ماجرا از زمانی شروع شد که من و پونه در سرویس کارخانه تنها شدیم و ...
تحت تاثیر زندگی فلاکت بارش قرار گرفته بودم. این بود که در یک تصمیم ناگهانی، آن زن جوان را به طور پنهانی به عقد موقت خود درآوردم اما روزی فهمیدم که من یکی از فریب خوردگان ساده لوح این زن چرب زبان هستم که دیگر ...
مرد میانسالی که به اتهام خیانت در امانت از همسر صیغه ای اش شکایت کرده بود درحالی که بیان می کرد نه تنها با ازدواج مجدد، زندگی دیگری را نجات ندادم بلکه زندگی خودم نیز آشفته شد به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: مدت ها قبل به عنوان راننده سرویس یک کارخانه مشغول به کار شدم. با قناعت های همسرم و کمک های او توانستم زندگی خوبی را برای وی و دو فرزندم فراهم کنم. آرامش خوبی در زندگی ام حکمفرما بود تا این که شیطان سایه شومش را بر سرم افکند.
ماجرای تلخکامی های من از روزی شروع شد که پای درد دل های زن جوانی نشستم که از کارگران کارخانه بود. اگرچه ابتدا وانمود می کردم دلم به حال زندگی آن زن می سوزد اما در واقع کمی هم به سوی او گرایش پیدا کرده بودم و هواهای نفسانی بر من غلبه کرده بود. «پونه» از همسرش طلاق گرفته بود و برای تامین هزینه های زندگی در آن کارخانه کار می کرد. او آخرین نفری بود که از سرویس پیاده می شد. وقتی همه کارگران را به مقصد می رساندم، من و «پونه» تا رسیدن به محل زندگی اش تنها می شدیم . در این فاصله پونه لب به شکوه می گشود و با من درد دل می کرد و مشکلات زندگی اش را برایم شرح می داد. او بارها با چشمانی گریان از مینی بوس پیاده می شد و من ساعت ها به آن زن جوان فکر می کردم تا این که روزی در میان صحبت هایش از من خواست به اصطلاح سایه سرش شوم و او را از گرداب بدبختی نجات دهم.
پونه ادعا می کرد پدرش فوت کرده و مادرش نیز طبقه دوم منزلشان را پاتوق افراد معلوم الحال کرده است و او دیر یا زود به منجلاب فساد کشیده می شود. خیلی زودتر از حد تصورم فریب چرب زبانی هایش را خوردم و او را به طور پنهانی عقد کردم. بلافاصله منزلی را اجاره و همه وسایل زندگی را برایش مهیا کردم. روزی که دیدم پونه چادر به سر کرده و به قول خودش راه راست را یافته است، چند النگوی طلا به او هدیه دادم. سعی داشتم با خرید کادوهای مختلف او را بیشتر به سوی مسائل اعتقادی سوق دهم اما هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم پونه با خرید یک گوشی هوشمند با یکی دیگر از کارگران کارخانه رابطه برقرار کرده است. اگرچه آن روز به دست و پایم افتاد و من فرصت دوباره ای به او دادم اما او قدر این فرصت را ندانست و با مردان دیگری نیز روابط تلفنی برقرار کرد. در این میان وقتی فهمید که دستش برایم رو شده، همه لوازم منزل را برداشت و به مکان نامعلومی گریخت. از همه بدتر این که در همین گیرودار همسرم نیز از ماجرای ازدواجم با خبر شده و بنای آن زندگی شیرین در آستانه فروپاشی قرار گرفته است. ای کاش...