حکایت شیر، روباه و خر: داستانی از خیانت و بقا| باسواد ها بیشتر در معرض لگد خر هستند
در گذشتههای دور، در جنگلی شیر حاکم بود و مشاور ارشدش روباه. خر هم کارهای حاکم را انجام میداد. بر اثر ظلم زیاده از حد شیر، همه حیوانات جنگل فراری شدند و دیگر غذایی برای حاکم و مشاورش نماند. بنابراین تصمیم به کوچ گرفتند....
در گذشتههای دور، در جنگلی شیر حاکم بود و مشاور ارشدش روباه. خر هم کارهای حاکم را انجام میداد. بر اثر ظلم زیاده از حد شیر، همه حیوانات جنگل فراری شدند و دیگر غذایی برای حاکم و مشاورش نماند. بنابراین تصمیم به کوچ گرفتند....
در مسیر که میرفتند شیر و روباه گرسنه بودند اما گاهگاهی خر، گریزی میزد و علفی میخورد ...
روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت :
اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی میمیریم و فقط خر زنده میماند، زیرا او گیاهخوار است ...
شیر گفت : چه فکری داری ؟...
روباه گفت: خر را صدا بزن و بگو من ناتوان هستم. برای ادامه مسیر، نیاز به حاکم داریم و باید از روی شجرهنامه در بین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم. قطعاً تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم ...
شیر قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکیل دادند ...
ابتدا شیر شجرهنامهاش را خواند و فرمود: جد اندر جد من، حاکم و سلطان بودهاند ...!
و بعد روباه ضمن تأیید گفته شیر گفت:
من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بودهاند ...!
خر که تا اندازهای موضوع را فهمیده بود و میدانست نقشه شومی در سر دارند، گفت:
من سواد ندارم. شجرهنامهام زیر سمم نوشته شده، کدامتان باسواد هستید که آن را بخوانید؟...
شیر فوراً گفت: من باسوادم، و رفت عقب خر، تا زیر سمش را بخواند ...!
خر فوراً جفتک محکمی به دهان شیر زد و گردنش را شکست ...!
روباه که ماجرا را دید، رو به عقب پا به فرار گذاشت ...
خر او را صدا زد و گفت:
بیا حالا که شیر کشته شده، بقیه راه را با هم برویم ...
روباه گفت : نه من کار دارم ...
خر گفت : چه کاری ؟...
روباه گفت: میخواهم بروم سر قبر پدرم تشکر کنم که نگذاشت باسواد شوم، چون باسوادان بیشتر در معرض لگد خرها هستند...!!