حکایت جالب و آموزنده بهلول و دنبه
داستانها و حکایتهای بهلول به ما پند زندگی میدهد. در این مقاله یکی از حکایات پندآموز بهلول در اختیار قرار گرفته است.
بهلول دانا یکی از بزرگان ادب است. وی زمانی که از سوی حاکم زمان یعنی هارونالرشید در معرض خطر قرار گرفت؛ برای حفظ جان، خود را به دیوانگی زد ولی در مواقع لزوم به مردم پند و اندرز میداد.
روزی بهلول نزد هارون الرشید رفت و درخواست مقداری دنبه کرد تا با آن دنبه پیاز؛ که در آن روزها غذایی ارزان قیمت برای مردم فقیر و مستمند بوده، بپزد.
هارون به خدمتکارانش گفت مقداری شلغم پوست کنده نزد او بیاورند تا ببینند که آیا او میتواند میان دنبه و شلغم پوستکنده تفاوتی قائل شود و تشخیص دهد یا خیر؟
بهلول نگاهی به شلغمها انداخت. آنها را به زبانش نزدیک کرد، استشمام نمود و سپس با نگاهی عاقل اندر سفیه گفت: نمیدانم چرا از وقتی که تو حاکم مسلمانان شدهای، چربی هم از دنبه رفته است؟!
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.