نیتهای شوم مرد ۴۵ ساله برای زن جوان/همسایه شیطان صفت به دنبال تجاوز بود!
رار یک زن 17ساله از چنگ همسایه شیطانصفت خبرساز شد.
اتفاق وحشتناکی برای یک دختر 17 ساله متاهل که همسرش به خدمت سربازی رفته بود توسط یکی ازهمسایگانش رخ داد که در ادامه خواهید خواند.
نمی دانم چرا برخی از مردم وقتی می شنوند که ما سر راهی هستیم و در بهزیستی بزرگ شده ایم، تصور می کنند با یک انسان بی کس و بی پناه روبه رو شدهاند و میتوانند با او هر رفتار شرم آور و زشتی را داشته باشند به گونه ای که ...
دختر 17 ساله در حالی که هنوز از شدت ترس بر خود می لرزید، با بیان این که آن صحنه هولناک را نمیتوانم فراموش کنم، اشک ریزان درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از روزی که چشمانم را باز کردم، خودم را بی کس و تنها در بهزیستی یافتم. گویا پدر و مادرم مرا سر راه گذاشته و رها کرده بودند. خلاصه بهزیستی تنها پناهگاه و امید من بود اما خیلی آرزو داشتم که من هم مانند دیگر کودکان خردسال،پدر و مادری داشته باشم که مرا در آغوش بگیرند!
حسرت داشتن پدر و مادر
حسرت داشتن پدر و مادر، موضوعی بود که در طول زندگیام مدام با آن دست به گریبان بودم. اگرچه پدران و مادران معنوی زیادی داشتم که به کودکان بهزیستی سر می زدند و از نظر مالی به ما کمک می کردند اما لذت عاطفه و مهر و محبت پدر و مادر را هیچ وقت نچشیدم. خلاصه با همین رویاها و آرزوها در بهزیستی قد کشیدم و بزرگ شدم تا این که روزی پسری به خواستگاری ام آمد. او هم شرایطی مشابه وضعیت مرا داشت و در بهزیستی بزرگ شده بود. تنها تفاوتی که من با «شاهین» داشتم این بود که او از خانواده ای «بدسرپرست» بود اما من هیچ وقت پدر و مادرم را ندیدم! وقتی با «شاهین» به گفت وگو نشستم، مهر و محبت عمیقی را در چشمانش دیدم و متوجه شدم که او هم به خاطر همین بیپناهی کاملا مرا درک میکند! خیلی زود اشک شوق ریختم و دل باخته «شاهین» شدم و در حالی پای سفره عقد نشستم که «شاهین» باید به خدمت سربازی می رفت. از سوی دیگر نیز هزینههای زندگی سرسام آور بود و ما چیزی نداشتیم. این بود که با کمک خیرین خانهای اجاره کردیم و با جهیزیهای که برایمان فراهم کردند، زندگی مشترک مان از حدود یک سال قبل در یک مجتمع مسکونی آغاز شد و «شاهین» هم به خدمت سربازی رفت.
نگاه اشتباه به افراد بی پناه
در این شرایط من به تنهایی با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم میکردم و با حقوق سربازی شوهرم و همچنین یارانههای دولتی زندگی را می گذراندم. در این میان، من که تنها بودم برای یکی از زنان مجتمع سرگذشت زندگیام در بهزیستی را بازگو کردم اما نمیدانم چرا برخی از مردم درباره کودکان بی سرپرست یا بدسرپرست چنین تفکرات شرم آوری دارند و آنها را خلافکار می دانند و فکر می کنند می توانند هر کاری که دوست دارند با این افراد بی پناه انجام دهند!
در میان اهالی مجتمعی که سکونت داشتم مرد 45 ساله متاهلی زندگی می کرد که مدام سعی داشت با من صحبت کند و خودش را مردی خیرخواه و دلسوز جلوه میداد. او یکی، دوبار از من خواست اکنون که شوهرم نیست و من به تنهایی زندگی می کنم، اگر مشکلی داشتم با او در میان بگذارم. من با آن که حرفهایش را جدی نمیگرفتم ولی به رسم ادب از او تشکر میکردم و احتمال می دادم همسایه ای دلسوز است که قصد کمک به مرا دارد اما شب گذشته زمانی که شوهرم نیز در خانه نبود، ناگهان صدای زنگ منزل را شنیدم. وقتی از پشت در سوال کردم، او خودش را همسایه معرفی کرد و من هم که پوشش منزل را به تن داشتم، با تعجب در واحد آپارتمانی را گشودم ولی در یک لحظه آن مرد 45 ساله را مقابل خودم دیدم که مرا به درون پذیرایی هل داد و دهانم را گرفت که سروصدا نکنم! در این وضعیت، وحشت زده و هراسان با او درگیر شدم و هنگامی که دستش از روی دهانم برداشته شد، با جیغ و فریاد کمک خواستم که همسایگان متوجه موضوع شدند و با تجمع آنها آن مرد هم مرا رها کرد و گریخت اما این صحنه هولناک از مقابل چشمانم دور نمی شود و من هنوز هم از ترس بر خود می لرزم!
حالا هم به کلانتری آمده ام تا کمکم کنید که بتوانم از این مکان بروم و خانه را تخلیه کنم چرا که دیگر «امنیت» ندارم و می ترسم که دوباره سروکله آن مرد نامرد پیدا شود ولی با این اجاره های سرسام آور سرگردان مانده ام که چه کنم...
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.