//
کدخبر: ۴۸۸۲۴۴ //

حکایت عشق واقعی؛ مورچه کوچک و دانه بزرگ

گاهی تلاش‌های کوچک، می‌توانند پیام‌های بزرگی از محبت و وفاداری را به همراه داشته باشند

حکایت عشق واقعی؛ مورچه کوچک و دانه بزرگ
به گزارش فرتاک نیوز،

روزی مورچه ای دانه درشتی برداشته و در بیابان می رفت.

از او پرسیدند: کجا می روی؟

گفت: “می خواهم این دانه را برای دوستم که در شهر دیگریست ببرم .”

گفتند : واقعا که مسخره ای..!! تو اگر هزار سال هم عمر کنی نمی توانی اینهمه راه را پشت سر بگذاری و از کوهستانها بگذری تا به او برسی.

مورچه گفت :” مهم نیست… همین که من در این مسیر باشم ، او خودش می فهمد که دوستش دارم..”

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۸۸۲۴۴ //
ارسال نظر