//
کدخبر: ۴۹۰۳۵۵ //

حکایت شادمانی غلام در قحطی و درسی که عارف آموخت

این حکایت، گواهی است بر اهمیت توکل و رضایت از زندگی.

حکایت شادمانی غلام در قحطی و درسی که عارف آموخت
به گزارش فرتاک نیوز،

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند. مرد عارفی از کوچه‌ای می‌گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است. به او گفت:"چه طور در چنین وضعی می‌خندی و شادی می‌کنی؟"
 
جواب داد که: "من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می‌کنم روزی مرا می‌دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟"
 
آن عارف  می‌گوید: "از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی‌دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم."

آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۴۹۰۳۵۵ //
ارسال نظر