//
کدخبر: ۴۹۸۹۹۳ //

حکایت هدیه‌ای فراتر از انتظار: پسر، پدر و راز یک انجیل طلایی

آیا حقیقت همیشه همانطور که انتظار داریم نمایان می‌شود؟

حکایت هدیه‌ای فراتر از انتظار: پسر، پدر و راز یک انجیل طلایی
به گزارش فرتاک نیوز،

مرد جوانی از دانشکده فارغ التحصیل شد .

ماه‌ها بود که ماشین اسپرت زیبایی پشت شیشه‌های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می‌کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.

مرد جوان از پدرش خواسته بود که برای هدیه‌ی فارغ التحصیلی آن ماشین را برایش بخرد.او می‌دانست که پدرش توانایی خرید آن را دارد.

بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه‌ی خصوصی‌اش فرا خواند و به او گفت :

من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم .

سپس یک جعبه به دست او داد. پسر کنجکاو ولی نا امید جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا که روی آن نام او طلا کوب شده بود یافت .

با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی‌ای که داری ، یک انجیل به من می‌دهی ؟

کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.

سال‌ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه‌ی زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده.

یک روز به این فکر افتاد که پدرش حتما خیلی پیر شده و باید سری به او بزند.

از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود.

اما قبل از این که اقدامی بکند ، تلگرافی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر تمام اموال خود را به او بخشیده است.

بنابراین لازم بود فورا خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید.

هنگامی که به خانه‌ی پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آن‌ها را بررسی نمود و در آن جا همان انجیل قدیمی را بازیافت.

در حالی که اشک می‌ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد .

در کنار آن یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت وجود داشت.روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی‌اش بود و روی آن نوشته شده بود :

تمام مبلغ پرداخت شده است.

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۹۸۹۹۳ //
ارسال نظر