//
کدخبر: ۴۷۶۹۳۵ //

حکایت غلام و سگ گرسنه

فقر مادی لزوماً به معنای فقر روحی نیست. حکایت غلام سیاه‌پوست، این حقیقت را به زیبایی به تصویر می‌کشد.

حکایت غلام و سگ گرسنه

عبدالله جعفر، در راه مسافرت ، نیمه روزى به روستائى رسید و باغ نخلى را سرسبز و خرم در نزدیکى آن دید.

 تصمیم گرفت پیاده شود و چند ساعت در آن باغ بیاساید. مالک باغ خود در روستا زندگى میکرد ولى غلام سیاهى را در باغ گمارده بود تا از آن نگهبانى و مراقبت کند.

عبدالله با اجازه وى وارد باغ شد و براى استراحت جاى مناسبى را انتخاب نمود ظهر فرا رسید،

عبدالله دید که غلام سفره خود را گسترد تا غذا بخورد و در سفره سه قرص نان بود.

هنوز لقمه اى نخورده بود که سگى داخل باغ شد و نزدیک غلام آمد، او یکى از قرص هاى نان را بسویش انداخت و سگ گرسنه با حرص ‍ آنرا بلعید و دوباره متوجه غلام و سفره نانش شد.

او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون آنکه خود چیزى خورده باشد جمع کرد.

عبدالله که ناظر جریان بود از غلام پرسید جیره غذائى شما در روز چقدر است ؟ جواب داد همین سه قرص نان که دیدى .

گفت پس چرا این سگ را برخود مقدم داشتى و تمام غذایت را به او خوراندى ؟

غلام در پاسخ گفت :

آبادى ما سگ ندارد، میدانستم این حیوان از راه دور به اینجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد کردن و محروم ساختن چنین حیوانى گران و سنگین بود عبدالله پرسید پس تو خود چه خواهى کرد؟

جواب داد امروز را به گرسنگى میگذرانم .

جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سیاه مایه شگفتى و حیرت عبدالله جعفر شد و در وى اثر عمیق گذارد.

براى آنکه عملا او را در این کرامت اخلاقى و رفتار انسانى تشویق کرده باشد آنروز جدیت نمود تا باغ و غلام را از صاحبش خریدارى کرد.غلام را در راه خدا آزاد ساخت و باغ را به او بخشید.

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۷۶۹۳۵ //
ارسال نظر
 
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان
تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فرتاک نیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فرتاک نیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد