ماجرای نجات خواهر شوهر ۱۷ ساله توسط عروس درستکار
رفیقبازی پدرم را معتاد کرد و مواد مخدر جانش را گرفت. دکتر میگفت قلبش سنکوپ کرده و مواد افیونی عامل مرگش بوده است. آن موقع، من ۱۵ساله بودم. مرگ پدر زندگیمان را آشفتهتر از قبل کرد. مادرم نیز دچار افسردگی شدید روحی و روانی شده بود.
من هم در بدترین وضعیت روحی قرار گرفته بودم. دو سال از بدترین روزهای عمرم گذشت. یک روز ،بعد از جر و بحث مفصل با مادرم، از خانه بیرون زدم. در خیابان پرسه میزدم که یک موتورسیکلت با من برخورد کرد. مرا به بیمارستان بردند. به برادرم و همسرش زنگ زدم. عروسمان خودش را بلافاصله رساند. برایش تعریف کردم موضوع از چه قرار بوده است. کارهای ترخیص مرا انجام داد و به خانهاش رفتم. او به مادرم گفت با هم بودهایم که تصادف Crash کردهام.
عروسمان از مادرم اجازهام را گرفت که چند روزی در خانهاش بمانم. دلم خیلی گرفته بود. با هم برای زیارت به حرم رفتیم. یکی از دوستانش هم آمده بود. دوست همسر برادرم همان روز مرا برای برادرش خواستگاری کرد و بعد هم جلسۀ رسمی برگزار شد. با صلاح و مصلحت بزرگترها ازدواج کردم. خدا خیرش بدهد همسر برادرم را.
برایم مادری کرد و مثل یک کوه پشتم ایستاد. خوشبختانه شوهرم مرد خوب و بامحبتی است. خانوادهاش هم خیلی بامحبت هستند و هوایم را دارند. حالا عروسمان آستین بالا زده است تا خواهر کوچکم را هم به پسر یکی از اقوامشان بدهیم و او هم سر و سامان بگیرد. خواهرم و خواستگارش را برای مشاورۀ قبل از ازدواج به مرکز مشاورۀ آرامش پلیس Police آوردهایم. نمیدانم، اگر همسر برادرم، این فرشتۀ واقعی، را نداشتیم، چهکار میکردیم. شبانهروز برایش دعا میکنم که هرچه از خدا میخواهد به او بدهد. او حتی مادرم را هم آرام کرده و سنگ صبور همۀ ما شده است. این فرشتۀ مهربان، هنگامی که خیلی دلتنگ بودم، مرا به حرم امامرضا(ع) برد و آقای غریبان و ضعیفان هم به من نظر کرد
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.