تیمسار صاحب نام در مقابل طلبکارش بی خیال همسرش شد
سالها قبل از انقلاب در شب یلدا افسر جوان برای تحویل گرفتن نگهبانی از همکارش به کلانتری محل خدمتش وارد شد.
افسر نگهبان وقتی گزارش کار را از همکارش میگرفت چشمش به خانم جوانی افتاد که روی یکی از صندلیها نشسته بود از همکارش در مورد کار او سؤال کرد که گفت وی متهم به صدور چک بلامحل بوده و با حکم جلب به کلانتری منتقل شده است تا روز بعد با پرونده به دادسرا اعزام شود. وقتی پروندهاش را خواندم متوجه شدم که وی همسر یکی از افسران ارشد و فرمانده در یکی از شهرستانهای شمال کشور است. معمولاً زنان متهم را در آن ایام به بازداشتگاه موقت که در محلی دیگر خارج از کلانتری بود میفرستادند. اما بهخاطر حفظ شأن و منزلت این زن و برای اینکه مجبور نشود با زنان ولگرد و دزد و بدنام همنشین شود خواهش کرده بود که تا صبح در همان کلانتری بماند. چند ساعتی که گذشت در حالی که سر افسر نگهبان خلوتتر شده بود زن جوان با لحنی دلسوزانه به افسر نگهبان خسته نباشید گفت و ادامه داد که چه کار سختی دارید تا آدم از نزدیک نبیند متوجه سختی کار شما نمیشود. افسر نگهبان بعد از تشکر از وی پرسید: شما با این موقعیت چرا کارتان به اینجا کشیده است. زن جواب داد: علتش ناآگاهی و اشتباه خودم و خانوادهام یعنی پدر و مادرم هستند. آنها باعث شدند من با مردی ازدواج کنم که 20 سال از خودم بزرگتر است. فکر میکردند چون شوهرم تیمسار و فرمانده و صاحب موقعیتی است آینده من تأمین خواهد بود در صورتی که کاملاً اشتباه میکردند. بعد از ازدواج من که در خانهای در تهران زندگی میکردم مجبور شدم به خاطر شغل همسرم به شهرستان بروم و فقط گاهی به تهران بیایم. شوهرم مردی خوشگذران و قمارباز بود او همیشه در خانه با عدهای از آدمهای بیقید و خوشگذران بساط قمار راه میانداخت و کم کم مرا هم با قمار آشنا کرد. کار به جایی رسید که دیگر معتاد این کار شده بودم و با دوستان دورههای قمار میگذاشتم. اما از آنجا که زیاد وارد نبودم مرتب پول ها را میباختم. همسرم به شخصی که حالا شاکی من است سفارش کرده بود که هر وقت پول خواستم در برابر ارائه چک از او پول بگیرم من هم بدون توجه به عواقب کار چک مینوشتم و از او پول میگرفتم و قمار میکردم اما وقتی موقع وصول چکها شد همسرم با آن مرد اختلاف پیدا کرد و به او پول نداد. صاحب چک هم آن را به شرخر فروخت و او هم حکم جلب مرا گرفت و کار به اینجا رسید. زن ادامه داد: امشب شب یلداست همه خانوادهها در چنین شبی شاد دور هم جمع شدهاند اما من...
افسر نگهبان گفت: من از این متأسفم که چرا همسر شما در این شرایط تنهایتان گذاشته و اجازه داده شما گرفتار شوید. میدانید اگر فردا پول را نپردازید به زندان میروید. زن گفت: شاید همسرم رضایت او را بگیرد البته شاید. صبح روز بعد وقتی شاکی به کلانتری مراجعه کرد، افسر نگهبان به او گفت شما پولتان را باید از همسر این خانم بگیرید چون او در اثر بیاطلاعی از عواقب این کار به شما چک داده است. ولی شما که میدانید چه میشود بهخاطر حفظ منزلت این زن چند روزی فرصت بدهید تا همسرش بیاید و رضایت شما را جلب کند. شاکی پرونده هم به خاطر احترامی که برای افسر جوان قائل بود فرصت چند روزه داد تا پولش وصول شود.
متأسفانه اشتباه های پی در پی در زندگی زن جوان باعث شد وی که زمانی بهعنوان همسر یک مقام ارشد نظامی برای خود ارج و قربی داشت همانند یک متهم کارش به کلانتری و دادسرا کشیده شود هر چند با پرداخت بدهی و رضایت شاکی پرونده ختم به خیر شد اما بیتردید تأثیر یک شب ماندن در کلانتری و از آن بدتر بیمسئولیتی و حمایت نکردن شوهرش در آن برهه زمانی خاص هیچ گاه از ذهن زن جوان پاک نخواهد شد.