با کاظم شروع کنم بدون هیچ پیش شرط و فرصت دوباره و تضمین .
در این مدت تمام عواملی که منجر به اشتباه او شده را برایم تحلیل کرد و دریافتم که در بروز این حادثه فقط کاظم مقصر نبوده بلکه مادر من و کاظم و من نیز به اندازه ی کاظم یا شاید بیشتر نقش داشته ایم …
چند قدم بعد دخترم گفت:بابا! شما برای آن خانم و آقا چه کار کردید که گفتند همه ی زندگی و آرامش زندگی ما مدیون زحمات شما ست؟بابا مدیون یعنی چی؟
لابد دخترم فهمید که چرا در بین هزاران کلمه فارسی، حتی یک واژه پیدا نکردم که جوابش را با آن بدهم…