حکایت دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود: فصل زمستان بود . ملّا نصرالدین توی اتاق خانه اش خوابیده بود و از سرما لحاف را تا…
زن جوانی بستهای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش…
داستان دختر تنها و پادشاه زیرک: پیشترها به زمانى بس دورتر از ما، در شهر شیراز پیرزنى زندگى مىکرد که دخترى زیبا داشت،…
برای همه ما خواندن داستان کوتاه ، دلنشین و جذاب است و ترجیح می دهیم در زمان استراحت و اوقات فراغت داستان های طنز کوتاه…
پیرمردى بود که قطعه زمینى داشت. این پیرمد نان سالانهٔ خود و هفت دختر خود را از کشت زمین بهدست مىآورد.
داستان عقل و اقبال که اگر تا به حال آن را نشنیده اید با ما همراه باشید. این قصه بسیار جذاب و خواندنی است!
ضرب المثل باعث می شود که در کمترین زمان، منظور را با استفاده از تعداد کمی از کلمات به طرف مقابل برسانیم. از طرفی خیلی…
چهار تن از بازرگانان با هم یک کیسه هزار دیناری به شراکت داشتند و می خواستند چیزی بخرند و سودی ببرند. ضمن راه به در…
یک زن و مردی با یک بار گندم که بار خرشان بود و زن سوار الاغ بود و مرد پیاده، داشتند رو به آسیاب میرفتند. سر راه…
دست بالای دست بسیار است، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمی سکوت کرد و شکایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا…