//
کدخبر: ۴۴۱۴۲۵ //

سرنوشت شوم زن بیوه| زن بیوه قربانی پیشنهاد وسوسه انگیز دوست شوهر

زن جوانی که به دلیل سرقت وهمدستی درخرید و فروش اموال مسرقه بازداشت شده، منتظراست ببیند چه سرنوشتی در انتظارش خواهد بود. او سرگذشت زندگی تلخش را این هفته برای تپش جام جم روایت کرده است.

سرنوشت شوم زن بیوه| زن بیوه قربانی پیشنهاد وسوسه انگیز دوست شوهر
به گزارش فرتاک نیوز،

زن جوانی که به دلیل سرقت وهمدستی درخرید و فروش اموال مسرقه بازداشت شده، منتظراست ببیند چه سرنوشتی در انتظارش خواهد بود. او سرگذشت زندگی تلخش را این هفته برای تپش جام جم روایت کرده است.

14ساله بودم که مادرم به دلیل بیماری فوت کرد و من که فرزند بزرگ خانواده بودم مسئولیت بزرگ کردن برادرم و امور زندگی به دوشم افتاد. سعی می‌کردم کارها و مسئولیتم را به بهترین شکل انجام دهم تا پدرم به فکر ازدواج نیفتد و نامادری روی سرمان نیاورد اما حدود یک‌سال بعد از فوت مادرم، پدرم ازدواج کرد. نامادری‌ام اوایل بد نبود اما کم‌کم سرناسازگاری گذاشت و به پدرم اصرار می‌کرد که باید مرا شوهر دهد. من که اصلا به فکر ازدواج نبودم پذیرش این موضوع خیلی برایم سخت بود و سعی می‌کردم با رفتارم خواستگارانم را رد کنم. البته خواستگار زیادی هم نداشتم. تا این‌که، پسر همسایه‌مان به خواستگاری‌ام آمد. از او بدم نمی‌آمد اما به دلیل لجبازی با نامادری‌ام به او جواب رد دادم اما نامادری‌ام با پدرم صحبت کرد و مرا به زور سرسفره عقد نشاند و بعد ازمدتی ازدواج کردیم.

چند ماه بعد از ازدواج با بهمن به تهران آمدیم. او مغازه‌ای اجاره کرد و مشغول به کار سمساری شد. خیلی زود باردار شدم و دوقلو به دنیا آوردم. زندگی‌ام خوب بود اما متاسفانه شوهرم به اقتضای شغلش با افراد ناباب سروکار داشت. گاهی وسایل دزدی برای او می‌آوردند و او به قیمت پایین می‌خرید و می‌فروخت. هرچه به او می‌گفتم این کار را نکن و دردسر برای خودت و من درست، نکن گوش نمی‌کرد. البته بعدا فهمیدم شوهرم هم با یکی از دوستانش دزدی می‌کنند و اموال دزدی را در مغازه می‌فروختند. چند سال از زندگی‌مان می‌گذشت که همسرم بیمار شد و بعد از مدت کوتاهی فوت کرد و من ماندم با یک دنیا بدبختی. اوایل فوت همسرم، خواستم به شهرستان‌مان برگردم اما به دو دلیل این کار را نکردم. یکی این‌که اگر برمی‌گشتم، باید به خانه پدرم می‌رفتم چون نمی‌توانستم تنها زندگی کنم. اصلا هم دلم نمی‌خواست دوباره با نامادری‌ام زندگی کنم و دوم این‌که باید کار می‌کردم و خرج فرزندانم را درمی‌آوردم که در شهرستان به اندازه تهران نمی‌توانستم درآمد داشته باشم.

به همین دلیل تصمیم گرفتم در تهران بمانم و زندگی کنم. دوست همسرم که با هم کار می‌کردند کم و بیش به من سر می‌زد و تا حدودی از نظر مالی کمکم می‌کرد تا این‌که چند ماه بعد از مرگ همسرم وقتی ‌دید به‌سختی امور زندگی‌ام را می‌گذرانم به من پیشنهاد داد اداره مغازه را به‌عهده بگیرم و مثل قبل جنس بیاورد و من بفروشم. من هم از دنیا بی‌خبر و خیلی خوشحال پیشنهادش را قبول کردم. بعد از مدتی فهمیدم وسایلی که می‌آورد، دزدی است اما به روی خودم نیاوردم و به خودم گفتم من که دزدی نمی‌کنم، فقط وسایل را می‌فروشم و به کارم ادامه دادم.

چاره‌ای نداشتم چون باید اجاره خانه و هزینه‌های زندگی خودم و بچه‌ها را تامین می‌کردم. چند وقت بعد دوست همسرم را به جرم سرقت از منازل دستگیر کردند و او هم آدرس مغازه را داد و به این شکل دستگیر شدم. وقتی سرم شلوغ بود یکی از همسایه‌ها که بچه نداشت به منزلم می‌آمد و نزد بچه‌ها می‌ماند. بچه‌های مرا خیلی دوست داشت و به‌خوبی از آنها نگهداری می‌کرد و الان بچه‌ها پیش او هستند. چون اولین بار است که دستگیر می‌شوم، امیدوارم به‌زودی آزاد شوم و پیش بچه‌هایم برگردم. از خدا می‌خواهم آبرویم را حفظ کند و خانواده و بچه‌هایم متوجه دستگیری‌ام نشوند. من مجرم نیستم و قول می‌دهم بعد از آزادی حتما راه و روش زندگی‌ام را عوض کرده و درست زندگی کنم و نان حلال بیاورم.

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۴۱۴۲۵ //
ارسال نظر