فیلمبازها بخوانند: ۱۳ فیلم جذاب برای ۱۳ روز عید از کارگردانهای اسکاری
عید امسال را سینمایی بگذرانید! اگر دنبال فیلمهایی هستید که هم ارزش هنری بالایی داشته باشند و هم برای تماشای خانوادگی مناسب باشند، این فهرست ۱۳ فیلمی را از دست ندهید. آثار کارگردانهایی که اسکار بردهاند، اما شاید بهترین فیلمهایشان همانهایی نباشد که برایشان جایزه گرفتهاند!

به نظر میرسد که انتخاب یک فیلم از کارگردانهای اسکاری کاری بسیار ساده است؛ فقط کافی است ببینید برای کدام فیلمش اسکار بهترین کارگردانی را به خانه برده تا خیالتان راحت شود که انتخاب درستی کردهاید. اما باور بفرمایید که قضیه به این سادگیها نیست و چنین گزینشی میتواند باعث از دست رفتن امکان تماشای بسیاری از آثار درجه یک تاریخ سینما شود. دلیل این موضوع هم بسیار ساده است؛ آکادمی علوم و هنرهای سینمایی یا همان اسکار در بسیاری از مواقع عدالت را رعایت نکرده و اسکار را به خاطر فیلمی به فیلمسازی داده که چندان درخششی با آن اثر نداشته است. این در حالی است که همان کارگردان در گذشته یا بعد از آن مراسم اسکار روزهای درخشانتری را سپری کرده یا بیشتر دیده شده است. فهرست 13 فیلم جذاب کارگردانها برای عید، با این نیت تنظیم شده که هم آثاری این چنین را در برگیرد و هم فیلمهای مفرحی جهت تماشا در ایام نوروز مقابل شما قرار دهد.
برای فهم ادعای بالا فقط کافی است به دستاوردهای دو فیلمساز سرشناس توجه کنید و بدانید که آنها برای فیلمی اسکار گرفتهاند که نه تنها بهترین فیلمشان نیست، بلکه میتواند در سیاههی کارنامهی آنها یکی از ضعیفترینها هم لقب گیرند؛ یکی از این دو فیلمساز مارتین اسکورسیزی بزرگ است که برای «رفتگان» (The Departed) اسکار بهترین کارگردانی را به خانه برده در حالی که چندتایی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما را مانند «راننده تاکسی» و «گاو خشمگین» (Raging Bull) در کارنامه دارد. دیگری کریستوفر نولان است که برای اثر متوسطی چون «اوپنهایمر» (Oppenheimer) اسکار را به خانه برده در حالی که شاهکاری چون «دانکرک» (Dunkirk) را در کارنامه دارد. این چنین است که تماشای یک فیلم از کارگردانهای اسکاری یا همان اثر مطرحتر و جایزهدار دردی دوا نمیکند.
۱۳ فیلم جذاب از کارگردانهای برندهی اسکار برای ۱۳ روز عید
همهی این موارد را هم که کنار بگذاریم باز میبینیم که برخی از بزرگترین کارگردانهای تاریخ سینما اصلا هیچگاه اسکار کارگردانی دریافت نکردهاند؛ بزرگانی چون آلفرد هیچکاک، ارسن ولز یا هوارد هاکس. پس علاوه بر تماشای یک فیلم از کارگردانهای اسکاری باید سری به فیلمهای مهم دیگر هم زد و فقط اسکار را به عنوان مرجعی برای تماشای فیلمهای خوب در نظر نگرفت. در چنین قابی است که متوجه میشوید بزرگترین فیلمهای تاریخ سینما، یعنی آثاری چون «همشهری کین» (Citizen Kane) و «سرگیجه» (Vertigo) اسکار نگرفتهاند. پس این ناعدالتی در توزیع جوایز گسترهای غریبتر به خود میگیرد. البته نباید این تصور پیش بیاید که بزرگانی چون جان فورد، ویلیام وایلر، بیلی وایلدر، دیوید لین، فرد زینهمان و دیگرانی که بیش از یک بار اسکار بهترین کارگردانی را دشت کردهاند، شایستهی آن نبودهاند.
اما معیار انتخاب در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری علاوه بر کیفیت هنری اثر، جنبهی سرگرمکنندهی آنها هم بوده است. به همین دلیل هم فیلمی چون «پارک ژوراسیک» در این فهرست وجود دارد که علاوه بر نمایش چیره دستی استیون اسپیلبرگ در فیلمسازی، میتواند اوقات خوشی را برای مخاطب در کنار خانواده رقم بزند. اما ممکن است که شخصی دنبال فیلمی با ریتمی آرامتر بگردد؛ چنین شخصی هم میتواند با گزینهای چون «گاو خشمگین» رو به رو شود. از آن سو تلاش شده که از ژانرهای مختلف، آثار مختلفی در فهرست 13 فیلم کارگردانهای اسکاری قرار گیرد. به همین دلیل هم کمدی اسکروبال درجه یکی چون «چگونه یک میلیون دلار بدزدیم» از ویلیام وایلر با آن کارنامهی دریغآمیز و درخشان انتخاب شده یا فیلم ترسناکی چون «28 روز بعد» هم در فهرست وجود دارد؛ بماند که نمیشد فهرستی برای ایام نوروز تهیه کرد و یادی از سینمای عاشقانه نکرد. یکی دو تا شاهکار این چنینی هم در فهرست وجود دارند.
نکتهی دیگر به تنوع زمانی ساخته شدن فیلمها باز میگردد. هم فیلمهای متاخر و مربوط به هزارهی جدید در این جا وجود دارند و هم کلاسیکها سهمی از فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری بردهاند. پس برای هر سلیقهای اثری در این جا میتوان یافت. نکتهی آخر این که فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری دربارهی کارگردانهایی است که جایزهی اسکار کارگردانی را به خانه بردهاند؛ نه کارگردانهایی که فیلمشان برندهی جایزهی اسکار بهترین فیلم شده است؛ توجه کنید که این دو با هم فرق دارند.
1. محبوبم کلمنتاین (My Darling Clementine) از جان فورد
- بازیگران: هنری فوندا، ویکتور میچر، والتر برنان و کتی داونس
- محصول: 1946، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.8 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
جان فورد رکورددار دریافت اسکار بهترین کارگردانی است. او چهار مرتبه به خاطر فیلمهای «خبرچین» (The Informer)، «خوشههای خشم» (Grapes Of Wrath)، «دره من چه سر سبز بود» (How Green Was My Valley) و «مرد آرام» (The Quiet Man) موفق شده اسکار بهترین کارگردانی را تصاحب کند. گرچه معروفترین فیلم جان فورد «جویندگان» (The Searchers) است که برخی آن را یکی از بهترین فیلمهای تاریخ، جایی نزدیک به صدر قرار میدهند، اما هر چهار فیلم مورد اشاره هم دست کمی از آن ندارند و آثاری هستند برای تمام فصول. این در حالی است که فیلم «محبوبم کلمنتاین» غریبترین و عاشقانهترین فیلمی است که جان فورد ساخته است.
دلیل این غریب بودن فیلم به روایت یک داستان عاشقانهی پر سوز و گداز در دل یک شهر وسترن بازمیگردد، در حالی که درامی انتقامجویانه هم آن میانهها وجود دارد. جان فورد به شکل باشکوهی موفق شده همهی این موارد را در کنار هم قرار دهد و از یکی از نبردهای معروف تاریخ غرب بین وایات ارپ افسانهای و خانوادهی کلانتون اثری شگفتانگیز بیرون بکشد. در این جا همه چیز وجود دارد؛ هم استادی کار فیلمسازی که میتواند هر قابی را به اثری جادویی تبدیل کند و هم بازیگرانی معرکه که میدانند در برابر دوربین چه کسی قرار گرفتهاند و تمام تلاش خود را کردهاند.
جان فورد در کنار همهی این موارد موفق شده اثری شاعرانه نیز بسازد، اثری که هر قابش پر از احساسات ناب بشری است و از هر نمای آن کاربلدی مردی میبارد که تسلط شگفتآوری روی ابزار سینما دارد. «محبوبم کلمنتاین» میتواند در هر فهرستی نه تنها به عنوان بهترین فیلم وسترن تاریخ سینما، بلکه به عنوان بهترین فیلم عاشقانه تاریخ هم لقب بگیرد. حال حضور غبطهبرانگیز هنری فوندا را در یکی از بهترین نقشآفرینیهایش تصور کنید تا متوجه شوید که با چه فیلم درخشانی سر و کار دارید.
«وایات ارپ به همرا برادرانش عازم سفر است تا گلهی گاوهای خود را در جایی مستقر کند. پس از آن که یکی از برادرانش شبانه و در نبود دیگران توسط خانوادهی کلانتون کشته میشود و همهی گاوهایش توسط آنها به سرقت میرود، به سمت کلانتر شهر تومباستون در همان نزدیکی در میآید تا انتقام بگیرد. او با مرد دائمالخمری به نام داک هالیدی آشنا میشود که اهالی شهر از او بسیار حساب میبرند. داک و وایات قرار میگذارند تا با هم کار کنند اما در این بین دختری به نام کلمنتاین که در گذشته عاشق داک بوده از راه میرسد؛ این دختر رازهایی از گذشتهی داک هالیدی در سینه دارد و البته دل وایات ارپ را هم برده است …»
2. بعضیها داغشو دوست دارند (Some Like It Hot) از بیلی وایلدر
- بازیگران: جک لمون، تونی کرتیس و مرلین مونرو
- محصول: 1959، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.2 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
بیلی وایلدر دو بار برای فیلمهای درجه یکی چون «آپارتمان» (The Apartment) و «تعطیلات از دست رفته» (The Lost Weekend) موفق شده اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کند. «تعطیلات از دست رفته» درامی تلخ دربارهی مردی گرفتار در دام اعتیاد بود که زندگی خود را از دست رفته میبیند و نمیداند که تمام دنیایش به اندازهی یک بطری کوچک شده است. «آپارتمان» هم کمدی تلخی دربارهی مردی دون پایه در دل یک تشکیلات عظیم بود که دلباختهی دختری در محل کارش میشود اما آن دختر با ریسش رابطه دارد و خانهی مرد را برای قرارهای مخفیانهاش انتخاب میکند. بیلی وایلدر استاد ساختن موقعیتهای ناجور و بیرون کشیدن کمدی و خنده از دل آنها است و «بعضیها داغشو دوست دارند» یکی از نقاط اوج کارنامهی او محسوب میشود. البته یکی از بهترین کمدیهای سیاه تاریخ هم هست و در کنار تلخی و غمافزا بودن، حسابی مخاطب را میخنداند. پس باید سر از فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری درآورد.
نکتهی دیگر در برخورد با فیلم «بعضیها داغشو دوست دارند» ترسیم موقعیتی عجیب و غریب و بیرون کشیدن قصهای نفسگیر از دل آن است. مردانی شاهد ماجرایی جنایی میشوند و حال تعدادی گنگستری بسیار قدرتمند به دنبال آنها میگردند. طبیعتا این قصه باید دربارهی زندگی کسانی باشد که باید تا آخر عمر فرار کنند. وگرنه کشته خواهند شد اما نکته این که بیلی وایلدر استادانه موفق میشود داستانی از عشق و سرمستی از دل آن بیرون بکشد و تعدادی سکانس معرکه پشت سر هم ردیف کند و در پایان برسد به یکی از بهترین اختتامیههای تاریخ سینما و دیالوگی بین دو تن از شخصیتها که قطعا تا سینما وجود دارد بخشی از حافظهی سینمایی علاقهمندان به آن باقی خواهد ماند.
حضور جک لمون، تونی کرتیس و مرلین مونرو در فیلم هوشربا است. مرلین مورنرو همانی ست که باید باشد؛ زنی دلربا و کمی سادهدل که در زندگی همواره به در بسته خورده و چیزی برای ارائه ندارد اما در نهایت دل مردی را میبرد که دست کمی از او ندارد. نقش این مرد را هم تونی کرتیس بازی میکند که شیمی خیلی خوبی با مرلین مونرو برقرار میکند. در پایان نوبت به هنرنمایی جک لمون میرسد که قطعا جایی بالاتر از دو تن دیگر قرار میگیرد و فیلم را از آن خود میکند. در چنین شرایطی است که «بعضیها داغشو دوست دارند» لایق قرار گرفتن در فهرستی از 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری میشود.
«جوی و جری نوازندگانی پاره وقت هستند که به سختی در شهر شیکاگو روزگار میگذرانند. آنها به شکلی ناگهانی شاهد وقوع کشتار معروف روز سنت ولنتاین میشوند. حال دار و دستهی قدرتمند تشکیلات گنگستری شیکاگو تمام توان خود را خرج میکنند تا این تنها شاهدان ماجرا را از بین ببرند. جوی و جری تصمیم میگیرند از شیکاگو فرار کنند اما بعد از آن که هویتشان لو میرود، تغییر چهره داده و خود را به عنوان نوازندگان زن وارد گروه موسیقی زنانهای میکنند که عازم میامی است اما ادامه دادن به این نقش بازی کردن از جایی به بعد بسیار سخت میشود و …»
3. اسب کهر را بنگر (Behold A Pale Horse) از فرد زینهمان
- بازیگران: گریگوری پگ، آنتونی کوئین و عمر شریف
- محصول: 1964، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.7 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
فرد زینهمان هم مانند بیلی وایلدر و جان فورد از کارگردانهایی است که بیش از یک بار موفق شده جایزهی اسکار بهترین کارگردانی را از آن خود کند. او به خاطر فیلمهای «از اینجا تا ابدیت» (From Here To Eternity) و «مردی برای تمام فصول» (A Man For All Seasons) موفق شده جایزهی اسکار بهترین کارگردانی را به دست آورد. «از اینجا تا ابدیت» قصهی مردانی در پایگاه نظامی پرل هاربر است که تا پیش از حملهی ژاپنیها به این جزیره در زمان جنگ دوم جهانی با مشکلات مختلف دست در گریبان هستند و مانند هر نظامی دیگری زندگی خود را دارند. «مردی برای تمام فصول» هم قصهی توماس مور، سیاستمدار و فیلسوف انگلیسی در زمان پادشاهی هنری هشتم در انگلستان است که حاضر نیست عقایدش را به خاطر فشار پادشاه زیر پا بگذارد.
هر دوی این قصهها و همین طور فیلمهای شاخص دیگر فرد زینهمان مانند «ماجرای نیمروز» (High Noon) نشان میدهند که او استاد ساختن قصهی مردانی تکرو، تنها و پایبند به اصولی خاص بود که دوست نداشتند دست از اعتقادات خود بردارند و همرنگ جامعه شوند. اما نکته این که در هیچ فیلمی او نتوانسته مانند «اسب کهر را بنگر» به جوهرهی زندگی این مردان دست یابد. داستان جایی در مرز اسپانیا و فرانسه رقم میخورد. کهنه چریکی اسپانیایی پس از سالها کرختی تکانی به خود میدهد و ابراز وجود میکند و فرد زینهمان از دل قصهی این مرد ستایشنامهای در باب تمام مردانی میسراید که دوست ندارند به تنهایی و در رختخواب خود بمیرند و آگاهانه مرگ را به زندگی در شرایطی که دوست ندارند، انتخاب میکنند.
مرگ آگاهی قهرمان فرد زینهمان چنان مخاطب را شوکه میکند که چارهای جز تحسین باقی نمیگذارد. قهرمان دست پروردهی فرد زینهمان جایی میان هستی و نیستی راهی را انتخاب میکند که گرچه انتهایی تلخ دارد اما نامش را همواره زنده نگه خواهد داشت. در کنار همهی اینها بازی سه بازیگر بزرگ اثر ما را قانع میکند تا برای «اسب کهر را بنگر» در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری جایی رزرو کنیم. آنتونی کوئین و عمر شریف اجراهای درجه یکی دارند اما این گریگوری پک است که در نقش مانوئل آرتیگز تصویر یکی از قهرمانان بزرگ سینما را بر پردهی سینما ابدی میکند.
«جنگهای داخلی اسپانیا تمام شده و شورشیان مجبور هستند اسلحههای خود را تحویل دهند و به فرانسه بروند. مانوئل آرتیگز، رهبر یکی از شورشیان حاضر به انجام چنین کاری نیست و دوست دارد هنوز بجنگد اما بالاخره مجبور میشود واقعیت را بپذیرد و به فرانسه برود. حال سالها از آن روزگاران گذشته. فرزند نوجوان یکی از همرزمان سابق مانوئل که به تازگی کشته شده نزد او میآید و خواهش میکند که مانوئل انتقام مرگ پدرش را بگیرد. مانوئل متوجه میشود که مادرش هم بیمار است و چندان به مرگش باقی نمانده است. پس شال و کلاه میکند تا با دشمن قدیمی خود روبه رو شود …»
4. چگونه یک میلیون دلار بدزدیم (How To Steal A Million) از ویلیام وایلر
- بازیگران: آدری هپبورن، پیتر اوتول و ایلای والاک
- محصول: 1966، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.5 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪
«چگونه یک میلیون دلار بدزدیم» از آن کمدیهای معرکهای است که از ابتدا تا انتها مخاطب را سرمست میکنند. قصهی زندگی سارقانی به هم گره میخورد تا در انتها از دل آن عشقی آتشین زبانه کشد. در این جا هر شخصی به نوعی در حال دزدی و کلاهبرادی است. از مردی که با کپی کردن کارهای هنری بزرگ ثروتی به هم زده تا دختر همان مرد که خوشباورانه و سبکسرانه با ثروت پدر زندگی میکند. از آن سو هم مردانی در تلاش هستند که ثروتی افسانهای را به دست آورند و از موزهای با تمام امنیت بالایش دزدی کنند. اما این دزدی شباهتی به دزدیهای دیگر ندارد. یکی از این مردان در برابر همان دختر قرار میگیرد و قصهی عاشقانهی آن دو آغاز میشود. اما اگر فکر میکنید که این چنین آن داستان سرقت فراموش میشود، سخت در اشتباه هستید. تنها تفاوت در این است که حال دخترک هم به قصهی سرقت میپیوندد.
از سوی دیگر فیلم «چگونه یک میلیون دلار بدزدیم» عرصهی بازیگری آدری هپبورن است. پیتر اوتول و ایلای والاک هم حاضر هستند اما این آدری هپبورن است که تمام قابها را میدزدد. او در این جا چنان ظاهر شده که عملا فیلم را از آن خود میکند. استادی ویلیام وایلر در کارگردانی و بازیگردانی هم باعث شده که او بیشتر بتواند توانایی خود را نشان دهد. ویلیام وایلر چنان در تعریف کردن هر قصهای چیره دست بود که کارگردانی را کاری بسیار ساده جلوه میداد. اما این سادگی از پس یک پیچیدگی و مهارتی میآمد که غیرقابل تقلید بود.
ویلیام وایلر سه بار برای فیلمهای «خانم مینیور» (Mrs. Miniver)، «بهترین سالهای زندگی ما» (The Best Years Of Our Lives) که هنوز هم بهترین فیلم با محوریت بازگشت سربازان از جنگ است و «بن هور» (Ben- Hur) موفق به کسب جایزهی اسکار شده است. اما این فقط بخش کوچکی از کارنامهی کارگردان درجه یکی است که هر فیلمش ارزش تماشا کردن دارد و باید اثری از او در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری قرار میگرفت.
«شارل بونه که در ظاهر یک کارشناس هنری اما در واقع یک جاعل زبردست است، مجسمهای گرانبها به نام ونوس چلینی را در اختیار موزهای در پاریس قرار میدهد تا آن را نمایش دهد. این مجسمه یک اثر قلابی کار پدربزرگ شارل است نه اثری از یک هنرمند سرشناس. در این میان مردی به نام سیمون که یک متخصص در کشف آثار جعلی است از سوی فردی دیگر استخدام میشود که پرده از راز شارل بردارد. سیمون در حین انجام این کار با نیکول، دختر شارل آشنا میشود و هر دو به هم دل میبازند. نیکول که تصور میکند سیمون یک سارق است به او کمک میکند که مجسمه را از موزه بدزدد اما …»
5. اتوبوسی به نام هوس (A Streetcar Named Desire) از الیا کازان
- بازیگران: مارلون براندو، ویوین لی، کیم هانتر و کارل مالدن
- محصول: 1951، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.9 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪
الیا کازان دیگر فیلمساز چند اسکاری تاریخ سینما است. او به خاطر «در بارانداز» (On The Waterfront) و «قرارداد شرافتمندانه» (Gentlemen’s Agreement) موفق به دریافت جایزهی اسکار بهترین کارگردانی شده است. اما دلیل انتخاب «اتوبوسی به نام هوس» از سیاههی کارنامهی او در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری به نکتهی دیگری بازمیگردد. کمتر فیلمی در تاریخ سینما موفق شده تمام بار مسئولیت زندگی را با تمام دردها و مصیبتهایش، با تمام خشونتها، خوشیها، تمناها و آرزوها و یاسها و امیدها چنین ملموس بر پردهی سینما ظاهر کند. بخشی از این دستاورد به تنسی ویلیامز بازمیگردد که فیلم از نمایشنامهای به قلم او و با همین عنوان اقتباس شده است. خود تنسی ویلیامز هم در تبدیل کردن نمایشنامه به فیلمنامه دست داشته اما نمیتوان از کار درجه یک الیا کازان و بازی معرکهی بازیگران فیلم گذشت.
این بازیگران دلیل دیگری هستند که «اتوبوسی به نام هوس» سر از فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری در میآورد. ویوین لی چنان نقش زنی به لحاظ روانی فرو ریخته را بازی کرده که میتواند کلاس درس کاملی برای هر بازیگری باشد که تمایل دارد تلواسههای درونی شخصیت را به اجرایی عینی تبدیل کند. کارل مالدن هم مانند همیشه میتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. اما «اتوبوسی به نام هوس» به نام مارلون براندو سند خورده است و بسیاری اصلا فیلم را متعلق به او میدانند. دلیل این موضوع هم به فریاد بلند مارلون براندو و اعلام حضور شیوهای از بازیگری بازمیگردد که امروزه آن را با نام متد اکتینگ میشناسیم.
براندو با آن عرقگیر و دستان همیشه کثیف، یک خوی حیوانی که به شخصیت بخشیده بود و درست همان چیزی بود که باید باشد. مردی زخم خورده که حتی بلد نیست عشقش را به همسرش ابراز کند و خواهر همسرش را هم تا آستانهی خودکشی هل میدهد. مردی که بیشتر دست به خشونت میزند تا فکر کند و همین هم باعث شد که ناگهان نگاه مردم به بازیگران مرد عوض شود. بازیگران مرد تا آن زمان بیشتر افرادی خوش لباس بودند که کمتر پیش میآمد چنین بیپروا در برابر دوربین ظاهر شوند. اما مارلون براندو تمام این تابوها را شکست تا فیلم «اتوبوسی به نان هوس» سر از فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری درآورد. اما تمام فیلم اینها نیست. با اثری عمیقا پیچیده طرف هستیم که از زوایای مختلف به نمایش زندگی دست میزند.
«بلانش پس از اخراج از مدرسه، برای ادامه زندگی به نزد خواهرش یعنی استلا و شوهر او یعنی استنلی میرود. استنلی که شخصیتی خشن دارد، از همان ابتدا با بلانش نمیسازد. این دو مدام با هم درگیر هستند و این درگیریها سبب میشود که بلانش بیش از پیش تحلیل برود. او زمانی آرزوهای بسیار داشته و حال همه را از دست رفته میبیند. استنلی هم که گاهی چشم دیدنش را ندارد، وی را آزار میدهد. در این میان رابطهی استنلی و استلا هم فراز و فرودهای بسیار دارد و …»
6. محله چینیها (Chinatown) از رومن پولانسکی
- بازیگران: جک نیکلسون، فی داناوی و جان هیوستون
- محصول: 1974، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.2 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
رومن پولانسکی تاکنون یک بار جایزه اسکار بهترین کارگردانی را به خانه برده است. با وجود آن که سالها است به خاطر پروندههای حقوقی متعدد اجازهی ورود به آمریکا را ندارد، اما در اروپا کماکان کارگردانی را ادامه میدهد و گاها فیلمهای خوبی هم میسازد. بالاخره اکنون دوران کهنسالی را پشت سر میگذارد و دیگر آن جوان دههی 1970 نیست که پشت سر هم شاهکار میساخت و جهانی را شیفتهی خود کرده بود. او در آن دوران توانست استایل و شیوهی فیلمسازی اروپاییان را به قصهگویی سینمای آمریکا پیوند بزند و زمانی برای خود عاشقانی سینهچاک حتی بین بازیگران داشته باشد.
پولانسکی جایزهی اسکارش را به خاطر فیلم «پیانیست» (Pianist) ربود. «پیانیست» به نوعی شرح حال خانوادهی خود پولانسکی در اوج جنگ دوم جهانی و در زمان اشغال لهستان هم بود. گرچه فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده بود اما پولانسکی طوری آن را کار کرد که گویی تمام آن لحظههای تلخ را زندگی کرده است. سالها قبل اما پولانسکی فیلم ساز سرشناستری بود. به ویژه در اواخر دههی 1960 و دههی 1970. درست همان زمانی که بهترین فیلمش یعنی همین «محله چینیها» را ساخت. «محله چینیها» نئوآری معرکه و پر هیجان است که قصهای دربارهی فساد در شهر لس آنجلس را به قصهی فساد دیوانهوار مردی پیوند زده که دست کمی از شیطان مجسم ندارد. در این میان کارآگاهی هم وسط معرکه گیر کرده و سعی میکند از هزارتویی که در آن گرفتار آمده جان سالم به در برد و البته معما را حل کند. اما موضوع این جا است که فیلم پولانسکی چنان بدبینانه است که حل کردن معما اصلا معنایی ندارد و هیچ نجاتی در پی نخواهد داشت.
دلیل قرار گرفتن فیلم «محله چینیها» در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری میزان هیجانی است که به مخاطب وارد میکند. در کنار این هیجان بازی بازیگران هم معرکه است. جک نیکلسون و فی داناوی سنگ تمام گذاشتهاند و جان هیوستون هم همان شیطانی است که پشت مخاطب را میلرزاند. در چنین قابی «محله چینیها» به تجربهای فراموش نشدنی برای مخاطب تبدیل میشود و باید در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری قرار بگیرد.
«زنی به نام اولین نزد یک کارآگاه خصوصی میرود و از او می خواهد که دربارهی شوهرش تحقیق کند. زن تصور میکند که شوهرش معشوقهای دارد و از کارآگاه میخواهد که از این موضوع سر دربیاورد. جناب کارآگاه که تصور میکند کاری ساده پیش رو دارد و پول خوب و راحتی به جیب خواهد زد مقدمات کار را فراهم میکند و دست به تعقیب مرد میزند. اما او رفته رفته متوجه میشود که این مرد درگیر ماجرایی بزرگتر است؛ ماجرایی که به موجودیت شهر لس آنجلس گره خورده و برای پرده برداشتن از آن باید با قدرتمندترین مرد شهر مبارزه کرد اما …»
7. پلهای مدیسون کانتی (The Bridges Of Madison County) از کلینت ایستوود
- بازیگران: کلینت ایستوود، مریل استریپ
- محصول: 1995، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.6 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
کلینت ایستوود بازیگر بزرگی است. از آن وسترنهای اسپاگتی دههی شصت که با سرجیو لئونه کار کرد تا بازی برای دان سیگل در دههی 1970 و سپس بازی در فیلمهای خودش، دورانی طلایی برای او در عالم بازیگری رقم زدند. اما تمام توانایی وی به بازیگری برابر دوربین خلاصه نمیشد. گرچه او ستارهای تمام عیار است اما قاطعانه میتوان ادعا کرد که کارگردان و فیلمساز بهتری است. همین سال 2024 میلادی یکی از بهترین فیلمهای سال را در آستانهی صد سالگی کار کرد؛ فیلمی به نام «هیئت منصفه شماره 2» (Juror #2) که جهانی به شدت اخلاقی و پیچیده را با چیره دستی تمام در برابر ما قرار میدهد و در ضمن کاری هم نمیکند که مخاطب با اثری رودهدراز و پرگو مانند فیلمهای امروزی روبه رو شود. کلینت ایستوود قصهاش را تعریف میکند و میرود. اگر «پلهای مدیسون کانتی» را دیدهاید، میتوانید به تماشای این فیلم از فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری بنشینید.
اما «پلهای مدیسون کانتی» یکی از بهترین فیلمهای عاشقانه تاریخ سینما است. داستانی پر از حسرت و دریغآلود دارد که احتمالا قطره اشکی هم از مخاطب میگیرد. نکته این که کلینت ایستوود این کا را با چسبیدن به سانتی مانتالیسم بیش از حد انجام نمیدهد. او قصهاش را تعریف میکند، شخصیتهایش را به بهترین شکل میسازد، آنها را درون قصه قرار میدهد و سپس دست به فضاسازی بینظیری میزند که مانند یک چسب همه چیز را محکم به هم میچسباند تا با اثری منسجم طرف باشیم که نمیتوان به راحتی از تماشایش دست شست. در کنار این موارد باید بازی مریل استریپ و کلینت ایستوود را هم اضافه کنید تا متوجه شوید که با چه فیلم معرکهای سر و کار داریم و چرا باید نامش در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری قرار بگیرد.
کلینت ایستوود دو بار تاکنون موفق شده اسکار بهترین کارگردانی را به خانه ببرد؛ اول بار برای فیلم «نابخشوده» (Unforgiven) که به نوعی خداحافظی با اسطورهی غرب وحشی و تصویری است که خودش نمادی از آن بود به شمار میرفت و سپس با اثر معرکهی دیگری چون «عزیر میلیون دلاری» (Million Dollar Baby) که دربارهی بوکسور زنی رنج کشیده بود. این دومی هم هنوز یکی از بهترین فیلمهای قرن بیست و یکم میلادی است. در تمام این آثار میتوان آن جهان اخلاقی پیچیده را دید؛ همان جهانی که نمیتوان قاطعانه یک سمتش ایستاد و سمت دیگر را ملامت کرد.
«رابرت کینکید عکاس مجلهی نشنال جئوگرافیک است. او از سمت مجله فرستاده شده تا از پلهای مدیسون کانتی در ایالت آیووا عکاسی کند. او نمیتواند یکی از پلهای مورد نظرش را پیدا کند. به همین دلیل از زنی به نام فرانچسکا در آن حوالی، آدرس آن پل را میپرسد. فرانچسکا که تنها است و شوهر و فرزندانش برای چهار روز خانه را ترک کردهاند، عکاس را همراهی میکند و همین باعث آشنایی بیستر این دو نفر میشود اما …»
8. گاو خشمگین (Raging Bull) از مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: رابرت دنیرو، جو پشی و کتی موریارتی
- محصول: 1980، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.2 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
داستان اسکار گرفتن یا در واقع نگرفتنهای مارتین اسکورسیزی داستان پر فراز و نشیبی است. هالیوود و اهالی آکادمی سالها به خاطر کوتاهی خود در بخشیدن اسکار بهترین کارگردانی به یکی از بزرگترین فیلمسازان آمریکایی ملامت میشدند. اما دیگر همه در طول این سالها است میدانستند که این اسکورسیزی است که به نهادی چون آکادمی هویت میبخشد، نه برعکس. اما این ترس وجود داشت که ممکن است مارتین اسکورسیزی هم به سرنوشت بزرگان دیگری چون هوارد هاکس، آلفرد هیچکاک یا ارسن ولز دچار شود و این ننگ بر دامن آکادمی تا پایان باقی بماند. اما در نهایت اسکار بهترین کارکردانی با «رفتگان» (The Departed) به او رسید؛ اثری که حتی در بین بهترین فیلمهای مارتین اسکورسیزی هم جایی ندارد و خودش هم این موضوع را پذیرفته است. گویی آکادمیدر آن سال فقط دوست داشت آن ننگ تاریخی را پاک کند.
در هر صورت مارتین اسکورسیزی به آن چه که استحقاقش داشت، رسید. اما در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری یکی از بهترین فیلمهایش وجود دارد؛ فیلم «گاو خشمگین» که در کنار «راننده تاکسی» (Taxi Driver) و یکی دو اثر دیگرش بهترین فیلم او است و کلاس درس کاملی برای شخصیتپردازی به شمار میرود. در این جا اسکورسیزی تصویری وارونه از قهرمان اسطورهای آمریکایی ارائه میدهد و رویای آمریکایی را به کابوس آمریکایی تبدیل میکند. در این جا رابرت دنیرو هم یکی از بهترین بازیهای کارنامهی خود را ارئه داده است. همین بازی برای او اسکاری به ارمغان آورد. از سوی دیگر جو پشی هم هست. او هم حضوری خیره کننده دارد تا ما را مطمئن کند که باید «گاو خشمگین» را در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری قرار دهیم.
وقتی فیلم «گاو خشمگین» ساخته شد، کمتر کسی داستانهای فیلمهایش را در فضایی سیاه و سفید تعریف میکرد. پس این انتخاب مارتین اسکورسیزی انتخابی، هنرمندانه بود؛ او قصد داشت تا حال و هوای فیلمش، قدیمی جلوه کند و البته این فضای سیاه و سفید به فیلمساز کمک میکرد تا به شکلی بهتر بر سیاه و روشنهای درونی شخصیت اصلی خود تاکید کند و از او مردی بسازد که به نوعی در حال مبارزه با دیوهای درون خود است، نه رقیبانی که در رینگ به سراغ آنها میرود. به نوعی میتوان «گاو خشمگین» را اثری ورزشی هم به حساب آورد.
«داستان فیلم گاو خشمگین داستان ظهور و سقوط جیک لاموتا، مشتزنی است که زمانی قهرمان میان وزن جهان به شمار میرفت اما مشکلات خانوادگی و همچنین روحیهی سرکشش باعث شد تا همه چیز را از دست بدهد و حال به عنوان کمدین کار کند.»
9. فارگو (Fargo) از برادران کوئن
- بازیگران: فرانسیس مکدورمند، ویلیام اچ میسی و استیو بوچمی
- محصول: 1996، آمریکا و بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.1 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪
برادران کوئن اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» (No Country For Old Men) به خانه بردند. «جایی برای پیرمردها نیست» قطعا یکی از بهترین فیلمهای قرن بیست و یکم است. فیلمی سراسر جذاب و البته یکی از بهترین آثار برای فهم جهان دیوانهوار کوئنها؛ هم از طنزی تلخ و سیاه بهره میبرد و هم موقعیتهایی غریب را به هم پیوند میزند که فقط در یک دنیای ابزورد احتمال وقوع دارند و هم سیر وقوع حوادث از جایی به بعد چنان جنونآمیز میشود که نمیتوان برای لحظهای پلک زد و به جای دیگری نگاه کرد. شخصیت عجیب و غریبی هم آن میانهها وجود دارد که هیچ شباهتی به آدمیزاد ندارد و تا میتواند دست به کشتار میزند.
اما همهی این موارد را قبلا در فیلمهای دیگر برادران کوئن دیدهایم. یکی از بهترینها و شاید بهترین همین فیلم «فارگو» باشد. اثری باز هم دیوانهوار دربارهی عدهای انسان خل و چل که مثلا قرار است دست به جنایت کوچکی بزنند اما اقدامات آنها منجر به وقوع پیوستن زنجیرهای از اتفاقات ترسناک میشود که نمیتوان انتهایش را تصور کرد. در این میان آن کمدی سیاه کوئنی هم وجود دارد که در واقع یک نوع دهنکجی به تمام دنیا و قوانینی است که انسانها سعی کردهاند برای زندگی بهتر خود برپا کنند. برادران کوئن در اکثر فیلمهای خود سعی کردهاند قدرت اختیار آدمی را زیر سوال ببرند و یکی از بهترین دستاوردهای آنها در این زمینه همین فیلم «فارگو» است و به همین دلیل باید در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری قرار بگیرد.
از آن سو بازیهای فیلم هم بینظیر است. بازی فرانسیس مکدورمند یکی از نقاط قوت اصلی فیلم است. همین بازی برایش جایزهی اسکاری به همراه آورد و البته فیلمنامهی دقیق فیلم هم باعث شد که برادران کوئن شب اسکار آن سال را دست خالی ترک نکنند. این فیلم آن قدر موفق بود که سالها بعد بر اساس ایدهی اصلی آن سریالی چند فصلی با همین نام ساخته شود و برادران کوئن در نقش تهیه کنندهی آن، دوباره بتوانند به همان حال و هوا بازگردند. پس باید سر از فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری درآورد.
«سال 1987. جری دچار مشکلات مالی است. او قصد دارد دو نفر را استخدام کند که همسرش را بدزدند. جری فکر میکند که پدرزنش تمام پول را خواهد پرداخت، بدون آن که از نقشهی او بویی ببرد. تعمیرکار جری دو نفر را به او معرفی می کند و جری از آنها می خواهد که همسرش را بدزدند. در همین حال جری موفق میشود که از طریق یک معاملهی کلان پولی به دست بیاورد و مشکلاتش را رفع کند. او به سرعت تصمیم می گیرد که نقشهی ربودن همسرش را لغو کند اما دیگر خیلی دیر شده است و …»
10. پارک ژوراسیک (Jurassic Park) از استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: سم نیل، جف گلدبلوم، لورا درن و ریچارد اتنبورو
- محصول: 1993، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.2 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪
استیون اسپیلبرگ یکی از پرافتخارترین کارگردانهای آمریکا است؛ با تعداد زیادی نامزدی و دو بار برنده شدن اسکار کارگردانی به خاطر فیلمهای «فهرست شیندلر» (Schindler’s List) و «نجات سرباز رایان» (Saving Private Ryan). پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم او هم مثل جان فورد میتوانست تعداد بیشتری اسکار به خانه ببرد و تعداد مجسمههایش در خانه به عدد چهار برسد. نکته این که استیون اسپیلبرگ هر دو اسکارش را به خاطر فیلمهای جنگیاش گرفته است. داستان هر دو در زمان جنگ دوم جهانی جریان دارند؛ یکی از پشت جبهههای نبرد و درون اردوگاههای کار اجباری و دیگری درون میدان و لابه لای نبردهای نفسگیر.
«پارک ژوراسیک» اما یکی از خیالانگیزترین فیلمهای او است. اصلا دلیل قرار گرفتنش در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری برای ایام نوروز همین جنبههای خیالانگیز و فانتزی است. اسپیلبرگ بالاخره توانسته بود دنیایی خلق کند که در آن دایناسورها به جان آدمیان میافتند و آغازگر یکی از موفقترین فرنچایزهای سینمایی تاریخ لقب بگیرد. متاسفانه هیچ کدام از فیلمهایی که از پس این یکی ساخته شدند، به این خوبی نیستند.
اسپیلبرگ با این فیلم مرزهای خیال را در عالم سینما جابهجا کرد. او در واقع نشان داد که در سینما هیچ مرزی برای رویاپردازی و خیال وجود ندارد؛ اگر دوست دارید به عصر دایناسورها سفر کنید، سینما میتواند برای شما این کار را انجام دهد. فقط کمی پیشرفت تکنولوژی لازم است و کمی هم خوش ذوقی تا ساختمان درام درست از کار درآید و فیلم خوبی ساخته شود. خوشبختانه در دههی 1990 میلادی تکنولوژی آن قدر پیشرفت کرده بود که دنیای ساخته شده توسط اسپیلبرگ قابل باور از کار درآید. هنوز هم میتوان پای فیلم نشست و از کیفیت جلوههای ویژهی فیلم لذت برد و خود را به دست رویا سپرد. پس باید «پارک ژوراسیک» را در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری قرار داد.
«دانشمندانی در مکانی در آمریکای مرکزی پارک تفریحی عجیب و غریبی ساختهاند. این پارک تفریحی پر شده از دایناسورهای شبیهسازی شده که ساختهی دست بشر هستند. حال بشر خود را جایگاه خدا میبیند و این موضوع دانشمندان را حسابی سرمست کرده است. یکی از مسئولان این پارک تفریحی گروهی از همکارانش را پیش از افتتاح رسمی دعوت میکند تا دستاوردهای او و دیگر همکارانش را ببینند. همه چیز خیالانگیز است و به نظر از این زیباتر نمیشود. اما به سبب سهلانگاری یکی از متصدیان این پارک تفریحی سلسلهای از اتفاقات شکل میگیرد که آن روی ترسناک آن مکان را عیان میکند. حال دعوت شدگان باید برای نجات جان خود مبارزه کنند …»
11. 28 روز بعد (28 Days Later) از دنی بویل
- بازیگران: کیلیان مورفی، نائومی هریس و برندون گلیسون
- محصول: 2002، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.6 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
نمیشد فهرستی از 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری تهیه کرد که مناسب ایام نوروز باشد اما سری به ژانر وحشت نزد. بالاخره با ژانری سر و کار داریم که طرفداران بسیاری دارد و دوستدارانش آن را سرگرمکنندهترین نوع سینما میدانند. دنی بویل تنها اسکارش را به خاطر یکی از ضعیفترین فیلمهای کارنامهاش گرفته؛ فیلم «میلیونر زاغهنشین» (Slumdog Millionaire) که داستان زندگی دختر و پسری وسط شهر بزرگ بمبئی است که می توانند رویای آمریکایی را جایی میان زاغههای هندوستان پیدا کنند. روایتگری فیلم جذاب است اما سانتیمانتالیسم بیش از نفسش را در برخی مواقع به شماره انداخته است. از آن سو دنی بویل فیلم خوب در کارنامهاش کم ندارد؛ نمونهاش همین فیلم «28 روز بعد» است که پر بیراه نیست اگر آن یکی از بهترین فیلمهای ترسناک قرن 21 لقب دهیم. پس باید سر از فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری درآورد.
«28 روز بعد» داستان ترس بشر در قرن حاضر است. اگر در گذشته زامبیها نمادی از خمودگی انسانی بودند که دیگر به کسی اعتماد نداشت و خانه برایش صرفا محیطی جهت خوابیدن و فرار کردن از محیط بیرون بود، دنی بویل این ترس از اجتماع را به عصر حاضر آورده و از زامبیها تصویر موجوداتی مسخ شده ارائه داده که میتوانستند به هر چیزی تعبیر و تفسیر شوند. اما نکته این که برای او زامبیها به اندازهی انسانها ترسناک نیستند و عملا این انسانها هستند که تمام بار وحشت فیلم، به ویژه در نیمهی دوم را بر دوش میکشند.
فضاسازی پساآخرالزمانی فیلم در کنار روابط افراد، ترسی هستی شناسانه را نشانه میرود. ترس از این که ناگهان چشم باز کنیم و ببینیم تمام آن چه که زندگی میپنداشتیم، جز خواب و خیالی شیرین نبوده است. ترسی کاملا انسانی که فصل لندن خالی از سکنه به خوبی آن را ترسیم میکند.
«جیم 28 روز پس از بیهوشی چشم باز میکند و خود را در بیمارستانی میبیند. او تصور میکند شرایط بیمارستان عادی است؛ تا این که متوجه میشود بیمارستان به هم ریخته و پر از خون است. او بلند میشود و با حال بد از بیمارستان خارج میشود و شهر را هم خالی میبیند؛ چهار هفته است که ویروسی زندگی انسانی را از بین برده و بازماندگان بخت برگشته هم به دنبال مکان امنی میگردند. حال جیم به تنهایی باید فکری به حال خود کند اما او جایی برای رفتن ندارد …»
12. فرزندان بشر (Children Of Men) از آلفونسو کوارون
- بازیگران: کلایو اوون، جولین مور، مایکل کین و چیوتل اجیوفور
- محصول: 2006، آمریکا، انگلستان و ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.2 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
آلفونسو کوارون اسکار بهترین کارگردانیاش را با فیلم «رما» (Roma) به خانه برده است. «رما» فیلم خوبی است اما آلفونسو کوارون فیلمهای بهتری هم در کارنامه دارد. نمونهاش همین فیلم «فرزندان بشر» است که بیشک باید نامش را در بین بهترین فیلمهای قرن 21 قرار داد. با داستانی پر فراز و فرود در دل یک دنیای پساآخرالزمانی و قهرمانی که گویی از دل دنیایی باستانی فراخوانده شده تا از پس پلشتیهای عصر حاضر برآید و انسان را به سمت آیندهای بهتر رهنمون کند. در چنین قابی با فیلمی طرف هستیم که همه چیز دارد؛ هم از یک فضای علمی- تخیلی درجه یک بهره میبرد و هم قهرمانی درجه یک دارد. هم اکشن است و هم دنیایی پر از احساس و البته تلخ دارد. در چنین قالبی نمیشد برای آن در فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری جایی رزرو نکرد.
فیلم «فرزندان بشر» چند تایی از بهترین سکانسهای اکشن قرن حاضر را در خود جای داده است. به ویژه این که فیلمبردار فیلم امانوئل لوبزکی بزرگ است. او در چند سکانس مثل سکانس انفجار خیابان در ابتدای قصه با استفاده از پلان سکانس و اجازه دادن به جریان داشتن اتفاقات در یک نمای طولانی یک ضرب شصت تکنیکی معرکه ارائه داده که حسابی مخاطب را کیفور میکند. فیلم «فرزندان بشر» برای درک سینمای علمی- تخیلی امروز و فهم مسیری که طی میکند، اثر بسیار مهمی است.
«در سال 2027 بشر امیدش را به ادامهی حیات از دست داده است. مدتها است که شخص جدیدی متولد نشده و جوانترین انسان روی زمین هم در 18 سالگی از دنیا میرود. در چنین شرایطی است که بشر در بهت فرو رفته و همهی امید خود را از دست داده است. حکومتها توسط شورش مردم سرنگون میشوند و همه جا را هرج و مرج فرا گرفته است. در این میان زنی بنا به دلایل نامعلومی باردار میشود. مردی به ته خط رسیده مامور میشود که این زن را به جای امنی برساند تا دانشمندان بتوانند به راز بارداری او پی ببرند و شاید دوایی برای درد بشر پیدا کنند. در واقع این زن تنها امید باقی ماندهی انسان است و این در حالی است که گروههای مختلف در تلاش هستند که این زن را هر طور شده بیابند و از چنگ مرد درآورند …»
13. راکت قرمز (Red Rocket) از شان بیکر
- بازیگران: سایمون رکس، بری الرود و سوزانا سان
- محصول: 2021، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.2 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
خب رسیدیم به پایان فهرست 13 فیلم از کارگردانهای اسکاری برای ایام نوروز. این روزها هم که نام «آنورا» بسیار سر زبانها است. برخی دل خوشی از فیلم ندارند و آن را اثر خوبی نمیپندارند. اما باور بفرمایید که اثر شان بیکر فیلم درجه یکی است که نمیتوان با جملاتی یک خطی به قضاوتش نشست. کارگردان موفق شده از دل تاریخ سینما شیوههای قصهگویی متفاوت را احضار کند و فیلمی منسجم بسازد که بری درکش باید توشهای از تماشای فیلمهای بسیار در اختیار داشت؛ از تماشای کمدی اسکروبالهای دههی 1930 گرفته تا فیلمهای کمدی دههی 1990. از تماشای کمدیهای بزن بکوب یا اسلپ استیک قدیمی گرفته تا تماشای فیلمهای نوجوانانه قدیم و جدید.
اما ما در این جا با فیلم قبلی او یعنی «راکت قرمز» سر و کار داریم که برخی مولفههای «آنورا» در آن قابل شناسایی است و نشان میدهد که فیلمساز چه مسیری را طی کرده تا به کمال مطلوب فیلم حاضر برسد. تفاوتی اگر وجود دارد در جمع و جور بودن فیلم قدیمیتر است. مانند «آنورا» در این جا هم قصه با ورود مردی به شهر آغاز میشود. اما این جا شهری کوچک با مناسبات مخصوص به خود در مرکز قاب است. نکته این که این مرد هیچ سنخیتی با آداب و رسوم اهالی ندارد و از همین جا است که قصه رنگ و بویی متفاوت به خود میگیرد و داستان ساخته میشود.
بازیگردانی خوب یکی از خصوصیات بارز شان بیکر است. او در «آنورا» موفق شده بود چندتایی بازی خوب از بازیگرانش بگیرد که در نهایت اسکاری هم برای مایکی مدیسون به همراه داشت. بازی سایمون رکس در قالب شخصیت اصلی داستان یکی از نقاط قوت فیلم «راکت قرمز» است. سایمون رکس به خوبی توانسته هم جنبههای رقت انگیز شخصیت را از کار دربیاورد و هم توانسته جذابیتهای وی را بر پرده ظاهر کند. او نقش مردی را بازی میکند که سالها در برابر دوربین بوده و هیچگاه خجالت نکشیده و به یک بی قیدی رسیده و یاد گرفته در لحظه زندگی کند اما ظاهرا قرار نیست همیشه همه چیز به همین شکل ادامه پیدا کند. بالاخره نتیجه برخورد مداوم فرهنگهای متفاوت تاثیرش را روی او میگذارد.
«داستان فیلم، داستان زندگی مردی است که در گذشته ستارهی فیلمهای مخصوص بزرگسالان بوده است. او حالا به شهر کوچک محل تولد خود بازگشته است اما هیچ کس تمایل ندارد با وی ارتباط برقرار کند و از همه طرف طرد میشود …»