دختر جوان در قفس شیطان !
از روزی که مادرم از رابطه من با مرد 32 ساله آگاه شد، ورق زندگی ما برگشت و حوادث تلخی پیش آمد که مرا تا مرز تصمیمات احمقانه کشاند چرا که ...
این ها بخشی از اظهارات دختر 18 ساله ای است که از منزل فرار کرده بود. او در حالی که ادعا می کرد توسط مادرش تهدید به قتل شده است و دیگر حاضر نیست به خانه بازگردد، درباره تلخکامی های زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: شش سال بیشتر نداشتم که فرزند طلاق نام گرفتم.
مادرم که نمی توانست سختی های زندگی با مردی معتاد را تحمل کند، از پدرم طلاق گرفت تا روزهای بهتری را تجربه کند.
پدرم به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت و به گفته مادرم هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش نمی پذیرفت. این گونه بود که سرپرستی من و خواهر کوچکم به مادرم واگذار شد و او در حالی ما را زیر بال و پر خودش گرفت که با کار کردن در خانه های مردم زندگی ما را تامین می کرد.
اگرچه من از همان دوران کودکی دوست داشتم روزی آرایشگر بزرگی شوم اما مادرم اصرار داشت باید درس بخوانم و با تحصیل در دانشگاه خانواده را سرافراز کنم. خلاصه با آن که علاقه ای به تحصیل نداشتم، دیپلم گرفتم و سپس با اصرارهای مادرم در رشته هتلداری دانشگاه غیرانتفاعی پذیرفته شدم.
با آن که هزینه های دانشگاه خیلی زیاد بود اما مادرم خودش را به آب و آتش می زد تا با کار کردن بیشتر و قناعت در مخارج زندگی، این هزینه ها را تامین کند. اگرچه مادرم به سختی شهریه دانشگاه را می پرداخت اما وضعیت تحصیلی من مناسب نبود چرا که نمی توانستم نمره قبولی را در بسیاری از دروس کسب کنم و مجبور بودم دوباره شهریه آن دروس را پرداخت کنم.
به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم بخشی از هزینه های دانشگاه را با کار کردن در بیرون از منزل بپردازم. خلاصه با استفاده از آگهی های فضای مجازی در یکی از مجتمع های تجاری مشهد به عنوان فروشنده استخدام و مشغول کار شدم.
هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که وارد یک رابطه عاشقانه با صاحب فروشگاه شدم. «آرمان» که خود را مجرد معرفی می کرد و 32 سال داشت، از همان روزهای آغازین حضورم در فروشگاه به من ابراز علاقه می کرد.
من هم که فرزند طلاق بودم و همواره احساس کمبود محبت می کردم، شیفته جملات و کلمات محبت آمیز آرمان شدم و خیلی زود به او دل باختم اما یک روز مادرم از این ارتباط عاشقانه مطلع شد و چنان سر و صدایی به راه انداخت که همه وجودم لرزید.
از آن روز به بعد دیگر اجازه نداد سر کار بروم یا از خانه خارج شوم اما من که آینده ام را به لبخندهای پر از مهر وعاطفه آرمان گره زده بودم، به صورت پنهانی به این رابطه شیطانی ادامه دادم تا این که روزی فهمیدم خیلی راحت فریب خورده ام و آرمان سه دختر و یک پسر دارد.
آن روز گویی آسمان بر سرم خراب شد و از این که فریب مردی متاهل را خورده بودم، دچار افسردگی شدیدی شدم تا جایی که چند بار تصمیم های احمقانه ای گرفتم و حتی دست به خودکشی زدم.
از طرف دیگر مادرم با فاش شدن این رسوایی بزرگ بیشتر از گذشته آزارم می داد و تحقیرم می کرد. با وجود این، من دوست داشتم دختری آزاد باشم و هر طوری که دوست دارم با دیگران ارتباط برقرار کنم.
مادرم که دیگر نمی توانست مرا کنترل کند، گوشی تلفنم را گرفت و اجازه خروج از خانه را نداد. وقتی مشاجرات لفظی بین من ومادرم شدید شد، او تهدیدم کرد که نمی تواند این گونه آبروریزی و رسوایی را تحمل کند. او گفت ماجرای روابط غیراخلاقی مرا برای پدرم بازگو می کند که او تا سرحد مرگ مرا کتک بزند و برای این کار از پدرم حمایت می کند، هرچند کتک کاری های او به مرگ من بینجامد. به همین دلیل دیگر حاضر نیستم به خانه مادرم بازگردم و...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) این دختر جوان برای انجام خدمات مشاوره ای و روان شناختی در اختیار کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی قرار گرفت تا حقیقت قفس شیطان را درک کند.
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.