در زمان قدیم زن و شوهری زندگی می کردند که خیلی فقیر بودند و دو ماهی می شد که زن از بی پولی نرفته بود حمام.
حکایت ملانصرالدین و سوزن لرزان: روزی ملانصرالدین در بازار مشغول گشت و گذار بود. سرش را به راست و چپ برگرداند و دوستان…
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک مردی بود سه تا زن داشت. رفت برای زن اولیش یک انگشتر خرید بهش داد و گفت:…
فصل زمستان بود . ملّا نصرالدین توی اتاق خانه اش خوابیده بود و از سرما لحاف را تا زیر گلویش کشیده بود و داشت خوابش می…
همه ما با ضرب المثل معروف "یک کلاغ، چهل کلاغ" آشنا هستیم. داستانی آموزنده که به ما گوشزد میکند دروغگویی چه عواقب…
راز عشق دو خواهر به یک پسر هوس باز چگونه بر ملا شد.
در این مقاله با ما همراه باشید و یک حکایت شیرین و پندآموز را بخوانید.
داستان نادان پولدار و دانای بی پول: می گویند روزی مردی بازرگان خری را به زور میکشید، تا به دانایی رسید….
روزى روزگارى مردى بود بهنام حاجى صیاد و یک دوستى داشت که معلم مکتب بود. معلم مکتب، معلم دختر حاجى صیاد هم بود. حاجى…
در گذر زمان، انسانها همواره به دنبال راهی برای رسیدن به خوشبختی و سعادت بودهاند. برخی ثروت را کلید خوشبختی میدانند…