دخالت در ازدواج برادر، زندگی مشترک زن را به تباهی کشاند
زن که مخالف ازدواج برادرش با خواهرشوهرش بود، مانع ازدواج این دو شد و درنهایت به درخواست شوهرش، پای خودش هم به دادگاه خانواده باز شد.
زن جوان وقتی متوجه شد برادرش قصدازدواج باخواهرشوهرش را دارد، چنان جنجالی به پاکرد که در نهایت زندگی مشترک خودش هم از همپاشید.این زن که مخالف ازدواج برادرش با خواهرشوهرش بود، مانع ازدواج این دو شد و درنهایت به درخواست شوهرش، پای خودش هم به دادگاه خانواده باز شد.
شوهراین زن وقتی درمقابل قاضی دادگاه خانواده قرارگرفت،درباره ماجرای زندگی خود گفت: ۱۰سال است با ریحانه زندگی میکنم. در این مدت اختلاف زیادی با هم نداشتیم. ما عاشق بودیم و زندگی خوبی داشتیم. اما همهچیز از زمانی که خواهر من و برادر ریحانه به یکدیگر علاقهمند شدند،به هم ریخت. خواهرم عاشق برادر ریحانه شد.ما بعد ازمدتی متوجه شدیم که این دو باهم ارتباط دارندو میخواهند ازدواج کنند ولی درکمال ناباوری،ریحانه وقتی متوجه این موضوع شد بهشدت واکنش نشان داد و جنجال راه انداخت. گفت که این ازدواج نباید صورت بگیرد. حتی با رفتارها و حرفهایش واقعا مانع این ازدواج شد و برادر ریحانه با خواهرم ارتباطش را قطع کرد. باز هم ریحانه دستبردار نبود. هرشب سراین موضوع دعوا داشتیم و ریحانه میگفت خواهرم، برادرش را گول زده است. او توهینهای زیادی به خواهرم کرد. در صورتی که این دو فقط میخواستند با هم ازدواج کنند. نمیدانم چرا چنین واکنشی نشان داد. الان چند ماه است که به خاطر این موضوع زندگی ما به جهنم تبدیل شده است.این زن منطقی نیست، به او میگویم زندگی آنها به ما ربطی ندارد ولی با دخالتش زندگی خودمان راهم به هم ریخت.چون تازه متوجه شدم که این زن اصلا ازخانواده من خوشش نمیآید. وقتی او ازخانواده من بدش میآید،یعنی ازمن هم متنفر است.زندگی مادرکنارهم دیگر فایدهای نداردچون این زن باعث شد که خواهرم هم دچار شکست عاطفی شود و ازدواجش به هم بخورد.برای همین دیگر نمیخواهم در کنار این زن زندگی کنم.
در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی برادر من سالها عاشق دختر دیگری بود و قصد داشت با او ازدواج کند. من آن دختر را خیلی دوست داشتم. اتفاقا او هم عاشقانه برادرم را دوست داشت ولی خواهرشوهرم به محض اینکه طلاق گرفت، وارد زندگی برادرم شد و باعث شدکه برادرم ازآن دختر جدا شود.اوزندگی برادرم رابه هم ریخت.تازه خیلی خونسرد با این قضیه برخورد کرد. انگار نه انگار که باعث شده بود زندگی یک دختر نابود شود. من با آن دختر در ارتباطم و دیدم که چطور از بین رفت. در این میان حتی با برادرم هم دعوا کردم. برای همین نتوانستم این مسأله را بپذیرم. با برادرم حرف زدم و سعی کردم او را از این ازدواج غلط منصرف کنم. من خواهرشوهرم را بهخوبی میشناسم و میدانم که نمیتواند برادرم را خوشبخت کند. او خیلی زود در زندگی مشترک خودش شکست خورد. برای همین نمیخواهم زندگی برادرم را هم به هم بریزد. حالا دراین میان شوهرم بهجای اینکه منطقی برخورد کند وازمن حمایت کند، پیشنهاد جدایی را مطرح کرد. حالا که او به خاطر خواهرش میخواهد از من جدا شود، من هم دیگر نمیخواهم در کنار او زندگی کنم.در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج راازجدایی منصرف کند ولی وقتی اصرارآنهارادید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.