دلایل عجیب این زن و شوهر جوان برای جدایی
زن و شوهر جوان پس از سه سال و نیم زندگی مشترک، برای جدایی از هم به دادگاه خانواده ـ مجتمع قضایی ونک ـ رفتند تا رئیس دادگاه حکم طلاقشان را صادر کند.
زن و شوهر جوان پس از سه سال و نیم زندگی مشترک، برای جدایی از هم به دادگاه خانواده ـ مجتمع قضایی ونک ـ رفتند تا رئیس دادگاه حکم طلاقشان را صادر کند. هر دو با هم توافق داشتند و کارشناس مشاور نیز اجازه طلاقشان را داده بوداما در پایان جلسه ، فرجام خوشی رقم خورد. و...
زمانی که منشی شعبه 264 وقت رسیدگی مراجعان ساعت 10 را اعلام کرد، «نرگس» و «کاظم» وارد دادگاه شدند. منشی از آنها پرسید:«دادخواست طلاق توافقی دارید، درست است؟» زن هم جواب داد: «بله»، اما مرد نزدیکتر شد و طوری که همسرش متوجه نشود به منشی دادگاه گفت:«ببخشید من زنم را دوست دارم. اگر میشود ما را با هم آشتی بدهید، لطفاً».
نگاه نگران مرد نشان میداد که از درخواست جدایی پشیمان است. منشی دادگاه با اشارهای به او فهماند که تلاشش را برای جلوگیری از طلاق آنها خواهد کرد.نرگس مانتویی با نقش و نگار ایرانی بر تن داشت که با کیفش هماهنگ به نظر میرسید، او تحصیلکرده رشته طراحی لباس بود و از 18 سالگی بیشتر اوقاتش را به کار دوخت و دوز گذرانده بود. کاظم هم اهل کار و تلاش بود، جوانی تحصیلکرده رشته برق که یک مغازه الکتریکی را اداره میکرد. لباس سادهای بر تن داشت با موهایی بلند و پریشان و ته ریش که صورتش را خستهتر نشان میداد. با اینکه تنها 4 سال از همسرش بزرگتر بود، اما ظاهر او فاصله سنی بین آنها را زیادتر معرفی میکرد.
قاضی «غلامحسین گل آور» نگاهی به پرونده زن و شوهر جوان انداخت و پرسید:«خب؛ چه اتفاقی افتاده که تصمیم به طلاق گرفتید؟»
نرگس که انگار منتظر بود برای کسی درد دل کند، جواب داد:«آقای قاضی، ما زبان همدیگر را نمیفهمیم. سه سال و شش ماه است که با هم ازدواج کردهایم. اما در این مدت از زندگی مشترکمان لذتی نبردهایم. مثل دو غریبه با هم زندگی میکنیم...»
قاضی پرسید:«واقعاً هیچ روز خوشی با هم نداشتید؟ چه مشکل مهمی دارید که به این نتیجه تلخ رسیده اید؟»
این بار کاظم جواب داد:«هیچ مشکل مهمی در زندگی ما نیست. آقای قاضی من نه اهل دود و دم هستم و نه رفیق بازی. همه دلخوشیام کار و همسرم بوده. ایشان هم زن خوب و زحمتکشی است و در کنار هم درآمد مناسبی داریم و شکر خدا دستمان را جلوی کسی دراز نکردهایم...»نرگس دراین موقع حرف همسرش را قطع کرد و گفت:«مشکل بزرگ ما همین است که بیش از حد کار میکنی و به من توجهی نداری. هر وقت به خانه میآیی، یا در حال استراحت هستی یا با گوشی ات سرگرم هستی...»
قاضی لبخندی زد و رو به زن گفت: «فقط همین؟ شما چه؟ آیا بیش از حد کار نمیکنی؟»
نرگس نگاهی به همسرش انداخت و جواب داد:«فقط این نیست. متأسفانه ایشان به وضع ظاهری خودش هم توجه زیادی نمیکند. یک بار نشده عطر بزند. همیشه با لباس کار به خانه میآید و حتی حاضر نیست پاهایش را بشوید. تمام فامیل با ما قطع رابطه کردهاند. البته مرد خوبی است، اما هیچ علاقهای به رفت و آمد با کسی ندارد. یکبار نشده با یک شاخه گل به خانه بیاید. در حالی که من در خانه به کار طراحی لباس مشغولم و خانهداری هم میکنم و...در خانه ما همه چیز از تمیزی برق میزنــــــــد و در هر گوشهای گلدان و گلی هست...»
...و قاضی نگاهی دوباره به پرونده انداخت.
در آخرین برگه پرونده زوج جوان، کارشناس مشاوره نظرش را چنین داده بود؛ «به علت عدم تفاهم اخلاقی ادامه زوجیت به مصلحت زوجین نبوده و دوام زوجیت آنها فراهم نیست. در صورت طلاق زن 75 سکه مهریه را دریافت و بقیه را میبخشد و ادعایی در مورد نفقه و اجرت المثل ندارد...» قاضی نگاهی به مرد جوان کرد و گفت: «آقای کاظم، همسر شما میگوید که در خانه گل و گیاه نگهداری میکند. میدانی که حضرت علی(ع) در مورد زن چه گفته اند؟» بعد بدون اینکه منتظر جواب مرد باشد، ادامه داد: «آن حضرت زن را به ریحانه تشبیه کردهاند. یعنی زن را مثل دسته گلی دانستهاند که باید مراقب آن بود و در نگهداریاش کوشید، درست مثل یک باغبان...» مرد جوان حرف قاضی را قطع کرد و گفت:«دائما دوست دارد دستور بدهد. هر وقت که به خانه میآیم، در گوشهای نشسته و مشغول بازی با گوشی تلفن همراه است...»
زن جوان بلافاصله گفت:«از تنهایی با گوشی بازی میکنم، آقای قاضی»
قاضی گل آور زوج جوان را به آرامش دعوت کرد و اجازه خواست چند دقیقهای درباره وظایف زن و شوهر نسبت به هم حرف بزند. بعد درباره اهمیت احترام و توجه زن و شوهر به هم برایشان مثالهایی زد و روایتهای کوتاهی از پروندههای دیگر بیان کرد. در پایان از آنها خواست به خانه برگردند و تمام مواردی که از هم انتظار دارند روی کاغذی بنویسند و قول دهند به آن عمل کنند...نرگس و کاظم به فکر فرو رفته بودند و فقط به حرفهای قاضی گوش میدادند. چند دقیقه بعد آرام در گوشی با هم چند جملهای رد وبدل کردند، سپس بلند شدند و از قاضی درخواست کردند پرونده را مختومه اعلام کند. قاضی لبخندی زد و به منشی دادگاه گفت:«خوشبختانه آشتی کردند، پرونده را ببندید». نرگس و کاظم زیر برگهها را امضا کردند و از اتاق شعبه 264 خارج شدند. پیش از آنکه از شعبه بیرون بروند قاضی گفت:«به سلامت... فقط این دو جمله را یادتان نرود؛ به خاطر هیچ کس و هیچ چیز همدیگر را نرنجانید.»