صفرتاصد فیلمی مغایر با فضای جامعه امروزی
فضلی که سالها از خانواده دور بوده، به خانه پدری بر می گردد و به نامادری قول می دهد تا خواهران و برادری را که هر یک به سوی رفته اند و سرنوشت بدی پیدا کرده اند به خانه بازگرداند تا دوباره چراغ های خانه روشن شود.
سی امین ساخته مسعود کیمیایی به لحاظ محتوا چیزی فراتر از آثار پیشین او ندارد. کافی است فقط اسامی را عوض کنید و مقداری نیز خرده پیرنگها تغیییر کنند. وگرنه تم و خط اصلی داستان همان است که بود: قهرمان تنهای خسته عاصی در اجتماعی که او را نمی فهمد و درک نمی کند و او نیز تلاش می کند تا به شیوه خودش اجتماع را بفهمد و به شیوه خودش مسائل را روبراه کند. و البته در این بین رفاقتهای قدیمی و ماندگار و عرق خوری و عشق ماندگار از دست رفته و چاقوی دسته زنجان نیز هست که کارکرد خودش را دارد.
واقعیت این است که احساس می شود اصرار مداوم کیمیایی بر طرح یک موضوع تکراری و نخ نما شده و تاریخ گذشته در زمانه کنونی دیگر خریداری ندارد. اگر در زمانه ای رضا موتوری و قیصر نماد اعتراض و عصیان بودند این روزها نمی توان چنین آدمهایی را با چنان جامعه ای پیدا و طرح قصه کرد. چرا که جامعه در طول همه این سالها دچار تغییرات بنیادینی شده که دیگر ظرفیت پذیرش چنین فضا و چنین آدمهایی را ندارد.
ضمن اینکه کیمیایی برای طرح موضوعات ذهنی خود و بسط و گسترش آن به رخدادهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و ارتباطی جامعه مجبور است تا فضایی را در داستان فیلمهایش ترسیم کند تا عصیان و تنهایی قهرمانش بیشتر، خود را عیان سازد و از قضا این فضای ترسیم شده کیمیایی صد و هشتاد درجه به واقعیت های روز جامعه کنونی تضاد و تفاوتهای آشکار دارد.
از همین رو قصه به گونه ای برای مخاطب روایت می شود که اصلا باور پذیر نیست و نتیجه اش می شود تصویر کاریکاتور گونه ای که مخاطب را بجای همدلی و همراهی، بیشتر به خنده و تمسخر وا میدارد (مشخصا در فیلم خون شد نگاه کنید به سکانس ماقبل پایانی و ورود فضلی و مرتضی به پاساژی که قرار است سند ملک پدری را از دست آدم بدهای قصه بگیرند و برخی سکانس های دیگر رد بخش های مختلف فیلم)
از این رو بر خلاف ساخته های دهه ۴۰ و ۵۰ کیمیایی، مخاطب نه تنها با قهرمان داستان احساس نزدیکی و همذات پنداری نمی کند بلکه فضا و قصه و شخصیت قهرمان فیلم را فرسنگها دورتر از مسائل و دغدغه های روزمره خود می بینید و این مساله متاسفانه آسیبی است که حداقل در دو دهه گذشته کیمیایی و آثارش را درگیر کرده ولی فیلمساز ما همچنان اصرار بی دلیلی بر ادامه و استمرار همین مسیر دارد.
ساختار نیز مثل سایر فیلمهای کیمیایی به محله ای قدیمی و رفاقتهای قدیمی و ارتباطات قدیمی و خلاصه همه چیز قدیمی محدود می شود. سعید آقاخانی اگرچه بسیار تلاش کرده تا تصویری امروزی از بهروز وثوقی در قیصر ارائه دهد و فضلی را به گونه ای به عنوان قیصر جدید معرفی کند و در این راه البته از نگاه کردن، ایستادن، راه رفتن، حرف زدن، آکسان گذاری بر روی برخی کلمات و... بهروز وثوقی در قیصر نیز وام گرفته اما باید پذیرفت که اساسا نوع و جنس بازی و فیزیک آقاخانی برای چنین نقشی جور نیست و اصلی ترین شاخصه فیلمهای کیمیایی نیز نمی تواند به دل تماشاچی بنشیند. سایر شخصیتها نیز همینطورند از سیامک صفری گرفته تا نسرین مقانلو و هومن برق نورد و دیگران که هیچیک نمی توانند شمایلی از قهرمان و ضد قهرمان و بدمن آثار کیمیایی را به تماشاگر منتقل کنند.
داستان کشدار و خسته کننده و تکراری که بیننده می داند در پایان چه سرنوشتی در انتظار آدم تنهای خسته کیمیایی است، موسیقی ای که بسیار به موسیقی منفردزاده در قیصر نزدیک شده و اصلا ربطی به این داستان و این آدمها و این فضا ندارد، تصویربرداری تکراری زرین دست که از ثبت قابها و زوایای تکراری دست بر نمی دارد.
تدوین نامناسب، طراحی صحنه نچسب، همگی در کنار هم سبب می شوند تا یک اثر ملا آور و فاقد خلاقیت و جذابیت و حرف تازه ای را از مسعود کیمیایی به تماشا بنشینیم و به حال فیلمسازی که که روزگاری در سینمای ایران پیشرو بود و فیلمهایش از صدر تا ذیل سینمای مملکت را تکان می داد قصه بخوریم که چرا به چنین حال و روزی افتاده و چرا بر یک لجبازی کودکان پافشاری می کند؟
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.