خودکشی دخترجوان بعد از مخالفت‌های پدرش/ عشق ممنوعه دردسر ساز شد+جزییات

در اعماق وجود فریده، شعله‌ای از عشق به مهدی زبانه می‌کشید. عشقی ممنوع که تار و پود وجودش را به خود بافته بود.

مهدی، پسری از طبقه‌ای پایین‌تر از خانواده فریده، با قلبی پر از مهر و عشقی صادقانه، قلب فریده را تسخیر کرده بود. اما این عشق، از همان ابتدا با مخالفت شدید پدر فریده روبرو شد. پدری متمول و  ثروتمند که هیچگاه ازدواجی نابرابر را برای دختر نازنینش متصور نمی‌شد.

مخالفت‌های پدر، اما ذره‌ای از عشق فریده و مهدی را کم نکرد. آنها در خلوت خود، با عشقی پاک و بی‌آلایش، برای آینده‌ای مشترک نقشه‌ها می‌کشیدند و از روزهای روشن زندگی در کنار یکدیگر رویاپردازی می‌کردند.

در یکی از شب‌های پرستاره، مهدی با جسارتی که از عشق سرچشمه می‌گرفت، از فریده خواستگاری کرد. فریده که گویی در آسمان‌ها سیر می‌کرد، با تمام وجود به عشقش "بله" گفت. اما طلوع خورشید، تاریکی شب را به یأس و ناامیدی بدل کرد.

پدر فریده که از ماجرای خواستگاری باخبر شده بود، خشمگین و غضب‌آلود، به شدت با این وصلت مخالفت کرد. او برای فریده آینده‌ای درخشان در کنار ثروتمندترین و بانفوذترین مردان شهر متصور بود و حاضر نبود عشق پاک دخترش را به رسمیت بشناسد.

مخالفت‌های سرسختانه پدر و تهدیدهای او، تاب و توان را از فریده گرفت. او که در بن‌بست ناامیدی گرفتار شده بود، چاره‌ای جز فرار از خانه و پناه بردن به عشقش ندید.فریده با تاریکی شب و در سکوت مطلق، از خانه فرار کرد و خود را به مهدی رساند. آنها که از خوشحالی دیدار یکدیگر اشک شوق می‌ریختند، تصمیم گرفتند باهم به شهر دیگری فرار کنند و در آنجا زندگی جدیدی را آغاز کنند. اما سرنوشت، تار و پود نقشه‌های آنها را پاره کرد.

ماموران پلیس که به آنها مشکوک شده بودند با چند سوال و پاسخ کوتاه پی بردند که این دو جوان عاشق از خانه فرار کرده اند به همین خاطر آنها را بازداشت کردند.

فریده که گویی دنیا بر سرش آوار شده بود، تاب و تحمل این شکست را نداشت. او که آینده‌ای روشن در کنار عشقش را از دست رفته می‌دید، و از آن جایی که قبل از خروج از خانه به همراه خود تعداد زیادی قرص آورده بود تا در صورت بروز مشکل خودکشی کند، در اقدامی ناامیدانه، دست به خودکشی زد اما خوشبختانه با دخالت به موقع مهدی و تلاش کادر پزشکی،  فریده از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.