دلنوشته یک شهروند افسرده خرمشهریآبادانی
دلم میخواهد از خرمشهر و آبادان بروم! اما کجا بروم که مرا ملامت نکنن؟ بگویند چرا شهرت را با این همه ثروت و فرصتهای شغلی رها کردی؟ !
خوزستان سرزمین نخل و نفت و هور است و مردمی که در این سرزمین روزگار میگذرانند سالها طعم گس جنگ را چشیدهاند و امروز در سایه غفلتها، کامشان تلختر از گذشته شده؛ مردمانی که محرومیتشان نه در کوره راهها و روستاهای دورافتاده، که حتی از سر و روی شهرها و محلاتشان هم هویدا است.
متن زیر دلنوشته یکی از اهالی خرمشهر درباره مشکلات موجود در این استان خوزستان است که در اختیار ماقرار گرفته است.
دلم میخواهد از خرمشهر و آبادان بروم! اما کجا بروم که مرا ملامت نکنن؟
بگویند چرا شهرت را با این همه ثروت و فرصتهای شغلی رها کردی؟ !
چه بگویم؟ بگویم فولاد نداریم؟! بگویم بندر نداریم!؟ بگویم فرودگاه بینالمللی نداریم!؟ بگویم راهآهن سراسری نداریم!؟ بگویم بازارچه مرزی نداریم!؟ بگویم منطقه آزاد نداریم!؟
بگویم شرکت نیشکر و شرکتهای نفت و پالایش و پتروشیمی نداریم!؟ بگویم نخیل و کشاورزی نداریم یا بگویم آبراه بینالمللی نداریم!؟
کدام را بگویم؟ شاید بهتر است حقیقت را بگویم. بگویم دلسوز نداریم! ولی ما که دلسوز داریم آن هم از نوع زیاد..... اما اکثر دلسوزان مجال کار ندارن. یا دلشان آنقدر سوخته که دیگر کاربردی ندارد یا آنقدر درگیر باندبازی در مرکز قدرت هستن که وقت دلسوزی ندارن.
کسی نیست بگوید که من چه بگویم؟؟؟؟ شهر من از زمین و هوا و دریا مملو از شغل و رزق و روزیست ولی...