مچ مهناز و شوهرم را در آبمیوه فروشی گرفتم / راه دادن نامحرم به زندگیام اشتباه بزرگی بود
مثل دو خواهر بودیم. هر روز با هم به مدرسه میرفتیم. مهناز از ماجرای دوستی من و پسر همسایهمان خبر داشت. در واقع مهناز همکلاسیام بود و از تمام رازهای زندگیام خبر داشت.
ارتباط تلفنی من و پسر همسایه به خواستگاری و ازدواج انجامید. البته خانوادهام راضی نبودند و با اصرار من و راستش از ترس آبرویشان کوتاه آمدند. مهناز بعد از ازدواج هم به دیدنم میآمد و از اخلاق و رفتار شوهرم تعریف و تمجید میکرد. او کمکم با شوخیهای نابجا وارد حریم خصوصی زندگیام شد. برایش از مسائل خصوصی زندگیام حرف میزدم. با ذوق و شوق گوش میکرد و میگفت که شانس در خانهات را زده و از این مردهای عاشقپیشه کم پیدا میشود. مهناز حتی جلوی دوستان دیگرم نیز از رفتار و علاقه همسرم درباره من تعریف میکرد و این موضوع برایم خوشایند بود. افسوس که نمیدانستم با راه دادن فردی نامحرم به حریم خصوصی زندگیام چه اشتباه بزرگی کردهام. وقتی فهمیدم چه کلاهی سرم رفته که دیر شده بود. من و همسرم از یکی دوماه قبل مشکل پیدا کردیم. به من توجهی نداشت و اگر یک روز مهناز به خانهمان نمیآمد، سراغش را میگرفت. با این حرکات و رفتار شکبرانگیز شوهرم را زیر نظر گرفتم و فهمیدم او در فضای مجازی آلوده رابطهای کثیف با دوستم شده است.
چند روزی به مهناز رو ندادم و گفتم حالم خوب نیست یا خانه مادرم بودم. او و شوهرم در یک آبمیوهفروشی قرار ملاقات گذاشته بودند که مچشان را گرفتم. دوستم به راحتی وارد حریم بیدروپیکر زندگیام شد و خودم مقصرم. مادرم نصیحتم میکرد و یکی از دوستانم نیز میگفت چرا سیر تا پیاز زندگیات را به دیگران میگویی اما..