//
کدخبر: ۸۳۸۲۱ //

مظلومیت مقتول دامن قاتلان را گرفت / قتلی که در شرق تهران رخ داد

روزهای پنجشنبه را از کودکی دوست داشتم. حس خوبی به آدم می‌دهد بعد از یک هفته کار و تلاش خسته‌کننده می‌توانی چند ساعتی استراحت کنی و نگران صبح زود بیدار شدن فردا هم نباشی. آن روز هم پنجشنبه بود و آخرین دقایق وقت اداری در حال سپری شدن.

 مظلومیت مقتول دامن قاتلان را گرفت / قتلی که در شرق تهران رخ داد
به گزارش فرتاک نیوز،

کم‌کم برای رفتن به خانه آماده می‌شدم که ناگهان زنگ تلفن دایره ویژه قتل به صدا درآمد. احساس خوبی نداشتم در دل آرزو می‌کردم جنایتی رخ نداده باشد که طبق معمول تعطیلات آخر هفته‌ام را خراب کند و از همه بدتر مجبور شوم قولی را که به دخترم داده بودم تا او را به شهربازی ببرم بناچار زیر پا بگذارم. اما وقتی بازپرس ویژه قتل دستور حضور در محل حادثه‌ای را به من داد فهمیدم تعطیلات بی‌تعطیلات.

ماجرا مربوط به قتل صاحب یک نمایشگاه خودرو در شرق تهران بود.

بلافاصله همراه تیمی از اداره آگاهی راهی محل جنایت شدیم. حادثه در طبقه دوم نمایشگاه رخ داده بود که دفتر و محل نگهداری گاوصندوق و اسناد و مدارک بود. به محض ورود با جسد پیرمردی روبه‌رو شدم که به طرز فجیعی با ضربه‌های کارد به قتل رسیده بود.

با دیدن جسد پیرمرد حس عجیبی به من دست داد. صورت مهربانی داشت. با وجود این که به خاطر نوع کارم با صحنه‌های قتل و اجساد زیادی روبه‌رو شده بودم، اما انگار این دفعه صدایی از درونم ندا می‌داد که هر چه سریع‌تر باید قاتل این پیرمرد را پیدا کنم.

برحسب وظیفه و روند معمولی کار، به بررسی صحنه جرم و محل جنایت پرداختم. اما هیچ سرنخی از عامل جنایت در دست نبود. در تحقیقات محلی همه از مقتول به نیکی یاد می‌کردند و او را فردی مومن و مورد اعتماد اهل محل می‌دانستند. هیچ سرنخ و فرضیه مهمی در دست نبود. مقدار پولی که از محل کار مقتول سرقت شده بود خیلی ناچیز به نظر می‌رسید همین موضوع ما را دچار تردید کرده بود که آیا قتل با انگیزه سرقت انجام شده یا نه؟

سه ساعتی از حضورم در محل قتل گذشته بود. در حالی که کم‌کم امیدهایم کمرنگ می‌شد یکی از همسایه‌ها سراغم آمد و گفت: امروز صبح وقتی حاج‌آقا نمایشگاه را باز کرد دو نفر وارد نمایشگاه شدند و با هم به طبقه بالارفتند. من آنها را دیدم چون مغازه‌ام درست روبه‌روی نمایشگاه است یکی از آنها را شناختم. پیش از این هم چند بار به اینجا آمده بود. انگار می‌خواستند معامله‌ای انجام دهند. اما صبح بعد از آن که با حاجی رفتند بالادیگر ندیدمشان چون من کار داشتم و از مغازه رفتم بیرون.

با توجه به اظهارات مرد همسایه، بلافاصله سراغ خانواده مقتول رفتیم.

پس از صحبت با پسر وی و بیان مشخصات دو مرد جوان وی یکی از آنها را شناخت و گفت: او یک مرد جوان اصفهانی است که چندی قبل هم مشتری پدرم بوده و گهگاه به نمایشگاه می‌آمد.

بنابراین پس از به دست آوردن مشخصات این فرد تصمیم گرفتم بلافاصله راهی اصفهان شوم. پس از چند تماس فوری وکسب اجازه از مسئولان و دریافت دستور قضایی سرانجام عصر همان روز راهی اصفهان شدم. متاسفانه همزمانی این ماموریت با تعطیلات آخر هفته کار ما را کمی مشکل کرد. این در حالی بود که می‌دانستم دنبال یک سوزن در انبار کاه هستم.

نیمه‌شب به اصفهان رسیدم. با اطلاعات ناقص و ناچیزی که داشتم امیدی به پیدا کردن متهمان نداشتم، اما ته‌دلم حس می‌کردم یک نیروی ماورائی مرا در کشف این پرونده کمک خواهد کرد. خیلی عجیب بود که در کمتر از 2 ساعت توانستم یک نفر را پیدا کنم که آشنایی مختصری با یکی از مظنونان پرونده داشت. کارها همچنان بسرعت پیش می‌رفت. سرانجام با سرنخ‌هایی که داشتم چند ساعت بعد موفق شدم یکی از دو مردی که صبح روز حادثه به نمایشگاه مقتول رفته بودند را دستگیر کنم.

اما مرد جوان پس از دستگیری منکر اطلاع از ماجرای قتل و حضور در تهران شد. تا این‌که پس از چند ساعت تحقیق و بازجویی سرانجام وی متهم اصلی را به ما معرفی کرد.

با این حال گفت: ورود به خانه او به راحتی امکان‌پذیر نیست. چرا که اطراف خانه‌اش دوربین مداربسته نصب شده و چند سگ وحشی هم در آنجا پرسه می‌زنند. هر غریبه‌ای که به آنجا نزدیک شود او متوجه می‌شود.

پس از کسب این اطلاعات همراه دیگر همکاران پلیس آگاهی راهی خانه شدیم. با ترفندی خاص توانستیم وارد خانه مرد جوان شویم، اما از آنجا که مدرک و دلیل محکمی برای دستگیری‌اش نداشتیم به بهانه‌ای او را بازداشت کردیم بعد هم به بازرسی خانه پرداختیم.

در جریان همین بازرسی‌ها ناگهان چک‌پول‌های مسروقه از نمایشگاه مقتول را در گوشه‌ای از خانه پیدا کردیم. متهم که دیگر راه فرار نداشت، مجبور به اعتراف شد. اما اتفاق عجیب این بود که وی هنگام بازجویی ناگهان به گریه افتاد. آن‌قدر گریه کرد که توان پاسخگویی نداشت. با دیدن این صحنه تعجب کردم اول با خود گفتم شاید به خاطر این که دستگیر شده و خود را در چنگ قانون گرفتار دیده می‌خواهد مظلوم‌نمایی کند اما وقتی متوجه غیرعادی بودن حالش شدم علت را پرسیدم. جوابی که به من داد در واقع پاسخی بود به تمام سوالات خودم در راه کشف این پرونده.

مرد جوان که خیلی متاثر و ناراحت به نظر می‌رسید، گفت: می‌دانستم خیلی زود دستگیر می‌شویم وقتی داشتم او را می‌کشتم فریاد می‌زد و قسمم می‌داد که این کار را نکنم. اما من کور و کر شده بودم. حالا فهمیدم که ضجه‌های پیرمرد و توسل دم‌مرگش به ائمه آن‌قدر زود گرفتارم کرد.

با شنیدن این جملات بی‌اختیار قلم از دستم افتاد. اشک در چشم‌هایم حلقه زد. حالا فهمیدم نیرویی که درها را برای کشف پرونده به رویم باز کرده بود و مرا به سوی کشف این قتل هدایت می‌کرد چه نیرویی بود.

در بازجویی از متهمان پرونده، مرد اصفهانی اعتراف کرد که با انگیزه سرقت از گاوصندوق نمایشگاه مرتکب جنایت شده است.

او گفت: در جریان چند بار رفت وآمد به نمایشگاه مقتول و خرید و فروش چند دستگاه خودرو متوجه شدیم که او همیشه مقدار زیادی پول و تراول چک در گاوصندوق نگهداری می‌کند، به همین دلیل از دوستم خواستم تا در این سرقت با من همکاری کند. اما روز حادثه پس از قتل پیرمرد متوجه شدیم فقط مقدار کمی پول و تراول‌چک در گاوصندوق قرار دارد ولی دیگر چاره‌ای نبود؛ بنابراین پس از سرقت بلافاصله به اصفهان برگشتیم تا این که دستگیر شدیم.

سرانجام پس از اعترافات هر دو متهم، پرونده به دادگاه فرستاده شد و قاضی برای هر دو جنایتکار حکم قصاص صادر کرد.

برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.
آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۸۳۸۲۱ //
ارسال نظر