ماجرای کشتی گرفتن مرحوم دعایی با وزیر بهداشت!
تیپ حاج آقا دعایی طوری بود که اگر فرصت می کردند دنبال یک ورزش تخصصی بروند، هیکل لازم برای کشتی گرفتن را هم داشتند، آن هم در سنگین وزن؛ چندان که حتی در سال های مدیریتشان، زیر خم خیلی ها را گرفته یا آنها را فتیله پیچ کرده بودند اما خب سرنوشتشان چنین بود که در قسمت آباد دنیا، سر از عالم دیگری دربیاورند...
رضا رفیع در بخشی از خاطرات طنزآمیز با مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی در نوروزنامه 1402 « اطلاعات» نوشت:
تیپ حاج آقا دعایی طوری بود که اگر فرصت می کردند دنبال یک ورزش تخصصی بروند، هیکل لازم برای کشتی گرفتن را هم داشتند، آن هم در سنگین وزن؛ چندان که حتی در سالهای مدیریتشان، زیر خم خیلیها را گرفته یا آنها را فتیله پیچ کرده بودند اما خب سرنوشتشان چنین بود که در قسمت آباد دنیا، سر از عالم دیگری دربیاورند و با مسائل سیاسی و فرهنگی و مطبوعاتی روزگار کشتی بگیرند که بعضا سرشاخ شدن با آنها روحیۀ مبارزه و قدرت و توانمندی بالایی لازم داشت، وگرنه ظرف سه سوت، طرف ناک اوت می شد، از تشک میرفت بیرون!
در سال 1395 مجری مراسم اختتامیۀ جشنوارۀ نشریات دانشجویی دانشگاه های علوم پزشکی بودم که در سالن همایش دانشگاه علوم پزشکی در ولنجک برگزار میشد. قرار بود از حاج آقا دعایی هم به عنوان پیر گود مطبوعات، با اهدای لوح تقدیری، قدردانی به عمل آورند. یادم هست در آن مراسم هم در حین اجرا، تعریضها و انتقادهایی از عملکرد رئیس جمهور سابق آن موقع (همان آقای احمدی نژاد معروف) داشتم که ناگهان یکی از جوانهای دانه درشت طرفدار ایشان از سر جایش بلند شد و جلو ملت و مسئولان حاضر و ناظر، صاف آمد جلو تریبون و از همان پایین پای حضرت ما شروع کرد به تندی کردن و مضمونش این بود که مثلا اگر مردی، از پشت تریبون بیا پایین!
لبخند زدم و گفتم ظاهرا ایشان برهان قاطع دارند و میخواهند طوری مرا قانع کنند که تا چند روز، جای استدلالشان باقی بماند! البته به خیر گذشت و بعد از اجرا، به سرعت محل حادثه را ترک کردم تا خدای نکرده با کوفت و کوب تمدّنها مواجه نشویم. سعدی شیرین سخن، در احتراز از مجالست با جاهلان اشعار زیادی دارد. عجالتا چند بیت از گلستانش نقل می کنیم و در می رویم:
رقم بر خود به نادانی کشیدی
که نادان را به صحبت برگزیدی
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود: با نادان مپیوند!
قبل از این که در برویم، عرض کنم که وقتی نوبت به اجرای بخش قدردانی از آقای دعایی رسید، ایشان را پس از بیان نکاتی از سوابق مطبوعاتیشان، برای حضور پُرزور بر روی سن دعوت کردم. وزیر بهداشت و تنی چند از مسئولان جشنواره هم از قبل روی سن حضور داشتند. حاج آقا که پا به سن گذاشتند، از کنار من عبور کردند و صاف رفتند سمت وزیر بهداشت و چون به شخصیت علمی و عملی ایشان ارادت قلبی داشتند، تلاش کردند دست ایشان را ببوسند. حاج آقا این کار را برای تألیف قلوب انجام می داد و از موضع نیاز نبود. البته آدمیزاد ممکن الخطاست و یک جایی هم ممکن است اشتباهی ببوسد.
ایشان تا خیز برداشت که دست وزیر را ماچ کند، وزیر دستش را پس کشید و قضیه برعکس شد؛ یعنی وزیر در تلاش شد که دست حاج آقا را ببوسد. آن موقع یادم هست که مسابقات کشتی المپیک ورزشی 2016 درحال برگزاری بود و یک دفعه به ذهنم خطور کرد که این صحنه را به یک گزارش ورزشی مهیّج تبدیل کنم. کی به کیه؟.... فلذا در کسری از ثانیه باید تصمیم میگرفتم. و گرفتم. فی البداهه شروع کردم به سبک گزارشگران ورزشی تلویزیون به روایت کردن این صحنۀ رویارویی دو حریف سنگین وزن:
«حاج آقا دعایی هجوم میاره که یک خم حریف رو در دست بگیره، اما خب حریف قدَر هست. به راحتی پا نمیده. حالا وزیر بهداشت حمله می کنه، حاج آقا جاخالی می ده. واقعا این رقابت در عین رفاقت، تماشاییه. دوباره دعایی ابتکار عمل رو به دست میگیره و دست میبره تو کندۀ حریف. واقعا درست گفتن که دود از کنده بلند میشه. دکتر قاضیزاده هاشمی در میره و بلافاصله روی حریف خیمه می زنه...».
ملت هم آی می خندیدند. چرا که آن موقع، عموما پیگیر مسابقات کشتی «المپیک ریو» بودند و دلها از هرجهت آماده بود. خلاصه هرطور بود، این کشتی بزرگسالان پایان گرفت و حاج آقا پس از گرفتن لوح تقدیر و تندیس جشنواره، دامن کشان از تشک نامرئی سن فاصله گرفتند و پشت تریبون آمدند تا چند کلمه ای سخنرانی کنند، شاید هم ذکر مصیبت! زمانی هم که کنار تریبون قرار گرفتند، پشت چشمی نازک کردند و لبخندی زدند که شاید معنا و مفهوم آن این بود که «ای شیطون، کار خودت رو کردی!»
تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
آقا، چه دردسرتان بدهم که خود وزارت فخیمۀ بهداشت و درمان کشور، عدل همان شب مراسم، فیلم این گزارش طنز ورزشی ما به عنوان قوّۀ مجریّۀ برنامه را به صورت کلیپی در فضای مجازی پخش کرد و بچههای طنزدوست حاج آقا هم فیلم را نشان پدر داده بودند. روز بعدش مثل بچۀ آدم در تحریریۀ روزنامه نشسته بودم و سر در کار فروبستۀ خود داشتم که آقای دعایی، همچنان بدون عبا و عمامه، وارد تحریریه شدند و به میز من که رسیدند، با تغییر میمیک صورت، یک قر و قمیش خاص علیحدّهای برایم آمدند و دوباره به شوخی و اما این بار به صراحت گفتند: «ای شیطون!»
بی وفا نگار من، می کند به کار من
خنده های زیر لب، عشوه های پنهانی!
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.