حکایت پند جالب پسرک روستایی به یک تاجر
این داستان درباره کسانی است که در کارشان عجله می کنند و همیشه چوب عجله کردنشان را می خورند زیرا با عجله هیچ کاری درست نخواهد و ممکن است ضرر هم داشته باشد.
روزی از روزها تاجری در یکی از روستاها، مقدار زیادی محصول کشاورزی که چند گونی گندم و جو بود خرید و می خواست آنها را با ماشینش شهر ببرد و به انبار انتقال دهد.
در بین راه از پسری بچه ای سوال کرد که «تا خارج شدن از روستا چقد راه است و چقد طول می کشد؟»
پسر بچه جواب داد: «اگر آهسته و آرام بروید حدود ۱۰ دقیقه دیگر به جاده اصلی می رسید اما اگر بخواهید با سرعت حرکت کنید ۳۰ دقیقه و یا شاید بیشتر طول بکشید تا به جاده اصلی برسید.»
تاجر از این در جواب پسر تضاد وجود داشت ناراحت شد و فکر کرد او پسرک بی ادبی است که تاجر را به بازی گرفته است پس به پسرک بد و بیراه گفت و پایش را بر پدال گاز گذاشت و به سرعت حرکت کرد.
اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت.
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرو بر میگشت یاد حرف های پسرک افتاد و وقتی منظور او را فهمید که جاده پر از کلوخ است پس بقیه راه را آرام و با احتیاط طی کرد.
شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم.
«برای کسی که آهسته و پیوسته راه می رود، هیچ راهی دور نیست»