حکایت نصحیت خرکی/ نونت نبود، آبت نبود، نصیحت کردنت چی بود؟
آیا کمک به دیگران همیشه نتیجه مثبتی دارد؟ خر در این داستان تصمیم گرفت به گاو کمک کند، اما نتیجه این کار چیزی نبود که انتظارش را داشت

در روزگاران قدیم خر و گاوی در یک طویله با هم زندگی میکردند. مرد روستایی از خر برای سواری استفاده می کرد و از گاو برای شخم زدن و خرمن کوبی.
یک روز که گاو خیلی خسته شده بود به خر گفت: ما گاوها خیلی بدبختیم. خر گفت چرا؟ تو هم مانند من سواری میدهی و به یک اندازه کار میکنی.
بیشتر بخوانید:
حکایت روباه زیرک و میمون سادهدل | چرا نباید به هر پیشنهادی اعتماد کرد؟
گاو گفت: ما گاوها باید هم کار کنیم هم شیر بدهیم و در آخر همه ما را به دست قصاب میدهند.
خر دلش سوخت و به گاو گفت: خودت را به مریضی بزن و از جایت تکان نخور.
گاو فردا به نصیحت خر عمل کرد. مرد روستایی که کارش مانده بود، خر را برداشت وبه مزرعه برد وخیش بست تا زمین را شخم بزند. خر که از نصیحت خود پشیمان شده بود پیش خودش گفت: بهتر است من هم خودم را به مریضی بزنم.
گاو ترسید و گفت: از فردا می روم و کار می کنم.
خر خوشحال شد و شب را خوابید.
فردا صبح مرد روستایی گاو را به صحرا برد و به پسرش گفت: تو هم یک خیش بردار و با این خر کار کن و یک تکه چوب هم با خودت ببر که به فکر تنبلی نیافتد.