شوهرم را تعقیب کردم و درخانه خانم حسابدار شرکت در وضعیت بدی مچ اش را گرفتم و ..!
از روزی که متوجه شدم همسرم زن دیگری را پنهانی به عقد موقت خود درآورده است به انسانی شبیه بیماران روانی تبدیل شده ام. حرکات و رفتارم از حالت طبیعی خارج شده است و مدام با خودم حرف می زنم.
اگرچه وقتی به سال های گذشته می اندیشم خودم را مقصر اصلی این ماجرا می دانم، اما کاش کسی قبل از ازدواج راه و روش همسرداری را به من می آموخت و یا . . .
زن 35 ساله درحالی که عنوان می کرد در دو راهی سخت طلاق و ادامه زندگی با یک هوو قرار گرفته ام به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 18 ساله بودم که با «ایوب» ازدواج کردم. ازدواج ما با یکدیگر به طورکاملا سنتی و در فضایی آغشته از مهر و محبت صورت گرفت اما هیچ کس حتی مادرم درباره زندگی زناشویی و شیوه های همسرداری با من سخن نگفت.
چرا که در خانواده ما اعتقاد بر این بود که زن و شوهر با گذشت زمان با اخلاق و رفتار یکدیگر آشنا می شوند و مطابق میل هم رفتار می کنند. اگرچه در سال های اول زندگی که هنوز شور و هیجانات دوران جوانی را در سر داشتم سعی می کردم نظم خاصی در زندگی ام حاکم باشد و به همین دلیل همواره طراوت و شادابی خودم را هنگام ورود همسرم به منزل حفظ می کردم، اما با به دنیا آمدن اولین فرزندم آرام آرام این گونه شادابی ها جای خود را به سستی و تنبلی داد.
دیگر به عنوان یک زن خانه دار فقط به فرزندم توجه می کردم و از دیگر وظایف زندگی ام غافل شده بودم. با وجود این همسرم هیچ گاه لب به شکوه نگشود و چیزی به من نمی گفت. این گونه بی اعتنایی های ناخودآگاه با تولد دومین فرزندم تا حدی شدت گرفت که حتی به امور شخصی و نوع پوشش خود و همسرم نیز اهمیتی نمی دادم تا این که حدود 3سال قبل، متوجه شدم «ایوب» به مردی شیک پوش تبدیل شده است و از عطر و ادکلن های خاصی هم استفاده می کند. وقتی به تلفن ها و پیامک های او مشکوک شدم، یکی از کارمندان شرکتی که همسرم در آن کار می کرد هشدار داد که بیشتر مواظب همسرم باشم. وقتی به خود آمدم که فهمیدم همه ماموریت های چند روزه و عقب افتادگی کارها در شرکت بهانه ای بیش نبوده و همسرم با حسابدار شرکت ازدواج کرده است.
روزی پس از تعقیب همسرم دریافتم که او پس از صرف شام در یک رستوران به همراه آن زن عازم منزلی شد که برای او اجاره کرده بود دیگر طاقت نیاوردم و وقتی در آن خانه به رویم باز شد به زور داخل رفتم شوهرم و آن زن را در وضعیت بدی دیدم.
«ایوب» خیلی راحت مقابلم ایستاد و گفت تو سال هاست که از من طلاق عاطفی گرفته ای حالا هم دوست داری با این شرایط زندگی کن وگرنه طلاقت می دهم. اکنون درحالی بر سر دو راهی مانده ام که خانواده ام می گویند هیچ کس همسر اول و فرزندانش را نمی تواند فراموش کند و تو مطمئن باش که روزی به سوی تو باز می گردد. کاش زودتر به خود می آمدم و با مشاوران کارشناس خانواده مشورت می کردم تا . .
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.